هدایت شده از • | سیودو | فیاض •
دنیایی که توش دختر رسول خدا رو آزار میدن ارزش توجه نداره...
چه برسه به دلبستگی!
#ردپا
داداش چرا اینقدر بی تابی؟
مادرت رو کشتن؟
مادر ما هم کشتن.
ولی تو خیلی بی تابی میکنی چرا اینقدر بی تابی چراا؟!!
_ تو کوچه نبودی...
ندیدی چه گذشت تو کوچه...
حسنین
رفتند پدرشان را خبر کنند...
پدر را خبر کردند.
مسیر مسجد تا خانه ی امام چند قدم بیشتر نبود.
ولی
ولی در همان چند قدم بیش از ده بار امام روی زمین افتادند...💔
نه که امام ناتوان باشند ها! نه!
امام فاتح خیبر بودند و نیرومند!
اما
گل یاس علی پر کشیده بود آخر...
قضیه چیه شب شهادت حضرت زهرا
باید معرفی کتابی انجام بدم که امام رضاییه 🥺💚
امشب
چه مراسم رفتید چه نرفتید و روضه برا خودتون گذاشتید.
اشک بریزید.
به چشماتون التماس کنید که گریه کنه.
بگید چشمی که امشب برا حضرت زهرا گریه نکنه رو نمیخواید...
اصلا چشمی که برا مادر اشک نریزه به چه درد میخوره ؟
التماس کنید تا اشک بریزید...
امشب فردا رو غنیمت بشمرید...
امروز یکی از روز های خوب مدرسمون بود...
مراسمی که بچه های هشتم برامون اجرا کردن به شدت عالی بود...
طوری اجرا کردن که موقع تئاتر صدای گریه مون بلند شد...
دیدن تابوت و غربت کافی بود برای گریه...💔
دیدن کمر خمیده ی مولا علی کافی بود برای گریه...
شنیدن مداحی پاشو منو نده عذاب
و همزمان دیدن امام علی کنار تابوت کافی بود برای گریه...
شنیدن مداحی صبح روز سه شنبه
و دیدن کسایی که وحشیانه به در هجوم بردن و در و دیوار روی حضرت زهرا فرود اومدن کافی بود برای گریه...
دیدن قد خمیده مادر هنگامی که برای خطبه فدک به مسجد میرفتن
و تیر کشیدن پهلویش
و درد گرفتن بازویش
برای اشک ریختن کافی بود...
اصلا طوری اجرا کردن که حتی راوی هم گریه میکرد همزمان...
یکی از بچه ها از گریه ی زیاد حتی حالش بد شد...
آخرش لبخند رضایت کارگردانشون به دلم نشست...
آخه تلاش هاش نتیجه داده بود.
_ دیدی موفق شدیم؟ تازه اشک هم گرفتیم...🥺
لبخند روی لبای منم نشست از اینکه اینقدر توانمند بودند...
اینقدر خوب تونسته بودن نوکری کنن برای خانم...
از من کوچکترن ها
ولی از پارسال زمزمه من و دوستم اینه اینا میرن قله های انقلاب رو فتح میکنن شهید هم میشن
ما هم درگیر دنیامونیم...
نوشته های دختر بینهایتی
امروز یکی از روز های خوب مدرسمون بود... مراسمی که بچه های هشتم برامون اجرا کردن به شدت عالی بود... ط
هر موقع یاد تابوت میوفتم
این شعرو زمزمه میکنم:
مادر برات مراسم تشییع گرفتیم...💔