🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
قسمت 7⃣2⃣1⃣
💫 حضور
همسر من بعد از ماجرای فرش رنگی ارادت عجیبی به سید مجتبی پیدا کرد. همیشه شب های جمعه به کنار مزار او مي رفتیم و برای او زیارت عاشورا
مي خوانديم.
همسرم آن زمان آنقدر قرص اعصاب مي خورد که خسته شده بودیم. از سید خواستم که ما را یاری کند.
بعد از مدتی که به زیارت سید مي رفتیم حال او رفته رفته خوب شد! دیگر به سراغ قرص اعصاب نرفت!
پانزده سال است که خانم بنده قرص نخورده! دیگر هیچ مشکل اعصاب و روان ندارد.
روزي سر مزار سید نشسته بوديم. خانم من گفت:
« من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید برآورده مي شود. »
آن روز گفت: « آقا سید، من این زیارت عاشورا را به نیابت شما مي خوانم. از خدا مي خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب ( سلام الله علیها )، را نصیب ما کند. »
روز بعد یکی از دوستان من زنگ زد و گفت:
« با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن.»
باورکردنی نبود. شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) نائب الزیاره سید بودیم!
در بین بچه های همکار این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هر کسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید مي رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا
مي خواهد که مشکلش برطرف شود. هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم.
گفت: « به فلانی ( از همکاران محل کار )، این مطلب را بگو ... »
روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت:
« تو درباره ی سید مجتبی چی مي گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکل من حل نشد. »
قسمت 8⃣2⃣1⃣
گفتم: « اتفاقًا سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری! »
از جمع خارج شدیم. ادامه دادم:
« سید پیغام داد و گفت: ”مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا (س) حل مي شود. اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!“ »
رنگ از رخسار دوستم پریده بود. گفت: « درسته. »
توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. نوروز 1388 بود. یکی از روحانیان کاروان جلو آمد و گفت:
« من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید که مي شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق مي گیره براي اینکه بچه دار نميشه. بگو آبروی خانواده شهید در خطره. »
من هم بعد از سفر به سراغ مزار سید رفتم و بعد از زیارت عاشورا همین مطلب را گفتم .
نوروز سال 1389 همان روحانی با من تماس گرفت. مي خواست آدرس قبر سید را بپرسد.
گفت: « با همان دختر شهید و همسر و فرزندش مي خواهیم برویم سر مزار سید! »
سید به یکی از دوستانش گفته بود:
« هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید. سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها ) را ببرید. »
🌱 راوی: یوسف غلامی
قسمت 9⃣2⃣1⃣
💫 برنامه علمدار
از روايت فتح تهران تماس گرفتند. خواستند كه برويم و درباره ی شهيد سيد مجتبي علمدار فيلم تهيه كنيم.
گفتم: « يعني چی!؟ آقا سيد كه زنده است. برويم براي او فيلم تهيه كنيم؟! همین يكي دو ماه پيش بود كه برنامه ی روايت فتح، مصاحبه ايشان را پخش کرد. »
گفتند: « ایشان شهيد شده اند. »
با تعجب پرسيدم: « چطور؟ »
گفتند: « آقا سيد مجتبي علمدار جانباز شيميايي بودند. »
من آن موقع مشغول کار بر روی پروژه ی شهید جهان آرا بودم. آمدم و فیلم مصاحبه سید را دیدم.
بعد هم گروهي را آماده كردم و رفتيم ساري. ابتدا به سراغ لشكر 25 رفتيم و خودمان را
معرفي كرديم. گفتيم مي خواهيم درباره ی سردار شهيد، سيد مجتبي علمدار، فيلم تهيه كنيم.
به ما گفتند درجه ی سيد سردار نبوده، او سروان بوده. با خودم فكر كردم كه روايت فتح دربارة سرداران فيلم تهيه ميكند، نه ...
کسی زیاد تحویل نگرفت. پس از مدتی با ناراحتي برگشتيم تهران. به روايت فتح اعلام کردم كه ادامه نم يدهيم.
