رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#یڪروایتعاشقانہ 🔻نامههای عاشقانه شهید حسن تهرانی مقدم به همسرش در دوران جنگ 🔺بعضی اوقات در
#یڪروایتعاشقانہ💍
تازه نامـزد کرده بود
اومد پیش فرماندشـ👮🏻♂
گفت : سردار
گفتش : جانم؟
گفت: سردار! اجازمو بده برم سوریہ
سردارگفتش : میزارم ولے الان نہ!
گفت : سردار
دارم زمین گیر میشم🥺
سردار بـذار برم!
"مےترسید عشق بہ خانومش
باعث شہ نره براے دفاع از حرم♥️"
#شهید_عباس_دانشگر
#مذهبیها_عاشقترند
#دلبرانه
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
واسہ دوسداشـتنِ طُ مَن پآیہِ ثـابتم 🧔🏻💍 ❤️🧔🏻 #مذهبیها_عاشقترند #رفیق_شهید #دلبرانه
.
امیـدوارم
خُدا یڪ¹ نفرو سر راهتـون بزاره
کہ همیشہ حالِ خوبتو مدیون اون بآشی😍✌️🏼
| انرژی مثبـت منے💙 |
.
.
||
🔰 توصیه اخلاقی از شهید حاج قاسم سلیمانی به علی نجیبزاده
علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن
۱- اخلاص، اخلاص، اخلاص. یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا
۲- قلبت را از هر چیز غیر از او خالی کن و پر از محبت او و اهلبیت(ع) کن
۳- نماز شب توشه عجیبی است
۴- یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات
برادرت، دوستدارت سلیمانی ۹۱/۷/۲۱
#حاج_قاسم
#رفیق_شهید
#سرداردلها
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
🌷مهدی شناسی ۱۱۳🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹کارِ الطَّیر🌹 🌼امام حسن عسکری علیه السلام خطاب ب
🌷مهدی شناسی ۱۱۴🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹صاحب المراي والمسمع🌹
🌼امام مهدی علیه السلام درجايگاه ديدن و شنيدن صداي ما قرار دارد.
وقتي امام را در يك ظهور انفرادي در قلب خود احساس نكرده ايم، به خود ظلم نموده ايم زيرا او طبق فراز فوق الذكر ، پنهان نيست و صداي او قابل شنيدن و وجود مباركش قابل شهود است.
🌼ایشان به اذن حق سبب تمام كارهاي كمالي و اعمال صالح ماست ولي همه ما از اين امر غافل و هر نيت خالص و گفتار صحيح و عمل صالحي كه داريم به خود نسبت ميدهيم وازحضور آن وجود مقدس به عنوان واسطه كمالات كسب شده،غفلت مي ورزيم...
#مهدی_شناسی
#قسمت_114
#اسامی_امام 74
#امام_زمان
دلم امام رضا میخواد...
چقد دلم لک زده
برای ایستادن در پشت ورودی های حرم امام رئوف و خواندن اذن دخول ...
دلم لک زده
برای رد اشکهای داغی که بی هیچ واسطه ای گونه هایت را نوازش می دهند ...
😭😭😭
دلم ایستادن و زل زدن به پنجره فولاد و زمزمه های پر از راز و نیاز بیماران و آرزومندان و ... را می خواهد ...
دلم رقص پرچم سبز روی گنبد طلایی حرمش را می خواهد ...
دلم نوازش خنکای عطر حرمش را مطالبه می کند وقتی نزدیک ضریح باصفایش می شوی ...
😍😍😍
دلم نشستن در ایوان مقصوره صحن گوهرشاد را التماس می کند ...
ایوان طلا ... روبروی ضریح ... دار الهدایه ...دارالحجه... صحن جمهوری ...صحن آزادی...ورودی شیخ حرعاملی...
دلم چه تقاضاها که ندارد ...
باز هم دلتنگ امامرئوفم ...
کاش تمام روزها و شب هایم در حرم مولای مهربانی ها سپری می شد ...
#امام_رضا
#پروفایل
#دلتنگ
#حرم
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
دلم امام رضا میخواد... چقد دلم لک زده برای ایستادن در پشت ورودی های حرم امام رئوف و خواندن اذن دخو
همہ چیز
در پـآییز
رنگ مےبازد
جز دلتنگے براےِ تو
کہ پر رنگتر مےشود.. :')🥀
•
دلم آرامش میخواهد ؛
آرامشۍ از جنس آرامشِ
شبهاے منطقه...
آرامشۍدر دلهیاهو وجنگ،
درکنجِسنگر،وقتِخلوتباخدا،
شبیهآنشبهایۍڪه
قلب بچه ها آراممیشد
با #ذڪر و #دعا و #قرآن ...
دلم #روضه میخواهد ؛
شبیه روضههاۍشبِعملیات !
خلاصهکنم،دلم دنیایۍ میخواهد
شبیهدنیاۍشهدا ...
+بایدمثلشهدازندگۍکنی
تامثلشهــدا بــرۍ..
#شـهیدانه🌺
وقتنمازه🕊
وقتعاشقیمونهباخدا
عاشقان
وقت
نماز🌱
است
اذان🌱
میگویند
اهل ایتا، وقت نمازه
بریممحبوبمون منتظر شنیدن
صدامونه...
بسمالله
#داره_صدامون_میکنه
#التماس_دعا #التماس_دعای_فرج
#التماس_دعای_آرامش
کانال کمیــــــــــــل "
سین ندارد
اما !
'سکــوی' پرواز ِلب تشنگانی شد ،
که مقتل شان یادآور کربلاست...
#کانال_کمیل
#رفیق_شهید من
#شهید_ابراهیم_هادی
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان #رمان_پنجم #رمان_واقعی #رمان_بدون_تو_هرگز #زندگينامه_شهيد_سيد_علی_حسينی #طلبه_شهید به قلمـ
#رمان_بدون_تو_هرگز
زندگينامه شهيد سيد علی حسينی
طلبه شهید
به قلمـ✍
#شهید_سید_طاها_حسینی
#قسمت_سوم
#قسمت_چهارم
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍂🍃🌺🍂🍃✨ـ
🌺🍂🍃ـ
🍂ـ
@Refighe_Shahidam313
✨
🍂
🌺🍂🍃
🍂🍃🌺🍂🍃✨
قسمت سوم داستان دنباله دار
#بدون_تو_هرگز: آتش!
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت …با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد … بهم زل زده بود … همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم … حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه … به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم …
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم… چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم …بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم … ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم …تا اینکه مادر علی زنگ زد...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@Refighe_Shahidam313