رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
همسفرانه عاشقانه 🦋🌱 او بر سر خود هَمیشه چٰادر دارد... با چفیهـِ کَمی نازُ و تفاخُر دارَد... باید
﴾✨🌸✨﴿
.
.
.
•| صـ✌️ـبور باش که
•| اعجاز صبر هم یعق🧔ــوب
•| به وصـ🦋ــل یار رسانید
•| هم زلیخـ🧕🏻ـا را
.
.
.
🌙• عشقجانمــ❣
🍃
#عاشقانه
#عاشقانه_مذهبی
#مذهبیها_عاشقترند
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️💑💍💑✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
💢زبان بدن امام خامنه ای در زمان واکسیناسیون تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد.....🤲🤲 #واکسن_ایرانی #ا
بــه دسـت غــیر،مبادا امیدوارےما
نیامدهست بـه جُـزما،کـسی به یارےما
#باافتخار_ایرانی
#واکسن_ایرانی
#ایران_قوی
✊🇮🇷✌️✌️🇮🇷✊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️🇮🇷💚🇮🇷✌️❁═┅┄
الهیـ❤️
حکمت خــ"❤️"ــدا
با ^آرزوهاتونـ^ یکی بشه
✌️✌️🤲🤲✌️✌️
18:18
#ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشیـــــدن خطاے دیگران💗
بسیار قشنگـــــه👉
تجربه کردنش را
به شما پیشنهـــــاد میکنم😊
#رفیق_شهیدم
#ایران_قوی
#تلنگر
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️💚🍀💚✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
• خداےخوبم🌻 یادتباشہ؛ خدابعضیچیزاوافرادروازتدورمیکنہ کھمسیرزندگیتهمواربشه(: ناشکرینکنیاآ
•
خداےخوبم🌻
ومنتمامحواسمراپیچیدهام
بهدستهاۍخدا . . .!'
صلواتنمیفرستیرفیق (:
#خدا
#عشق
#مخاطب_خاص
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️🔶🧡🔶✌️❁═┅┄
👆👆👆
نظر مقامات دیگر کشورها درباره ی سید علی خامنه ای...
#پشتیبان_ولایت_فقیه_باشیم
#باافتخار_ایرانی
#ایران_قوی
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️❤️🌹❤️✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
👆👆👆 نظر مقامات دیگر کشورها درباره ی سید علی خامنه ای... #پشتیبان_ولایت_فقیه_باشیم #باافتخار_ایرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامـ🖐
عرض ادب و احترام خدمت اهالی رفیق شهیدم
خدمت دوستان وفادار عرض ارادت
✌️🍀🍀✌️
خدمت عزیزان تازه وارد خوش آمد
✌️💐💐✌️
ممنون که رفیق شهیدم رو برای تماشا انتخاب کردین
🌹✌️✌️🌹
ان شاءالله به شرط توفیق و لیاقت از امشب با رمان جدید در خدمتتون هستیم ان شاءالله که دوست داشته باشید و لذت ببرید
🌹🌹🌹🌹
ممنون که هستین
حضور گرمتون باعث دلگرمی حقیرِ
✌️:)✌️
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️❤️🌹❤️✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلامـ🖐 عرض ادب و احترام خدمت اهالی رفیق شهیدم خدمت دوستان وفادار عرض ارادت ✌️🍀🍀✌️ خدمت عزیزان تازه
#رمان_یک_فنجان_چای_با_خدا
#یک_فنجان_چای_داغ
#رمان_هشتم
#رمان
به قلمـ✍
زهرا اسعد بلند دوست
#قسمت_اول
#قسمت_دوم
#قسمت_سوم
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️🔶✍🔶✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_یک_فنجان_چای_با_خدا #یک_فنجان_چای_داغ #رمان_هشتم #رمان به قلمـ✍ زهرا اسعد بلند دوست #قسمت_او
#قسمت_اول :
از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم تو آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ایی میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمیکرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان. مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال.
در خیابانهای آلمان و دل ایران.
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️🍀✍🍀✌️❁═┅┄