شب آمدم خانه، نيمه هاي شب خواب عجیبی ديدم .
دو نفر سيد با لباس سبز به سمت من آمدند. به من گفتند: « رفتي به جايي تا از نوادگان ما فيلم بگيري، اما برگشتي؟! »
با ترس از خواب پريدم. به آنچه در خواب ديده بودم فكر مي كردم. رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. دوباره خوابيدم. همان خواب دوباره تکرار شد.
صبح اول وقت رفتم روايت فتح. گفتم مي خواهم برای سید کار کنم. تعجب کردند. وسایل سریع آماده شد، به همراه عوامل حرکت کردیم.
در ساری دوباره همان مسائل پیش آمد. کسی همکاری نمي کرد!
در همان محل لشکر 25 نشسته بودیم که یکی از دوستان آقا مجتبی (مجیدکریمی) آمد! گفت: « در خواب سید را دیدم که گفته برو لشکر. بچه های
روایت فتح منتظر کمک هستند. برو کمکشان کن. »
رفتیم با خانواده ی شهيد علمدار ديدار كردیم. رفقای او هم جمع شدند. بعد به همراه گروه رفتيم و از شب تا نزدیک صبح برنامه ضبط كرديم. خیلی عجیب بود. همه خاطرات او زیبا و در عین حال غمبار بود.
برگشتیم تهران. برنامه در چهار قسمت آماده شد. بعد از مدتي دوباره از روایت فتح با من تماس گرفته و گفتند:
« اگر اين چهار قسمت را پخش كنيم، هشتاد درصد بينندگان به شدت متأثر مي شوند. بهتر است آن را كم كنيد. »
ما هم صحنه هايي را كه ممكن بود مردم را ناراحت كنند كوتاه كرديم. بنابراين تبديل به دو قسمت شد.
وقتي توسط روايت فتح برنامه علمدار پخش شد، خيلي از دوستان شهيد سيد مجتبي علمدار، كه در شهرستان هاي ديگر بودند و از شهادت او خبري نداشتند، متوجه شدند و مثل سيل به سمت ساري سرازير شدند.
این برنامه یکی از پرمخاطب ترین برنامه های آن سال بود.
🌱 راوی: حمید فضل الله نژاد از قول آقای عبدالحسین برزیده
قسمت 0⃣3⃣1⃣
💫 فاتح دلها
مدتي بود كه در ميدان منتظر مسافر بودم، حالا كه مي خواستم بروم نمي توانستم تكان بخورم! ده تا تاكسي جلو و پشت سرم ايستاده بودند. همان
حين متوجه جواني كه چفيه دور گردنش انداخته بود شدم. انگار اهل آبادان بود. به همراه يك ساك كوچك به سمت من آمد. زد به شيشه ی ماشين. شيشه را پايين كشيدم و گفتم: « بفرماييد. »
گفت: « من را تا آرامگاه مي برید؟ »
نگاهش كردم و گفتم:
« بله، بفرماييد. »
تا نشست توي ماشين چشمش به عكس سيد افتاد كه چسبانده بودم روي شيشه. دستي روي آن كشيد و شروع كرد به گریه کردن. تعجب كردم و گفتم:
« آقا، قضيه چيه!؟ »
گفت: « من این سيد را نمي شناختم. يك ماه پيش رفتم شهر قم، داخل پاساژ چشمم افتاد به عكس ايشان. ناخودآگاه به سمت آن عكس كشيده شدم. چهره ی معصومانه ای داشت. رفتم داخل مغازه. عكس و نوارهاي مداحي سيد را خريدم. شب و روزم شده بود گوش دادن به نوارهاي مداحي سيد. شبي در خواب سيد را ديدم كه به سمت من آمد. دعوتم كرد كه سر مزارش بيايم و زيارت عاشورا بخوانم. به سيد گفتم: ”من اصلا تا حالا شمال نرفته ام. چه جوري بيام و پيدایت كنم. گم مي شوم.“
نرفتم و فراموشش كردم. چند وقت بعد دوباره به خوابم آمد و گفت: "چرا نمي آيي سر مزارم؟!"
