eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🗞️
🌷👌ما منتظرِ لحظه ی دیدارِ بهاریم! آرام کنید این دل طوفانی ما را 🌷👌عمریست همه در طلبِ وصل تو هستیم پایان بده این حالِ پریشانی ما را 🌷👌ای کاش نمیریم و ببینیم جمالش یا رب برسان یوسف کنعانی ما را... محسن زعفرانیه جای عزیزمون خالی🌷
🌸زینب شدی که زینت شیر خدا شوی 🌸یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست 🌸در دفتر ثنای تو ای یاس مریمی 🌸این بس بُوَد که عالمه بی معلمی 💐میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار مبارک
حضرت آیت ‌الله مجتهدی تهرانی (ره): ♡ سجده گناهان را می ریزد ♡ روایت است که انسان به سجده برود و مدتی در سجده باشد ، "شکراً الله و الهی العفو" بگوید ، مخصوصا در نماز شب ، ده دقیقه ، یک ربعی در سجده باشد ، حسّ می کند وقتی که به سجده می رود ، سبک می شود . " آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است. 🍁 همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزد ، سجده هم گناهان را می ریزد.🍁
چطور لذت نماز خوندن را به بچه منتقل کنیم؟ نمازمون را که خوندیم بیاییم بنشینیم با بچمون صحبت کنیم که چقدر احساس آرامش می کنم وقتی با خدای خودم حرف میزنم. اتکا به قدرت برتر آرامش میاره خدایی هست که قدرتش از همه بالاتره و من هرجایی که مشکلی دارم به اون واگذار میکنم و این باعث میشه آروم بشم وهرجایی که خیلی خوشحال میشم از او تشکر میکنم این تشکر کردن و این راز و نیاز کردن را در نماز به بچمون آموزش میدیم ونشون میدیم که بعد از نماز ما چه مادر بهتری میشیم. این باعث میشه بچه تاثیر نماز را تو زندگیمون ببینه. اگه این تاثیر را دید اونوقت ما یادش میدیم چطوری با نمازش زندگی کنه. "دکتر اسلامی"
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕نام زینب خاک را زر می کند 🎉دخت حیدر کار حیدر می کند 💕نام زینب دلنشین و دلرباست 🎉دختر مشکل گشا مشکل گشاست 💕 کبری 💕سلام الله علیها 💕🎉 روز پرستـار مبارک 🎊💕
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت28 ساعت نه صبح مادرم به دیدنم آمد.هنوزدراتاق تحت نظربستری بودم.ازساعت ده صبح به بعددوستان وهم کلاسی هایم که دربیمارستان کارورزی داشتندیکی یکی پیدایشان شد.مریض مفت گیرآورده بودند!یکی فشارمیگرفت،یکی تب سنج میگذاشت به جانم افتاده بودند.کلافه شدم. بااستیصال گفتم:"ولم کنین.باورکنین چیزی نیست.یه دل دردساده بودکه تمام شد.اجازه بدین برم خونه."کسی گوشش بدهکارنبود.بالاخره ساعت چهاربعدازظهروبعدازکلی آزمایش رضایت دادندازمحضردوستان وآشنایان داخل بیمارستان مرخص بشوم! ایام نامزدی سعی میکردیم هرباریک جابرویم؛امامزاده ها،پارک ها،کافی شاپها.مدتی که نامزدبودیم کل قزوین راگشتیم،ولی گلزارشهداپای ثابت قرارهایمان بود.هردو،سه روزیک بارسرمزارشهداآفتابی میشدیم. یک هفته مانده به شب یلداگلزارشهداکه رفته بودیم ازجیبش دستمال درآوردشروع کردبه پاک کردن شیشه ی قاب عکس شهدا.گفت:"شایدپدرومادراین شهدامرحوم شده باشن،یاپیرهستن ونمیتونن بیان. حداقل مادستی به این قاب عکس هابکشیم."خیلی دوست داشت وقتی که ماشین گرفتیم یک سطل رنگ صندوق عقب ماشین بگذاریم وبه گلزارشهدابیاوریم تاسنگ مزارهایی که نوشته هایشان کمرنگ شده رادرست کنیم. ازگلزارشهداپیاده به سمت بازارراه افتادیم.حمیددوست داشت برای شب یلدابه سلیقه ی من برایم کادوبخرد. ازورودی بازارچادرمشکی خریدیم.داشتیم ساعت هم انتخاب میکردیم که عمه زنگ زدوگفت برای شام به آنجابرویم. خریدمان که تمام شدبه خانه ی عمه رفتیم.فاطمه خانم خواهرحمیدهم آنجابود. باهمه ی محبتی که من وحمیدبه هم داشتیم وصمیمیتی که بین ماموج میزد،ولی کناربقیه رفتارمان عادی بود.هرجاکه میرفتیم عادت نداشتیم کنارهم بنشینیم.میخواستیم اگربزرگتری هم درجمع ماهست احترامش حفظ شود. این کارآن قدرعجیب به نظرمی آمدکه به خوبی احساس کردم حتی برای فاطمه خانم سوال شده که چراماجداازهم نشستیم.حدسم درست بود.موقع برگشت حمیدگفت:"میدونی آبجی فاطمه چی میگفت؟