eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
303 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤ـچادری هستم و از راه حیا آمده ام... خوش زآنم که ازاین راه رضا هست رضا...
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪ‌روایت‌عاشقانہ 🔻نامه‌های عاشقانه شهید حسن تهرانی مقدم به همسرش در دوران جنگ 🔺بعضی اوقات در
💍 تازه نامـزد کرده بود اومد پیش فرماندشـ👮🏻‍♂ گفت : سردار گفتش : جانم؟ گفت: سردار! اجازمو بده برم سوریہ سردارگفتش : میزارم ولے الان نہ! گفت : سردار دارم زمین گیر میشم🥺 سردار بـذار برم! "مے‌ترسید عشق بہ خانومش باعث شہ نره براے ‌دفاع از حرم♥️"
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
واسہ دوس‌داشـتنِ ‌طُ‌ مَن پآیہِ ثـابتم 🧔🏻💍 ❤️🧔🏻 #مذهبیها_عاشقترند #رفیق_شهید #دلبرانه
. امیـدوارم خُدا یڪ¹ نفرو سر راهتـون بزاره کہ همیشہ حالِ خوبتو مدیون اون بآشی😍✌️🏼 | انرژی مثبـت منے💙 | . . ||
🔰 توصیه اخلاقی از شهید حاج قاسم سلیمانی به علی نجیب‌زاده علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن ۱- اخلاص، اخلاص، اخلاص. یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲- قلبت را از هر چیز غیر از او خالی کن و پر از محبت او و اهل‌بیت(ع) کن ۳- نماز شب توشه عجیبی است ۴- یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات برادرت، دوستدارت سلیمانی ۹۱/۷/۲۱ @Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌷مهدی شناسی ۱۱۳🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹کارِ الطَّیر🌹 🌼امام حسن عسکری علیه السلام خطاب ب
🌷مهدی شناسی ۱۱۴🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹صاحب المراي والمسمع🌹 🌼امام مهدی علیه السلام درجايگاه ديدن و شنيدن صداي ما قرار دارد. وقتي امام را در يك ظهور انفرادي در قلب خود احساس نكرده ايم، به خود ظلم نموده ايم زيرا او طبق فراز فوق الذكر ، پنهان نيست و صداي او قابل شنيدن و وجود مباركش قابل شهود است. 🌼ایشان به اذن حق سبب تمام كارهاي كمالي و اعمال صالح ماست ولي همه ما از اين امر غافل و هر نيت خالص و گفتار صحيح و عمل صالحي كه داريم به خود نسبت ميدهيم وازحضور آن وجود مقدس به عنوان واسطه كمالات كسب شده،غفلت مي ورزيم... 74
دلم امام رضا میخواد... چقد دلم لک زده برای ایستادن در پشت ورودی های حرم امام رئوف و خواندن اذن دخول ... دلم لک زده برای رد اشکهای داغی که بی هیچ واسطه ای گونه هایت را نوازش می دهند ... 😭😭😭 دلم ایستادن و زل زدن به پنجره فولاد و زمزمه های پر از راز و نیاز بیماران و آرزومندان و ... را می خواهد ... دلم رقص پرچم سبز روی گنبد طلایی حرمش را می خواهد ... دلم نوازش خنکای عطر حرمش را مطالبه می کند وقتی نزدیک ضریح باصفایش می شوی ... 😍😍😍 دلم نشستن در ایوان مقصوره صحن گوهرشاد را التماس می کند ... ایوان طلا ... روبروی ضریح ... دار الهدایه ...دارالحجه... صحن جمهوری ...صحن آزادی...ورودی شیخ حرعاملی... دلم چه تقاضاها که ندارد ...  باز هم دلتنگ امامرئوفم ... کاش تمام روزها و شب هایم در حرم مولای مهربانی ها سپری می شد ...
• دلم آرامش میخواهد ؛ آرامشۍ از جنس آرامشِ شب‌هاے منطقه..‌. آرامشۍدر دل‌هیاهو وجنگ، درکنجِ‌سنگر،وقتِ‌خلوت‌باخدا، شبیه‌آن‌شب‌هایۍڪه قلب بچه ها آرام‌میشد با‌ و و ... دلم میخواهد ؛ شبیه روضه‌هاۍشبِ‌عملیات ! خلاصه‌کنم،دلم‌ دنیایۍ میخواهد شبیه‌دنیاۍشهدا ... +‌بایدمثل‌شهدازندگۍکنی تامثل‌شهــدا بــرۍ.. 🌺
وقت‌نمازه🕊 وقت‌عاشقیمونه‌باخدا عاشقان وقت نماز🌱 است اذان🌱 میگویند اهل ایتا، وقت نمازه بریم‌محبوبمون منتظر شنیدن ‌صدامونه... بسم‌الله
کانال کمیــــــــــــل " سین ندارد اما ! 'سکــوی' پرواز ِلب تشنگانی شد ، که مقتل شان یادآور کربلاست... من
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان #رمان_پنجم #رمان_واقعی #رمان_بدون_تو_هرگز #زندگينامه_شهيد_سيد_علی_حسينی #طلبه_شهید به قلمـ
زندگينامه شهيد سيد علی حسينی طلبه شهید به قلمـ✍ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ 🌺🍂🍃ـ 🍂ـ @Refighe_Shahidam313 ✨ 🍂 🌺🍂🍃 🍂🍃🌺🍂🍃✨
قسمت سوم داستان دنباله دار : آتش! چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت …با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد … بهم زل زده بود … همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم … حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه … به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم … هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم… چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم …بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم … ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم …تا اینکه مادر علی زنگ زد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @Refighe_Shahidam313