از خواب كه بلند شدم سريع وسايلم را جمع كردم و راه افتادم. توي راه خوابم برد. ماشین هم داشت از ساری عبور مي کرد.
سيد آمد و تكانم داد و گفت: ”پاشو رسيدي.“
ناگهان چشم هايم را باز كردم. همان موقع راننده گفت:
”ساري جا نمونيد.“
سریع پياده شدم و راه افتادم. ناخواسته به سمت ماشين شما آمدم. »
وقتي گفتم پسردایی و داماد خانواده سید هستم تعجبش بيشتر شد. رساندمش آرامگاه.
پرواز:
بعد ماندم و گفتم:
« شما زيارت عاشورا بخوان من منتظرم. بايد برويم منزل سيد. »
گفت: « اصلا غير ممكنه. »
گفتم : « در خانه سيد به روي كسي بسته نيست چه برسد به اينكه خودش دعوت كرده باشد.»
⬅️ ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸پیش بینی شهید ابومهدی المهندس:
آمریکا انشاءالله به دست ترامپ خراب میشه...
@Refighe_shahidam313
🌷مهدی شناسی ۶🌷
◀️ﺑﯿﺎﯾﯿم،ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﺘﻤﺴﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﺎ ﺍﻣﺎﻣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ.ﻧﯿﺎﺯ،ﻃﻠﺐ ،ﺩﺭﺩ ﻭ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﺎ ،ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ.ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺟﺪﯼ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!
◀️ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ:"ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻻﻋﻤﺎﻝ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻟﻔﺮﺝ"ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ،ﻫﺮ ﮐﺲ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺑﻤﯿﺮﺩ،ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﻤﻪ ﯼ ﺁﻗﺎ،ﺩﺭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ؟ﮐﺪﺍﻡ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
◀️ﺁﯾﺎ ﻣﻨﻈﻮﺭ،ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ،ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻤﺶ ﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﻇﻬﻮﺭ ﻭ ﻏﯿﺒﺘﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ؟ﯾﺎ ﻧﻪ،ﻣﻨﻈﻮﺭ،ﺁﻥ ﺍﻣﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺣﺠﺖ ﺧﻮﺩ،ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻧﺪ؟!ﻣﺮﺍﺩ،ﮐﺪﺍﻡ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
◀️ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ،ﺍﯾﻦ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻋﻤﺎﻝ،ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺧﯿﻤﻪ ﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﺮﺩﻥ،ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ،ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺣﺠﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ،ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻋﻨﺎﯾﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺗﻮﺳﻞ ﻭ ﺗﻀﺮﻉ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ.
◀️◀️ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ،ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻓﯿﺾ "ﻋﺮﻓﻨﯽ" ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
#مهدی_شناسی
#قسمت_6
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#صفر_عاشقی
سلام ای
سلطان بی لشکر
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
❤️ـپروردگارا...
امروزمان گذشت
فردایمان را با گذشتت
شیرین کن
ما به مهربانیت محتاجیم
رهایمان نکن
خدایا
شب ما را با یادت بخیر کن…
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
@Refighe_Shahidam313
◦•●◉✿ """ ✿◉●•◦
به توکل نام اعظمت
"بسم الله الرّحمن الرّحیم"
◦•●◉✿ """ ✿◉●•
🌅روز خود را با سلام به چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🌿🌼🌿🌼🌿
🔶🔸🔶رفیق شهیدم🔶🔸🔶
🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🍃
یه روز دیگه
از نو شروع شده،
ذهنت رو از نگرانی های فردا
و پس فردا
خالی کن...
و سعی کن
امروزت رو بسازی...
که فرداها
نتیجه امروزهای پر تلاش ماست...
سلام رفقای شهدا...
بزگواران تازه وارد خوش اومدین
✌️✌️🍀🌺🍀✌️✌️
لحظه به لحظه تون خدایی❤️
روزتون امامزمانی💚
دلاتون شهدایی🌷
#خادم_نوشت #زهرابانو