eitaa logo
رمانهای عاشقانه مذهبی💍❤️
2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
294 ویدیو
113 فایل
﷽ هر روز بیشـــــــتر از دیروز💞🌸 ❣️دوستت دارم❣️ بی اجازه کپی نکن حتی شما دوست عزیز 🌺 #کپی_بالینک_کانال ارتباط وتبلیغات @Ad_noor1
مشاهده در ایتا
دانلود
... تو خدا را ديدے و من هوا را ، تو عاشقے ڪردے و پرواز نمودے و من در جا ماندم💔 تو برنده از رفتنت شدے و من شرمنده از بودنم
💠امام على عليه السلام: 🌺راضى باش، تا به آسايش دست يابى 📚غررالحكم حدیث 2243
یک جمعه بیا با نفس نرگسی🌼 ات این باغچه را دوباره گل کاری کن
←هـَر آنـْچـہ عآبــِر نـآدآنْ... بـہ طَعـنہ سـوے تــو گـُفـت→ ←هِـزآر زَخم زًبآن و هِزآر جـُملـہ ے بـد... بـہ وَصف خـودَش گفتـہ اَست اِے بآنـو..!!→
: ‌✍همہ ی گلولہ هاـے جنگ نرم خمپاره شصتہ ، نہ سوت داره نہ صدا وقتے مے فهمیم اومده ڪہ مے بینیم : فلانی دیگہ نمیاد فلانے دیگہ چادر سرش نمے ڪنہ
شاید خیلی ها فکر کنند همه جوان تر ها دارند به سمت بی حجابی میروند و چادری بودن دارد کم کم از بین می روند در این صورت باید این چند جمله را در اینترنت سرچ کنند . من چادرم را دوست دارم . چادرم تاج سرم . چادرم عشقم . چادرم افتخارمه. من حجاب را دوست دارم . آن وقت هزاران هزار صفحه دخترانه خواهند دید که پر از مطالبی است در مورد علاقه وصف ناپذیر به چادر ، علت چادری شدن ، توصیه به حجاب آن هم با روش ها کاملا دخترانه و مستقل. نه مثل بیلبورد های دولتی درخیابان که خیلی دستوری طور نوشته اند ” حجاب صدفی است برای مروارید “یا ” خواهرم حجابت ” یا ” رعایت حجاب در این مکان الزامی ست “ چادرم را دوست دارم حتی در دایره دوستان و همکلاسی ها هم بگردید کلی پروفایل با این مضامین پیدا میکنید . که انگار همه شان میخواهند بگویند تو که چادری هستی و چادرت را دوست داری تنها نیستی . میخواهند بگویند چادری بودن به معنی نفی روح لطیف دخترانگی و زیبا دوستی نیست . میخواهند از شادی و لطافت و آرامش دنیای چادری شان بگویند. حق هم دارند که دنبال تبلیغ چادر باشند چون چادر فقط یک نوع مدل لباس نیست ، پرچم افراشته یک اندیشه بلند است . نهال اندیشه ایست که خون های زیادی به پایش ریخته شده که جان بگیرد و سرو بلندی در عالم شود.
[بین این انسان‌های رنگارنگ که خیره می شوند و معذب می کنند تو را، نگاه جوانکی که زودتر از تو، سرش را به زیر می‌اندازد تا دلِ مولایش رانشکند، یک دنیا دلخوشیست....🌱❤️]
هدایت شده از 🗞️
"❁" 「 🌱• 」 در این‌کشاکشِ‌سختِ میان موت‌وحیات امید‌ِوصلِ ما را دلیل هرنفس‌است:) | اَللَّهُمَّ طَالَ الاِنتِظَار...| ‌‌•🌱•
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت55 دوست نداشتم سرسفره تنهایش بگذارم.بااینکه ناهارم راخورده بودم وگرسنه نبودم،کنارش نشستم.مشتاقانه درست مثل اولین سفره ای که برایش انداخته بودم کنارش نشستم وبه اونگاه کردم.بهترین لحظه هایی که دوست داشتم کش بیایندوبتوانم باآرامش به صورت خسته،ولی مهربانش نگاه کنم.مثل همیشه بااشتهاغذایش رامیخورد،طوری که من هم دلم خواست چندلقمه ای بخورم.حمیدظرف سس رابرداشت وروی سیب زمینی هاخالی کرد.