ازمن پرسیدمگه توبافرزانه قهری؟چراپیش هم نمی شینید؟" گفتم:"ازنوع نگاهش فهمیدم براش سوال شده.توچی جواب دادی؟ "حمیدگفت:"به آبجی گفتم یه چیزایی هست که حرمت داره.من وفرزانه باهم راحتیم،ولی قرارنیست همیشه کنارهم بشینیم.من خونه ی پدرومادرم ترجیح میدم کنارمادرم بشینم."بین خودمان اگرهمدیگرراعزیزم،عمرم،عشقم صدامیکردیم،ولی پیش بقیه به اسم صدامیکردیم. حمیدبه من میگفت خانم،من میگفتم حمیدآقا.دوست نداشتیم بقیه این طوری فکرکنندکه زندگی ماتافته جدابافته اززندگی آن هاست.بعدازخداحافظی پای پیاده به سمت خانه ی ماراه افتادیم.معمولاخیلی ازاوقات پیاده تاهرکجاکه جان داشتیم میرفتیم. آن ساعت شب خیابان هاخلوت بود.رفتم بالای جدول وحمیدازپایین دستم راگرفت تازمین نخورم.طول خیابان راپیاده آمدیم وصحبت کردیم.به حدی گرم صحبت بودیم که اصلامتوجه طول مسافت نشدیم.کل مسیرراپیاده آمدیم. نیم ساعتی خانه ی ماشب نشینی کرد. داخل حیاط موقع خداحافظی به حمیدگفتم:"چون شب یلداباباافسرنگهبانه وخونه نیست،توبیاپیش ما." ایام نامزدی خداحافظی های ماداخل حیاط خانه به اندازه ی یک ساعت طول میکشید.بعضی اوقات خداحافظی بیشترازاصل آمدن و رفتن های حمیدطول وتفسیرداشت. حتی دوستان من هم فهمیده بودند.هروقت زنگ میزدند،مادرم به آنهامیگفت:"هنوزداره توی حیاط بانامزدش صحبت میکنه.نیم ساعت دیگه زنگ بزنید!"نیم ساعت بعدتماس میگرفتندوماهنوزتوی حیاط مشغول صحبت بودیم. انگارخانه راازماگرفته باشند،موقع خداحافظی حرفهایادمان می افتاد. تازه ازلحظه ای که جدامیشدیم،میرفتیم سروقت موبایل.پیامک دادن هاوتماس هایمان شروع میشد.حمیدشروع کرده بودبه شعرگفتن. من هم اشعاری ازحافظ رابرایش میفرستادم.بعدازکلی پیامک دادن،به حمیدگفتم:"نمیدونم چرادلم یهوچیپس وماست موسیرخواست.فرداخواستی بیای برام بگیر."جواب پیامک رانداد.حدس زدم ازخستگی خوابش برده.پیام دادم:"خدایابه خواب عشق من آرامش ببخش،شب به خیرحمیدم." من خواب نداشتم.مشغول درسم شدم ونگاهی به جزوه های درسی انداختم. زمان زیادی نگذشته بودکه حمیدتماس گرفت.تعجب کردم.گوشی راکه برداشتم،گفتم:"فکرکردم خوابیدی حمید،جانم؟زنگ زدی کارداری؟"گفت:"ازموقعی که نامزدکردیم به دیرخوابیدن عادت کردم.یه دقیقه بیادم در،من پایینم."گفتم:"ماکه خیلی وقته خداحافظی کردیم،تواینجاچکارمیکنی حمید؟!". &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ ♥️ @repelay 🍃♥️
هدایت شده از 🗞️
از روشنای عرش طلوعی دگر رسید حـ❤️ـوریه ای دوباره به شكل بشر رسید این بار چندم است كه در باغ اهل بیت طوبای فاطمـ❤️ـیِّ علـ❤️ـی را ثمر رسید امشب خود خدا به علـ❤️ـی هدیه میدهد تـ❤️ـو آمدی و زینت قلب پدر رسید... فرخنده میلاد موفور السرور خانم حضرت زینب سلام الله علیها مبارکباد💐 سلام الله علیها
هدایت شده از 🗞️
❇️ با این عمل جانشین خدا در زمین شویم 🔻پیامبراکرم صلي‌الله‌عليه‌وآله: مَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ وَ خَلِيفَةُ رَسُولِه‏ 🌸 هركس نمايد، جانشين خدا در زمين و جانشين رسول اوست. 📚 مستدرك ‏الوسائل و مستنبط المسائل ج ۱۲، ص ۱۷۹ ‌ ‌
❁من فقط یڪ پارچہ ام ... ❁گل ،گلــــــے ... ❁خال،خالــــــے.. ❁راہ راہ.. ❁براق یا …سادہ... ✥از هر نوعے ڪہ باشم فقط جسمــــــــت را مے پوشانم... ✥ تو، براے نگــــــاهت هم چادر ✥خریدہ اے؟ ✥صدایـــــت چہ؟ ✥صدایت چادری‍‍ست؟ ♡دلــــــــــــــــ ــها♡، دلها گاهے اوقات پوشیہ مے خواهند ، براے او چہ میڪنے؟ ⇜من بہ تنهایے حجاب نیستم، من فقط اسمم چـــــــــادر است ... ◥براے فاطمے بودنت چہ میڪنے◣؟!؟ ألـلَّـھُــــــمَــ ؏َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج
هدایت شده از 🗞️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 آفتاب‌شبِ‌یلدا‌ی‌همه
✅تفاوت در سادگی است ✍مقام معظم رهبری می فرمایند: 🦋بگذارید برای دختر مسلمان، مثل ازدواج (س) باشد، ازدواجی با پیوند عشق الهی و جوششی بی نظیر میان زن و مرد و همسری به معنای واقعی بین دو عنصر الهی و شریف، اما بیگانه از همه و زیورهای پوچ و بی محتوا..