eitaa logo
رفیقم سید
406 دنبال‌کننده
847 عکس
218 ویدیو
1 فایل
بسم الله الرحمن الرحيم «رفیقم سید » بهانه‌اى‌ست تا در بزمِ ميهمانىِ خاطرات شهيد مجاهد «سید علی زنجانی»، سرخى يادش را به شبنم ديده بشوييم و با برگ برگ زندگى‌اش، شاخه‌ى معرفتى از خاک به افلاک پيوند زنيم ... خوش آمدید به این مهمانی🌹💌 ●تحت نظرخانواده شهید
مشاهده در ایتا
دانلود
حتی فکر کردن به قنوت نماز شب هم زیباست🙂 برای همه دعا کنی _مخصوصا همونی که..
🌱 دوستِ بد یاگناه‌روبرات‌خوشگل‌میڪنه یاخودش‌گناهڪاره!! دوستِ خوب توروبه‌یادخدامیندازه وقـتۍڪنارشۍازگناه ڪردن‌شرم‌دارۍ...🙂🍃 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔻یک روز که با سيد على توی ماشین نشسته بودیم، گفتم: «سید جان؛ راسته که میگن هر کس عمامه‌ی تو رو سرش گذاشت شهید شده؟» با همان لهجه فارسی نمکی‌اش گفت: «بله! بله!» ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
اگر خودتو مشغول خدا نکنی مشغول دنیا میشی... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
مقصد آسمان است ازحوالی زمین جدا باید شد.. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏وقتی ما درگیر درس و مدرک و افه و پول درآوردن و شغل و سرگرمی و روزمرگی‌هامون بودیم، شهدای مدافع حرم از این کلیشه‌های فریبا رها شدن و به خدا رسیدن. آدم واقعا از بزرگی و شرف و غیرت و درک و زرنگی این شهدا احساس حقارت می‌کنه. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏این عکس خیلی حرف‌ها داره (: ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
الان که وقت تبیین حوادث منتهی به انقلاب است الان که وقت تبیین چرایی وقوع انقلاب وحوادث۲۲بهمنه الان که وقت جار زدن خباثتهای پهلوی توسریخور است الان که وقت فریادزدن دستاوردهای جمهوری اسلامیه الان که وقت کمک کردن به دولت جمهوری اسلامیه اگر سکوت کنیم پس کی میخواهیم انجام وظیفه!
‏رهبری درسخنرانی ۱۹دی ۱۴۰۱با صراحت و قاطعیت گفتند:هدف اغتشاشگران پوشاندن و از بین بردن نقاط ضعف ما نبود اینها می‌خواستند نقاط قوت ما را از بین ببرند. خب نقاط قوت ماچیست که دشمن میخواهد آن را از بین ببرد دفاعی ست بله علمی ست بله اجتماعی ست بله فرهنگی ست بله امنیت و آرامش است بله ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏رهبری درسخنرانی۱۹دی ۱۴۰۱ با صراحت و قاطعیت گفتند دشمن در رأس نقشه هایش تبلیغاته. علاج تبلیغات چیست؟گفتند تبیین است تبیین درست وصحیح برای رفیق دوست آشنا فامیل مخصوصاً قشر خاکستری که در حباب لانه شیطان وامپراتوری رسانه ای غربی،عربی عبری گیر کرده با تببیین دقیق و آگاهی نجاتش دهیم ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏ثمره ‎ دعوت به راه خداست. بیان حقایق، اخلاق خوش و مناظر‌های علمی راهکار این جهاده. سوره نحل آیه ۱۲۵
شهیدسیدعلی زنجانی: 🔻به ياد داشته باش كه يك مرد در راه حق برای خدا بميرد بهتر از آن است كه فرار كند و در راه دنياطلبی بكوشد. فرار كردن چيزی جز ذلت و ننگ هميشگی به دنبال ندارد. 🔺تذكَّر أنّ موتَ الرجل محقّاً في سبيل الله، خيرٌ من الفرار وتحصيلِ الدنيا. فليس في الفرار إلا الذلّ والعار الدائم. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمـــــان دختــرشینا♥🍃 ⃣3⃣ از دست مگس نمی شد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل می کردم. روی اعتراض نداشتم.شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: «قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم. بچه ها مریض می شوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت رو به راه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.»صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانه مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. می گفت: «باید یک خانه خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحب خانه خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد.» من هم اسباب و اثاثیه ها را دوباره جمع کردم و گوشه ای چیدم.چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: «بالاخره پیدا کردم؛ یک خانه خوب و راحت با صاحب خانه ای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد.» با تعجب گفتم: «مبارکمان باشد؟!» رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد.گفت: «من امروز و فردا می روم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده.» این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیه شهر. محله اش تعریفی نبود. اما خانه خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پسته ای روشن. پنجره های زیادی هم داشت. در مجموع خانه دل بازی بود؛ برعکس خانه قبل. صمد راست می گفت.صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم.اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.» گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.گفتم: «چه خبر است؟!» گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.» حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است.شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.» گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد. .... کپی بدون ذکر لینک ممنوع ❌میباشد ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
همونطور که اشک وزنی نداره ولی با اشک ریختن سبک میشی تو که بیداری دو رکعت نماز شب هم کاری نداره ولی در روز قیامت خیلی کار ها برات میکنه👌
امشب به مادرمون زهرا (س) ببـخش همه ی آدم هایی که دلت رو شکستـن بهت دروغ گفتـن حسرت کاشتـن تو زندگیت اومدن و زخم زدن و رفتـن همه رو ببـخش مادر جبـران میکنه .. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔻هميشه با اون لهجه شيرينش مى‌گفت: «من دمپايى مجاهدينم». خيلى خاكى بود. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
شب آخری که قرار بود برگردم دمشق، آمد دنبالم و به همراه شیخ و چند نفر دیگر ما را به بازار حلب برد. به یک مغازه عطر فروشی رفتیم. یکی از عطرهای خوشبو را پیشنهاد کرد. قصد داشتم آن را به عنوان هدیه با خودم به ایران ببرم. وقتی قیمت را پرسیدم، فروشنده گفت: «یازده هزار لیر». برای خرید مردد شدم، ولی به‌خاطر رودربایستی که با سید و شیخ داشتم‌ چیزی نگفتم. توی دلم گفتم: «چه خبره برا یه عطر یازده هزار لیر بدم!» وقتی می‌خواستم پول را حساب کنم، سید اجازه نداد و خودش حساب کرد. شعارش این بود و همیشه می‌گفت: «من باید ببخشم تا خدا بهم بده». ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
‏تولدت مبارک مادرِ امام‌ حسن
‏آقا امام حسن مجتبی فرمودن چهره‌ی برادرم حسین، خیلی شبیه به چهره‌ی مادرمان حضرت زهراست! المناقب، ۴، ۲ ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
🔻مادرش، او را طوری تربیت کرده بود که از ده سالگی هر روز جمعه نماز استغاثه به حضرت زهرا (علیهاالسلام) بخواند. به همین خاطر می‌توان گفت که پرورش، تربیت و تمام روش زندگی او فاطمی بود. ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
خیاط هر کوکی که پای چادرم میزد... گویی دلم هم با دل حضرت زهرا گره خورد... ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin
روز عجیبیه :) برای مادری که به جز دانیالش بچه‌ی دیگه ای نداشت تا براش یه شاخه گل بخره شب سخت برای مادری که آرمانش پارسال براش انگشتر عقیق خرید. روز غم انگیز برای مادری که فیلم لحظه شهادت روح‌الله‌ش میاد جلوی چشماش. و خیلی سخت تر برای قلب کوچولوی آرتین... مبارک 💕 ‌══════°✦ ❃ ✦° @Amamehye_shirin