همراه هرغذایی ازکتلت گرفته تاسیب زمینی وسالادکاهوسس استفاده میکرد.شایددرماه دو،سه بارسس سفیدمیخریدیم. وسط غذاخوردنش طاقت نیاوردم وپرسیدم:"عزیزم!امروزبرای شستن موکتها موندی.روزهای دیگه چطور؟چرابقیه همکارهای توسرموقع میرن خونه،ولی تومعمولادیرمیای؟"درحالی که خودش راباظرف سس مشغول کرده بود،گفت:"شرمنده خانومم.بعضی روزهاکارهام طول میکشه.تاجمع وجورکنم می بینی سرویس رفته.وقتی دیرمیرسم،مجبورم خودم ماشین جورکنم یاحتی تایک جاهایی پیاده مسیرروبیام." محل کارحمیدازقزوین چندکیلومتری فاصله داشت.برای همین باسرویس رفت وآمدمیکرد.بااین که به من می گفت کارش طول می کشد،ولی میدانستم صرفابه خاطرکاروماموریت خودش نیست که ازسرویس جامی ماند.هم زمان دومسیولیت داشت.هم مسیول مخابرات گردان بود،هم مسیول فرهنگی آن.هرجای دیگری که فکرمیکردکاری ازدستش برمی آیددریغ نمیکرد.ازکارپرسنلی گرفته تاکارهای فوق برنامه ی فرهنگی تیپ وگردان؛درواقع آچارفرانسه ی تیپ بود.خستگی نمی شناخت.مقیدبودحقوقش کاملاحلال باشد،برای همین بیشترازساعات موظفی کارانجام میداد.تمام ساعاتی که سرکاربود،آرام وقرارنداشت.دربحث مخابرات خیلی کارکشته بود.درارزیابی های متعددبازرس هاهمیشه نمره ی ممتازمیگرفت وبه اوچندروزمرخصی تشویقی میدادندکه اکثرشان راهم استفاده نمیکرد. برای شام منزل عمه دعوت بودیم.معمولاپنجشنبه هاشام به خانه ی عمه میرفتیم.جمعه هاهم برای ناهارخانه ی بابای من بودیم.گاهی هم وسط هفته برای شب نشینی می رفتیم.خیلی کم پیش می آمدتنها برود.به مردخوشتیپ خانه ام گفتم:"نیم ساعت دیگه میخوایم راه بیفتیم.توازالان بروآماده شو!"بعدهم رفتم جلوی تلویزیون نشستم تاحمیدحاضربشود.حمیددرحالی که برای بارچندم موهایش راشانه میکرد،به شوخی گفت:"همین که میخوایم بریم خونه ی مادرمن توطول میدی!موقع رفتن خونه ی مادرتوبشه،من عوضش رودرمیارم!"کلی خندیدم وزیرلب قربان صدقه اش رفتم.گفتم:"این تیپ زدنت بااینکه زمان میبره،ولی دل ماروبدجوربرده آقا." سرکوچه که رسیدیم سوارتاکسی شدیم.راننده ترانه ای باصدای خواننده ی خانم گذاشته بود.حمیدباخنده وخوش رویی به راننده گفت:"مشتی!صدای خانوم رولطف میکنی ببندی.اگرداری صدای مردونه بذار."راننده ازطرزبیان حمیدکلی خندیدوهمان موقع ترانه راقطع کرد.حمیدگفت:"اشکال نداره.یه چیزی بذارکه خانوم نباشه."گفت:"نه حاج آقا.همون یک کلمه من رومجاب کرد.صحبت میکنیم ومیخندیم.این طوری راه کوتاه میشه."بنده خدامثل بقیه فکرکرده بودحمیدطلبه است.تابرسیم کلی باحمیدبگوبخندراه انداخته بود.وقتی پیاده شدیم،حمیدجمله همیشگی اش راگفت:"ممنون!یک دنیاممنون!"راننده علی رغم اصرارحمید،کرایه نگرفت.موقع پیاده شدن ازتاکسی همیشه حواسش بودکه کرایه رابه اندازه بدهد.گاهی وقت هاکه احساس میکردراننده کمترحساب کرده میگفت:"آقا!کرایه ای که گرفتی کم نباشه،مامدیون بشیم؟" ورودی خانه ی عمه چهارتاپله داشت که به ایوان میرسیدوبعدهم اتاق ها.حمیداین چهارتاپله رایک جامی پرید؛چه موقع رفتن وچه موقع برگشتن.این بارهم مثل همیشه چهارتاپله راپریدبالا.گفتم:"بازپدرومادرت رودیدی کبکت خروس میخونه.یادبچگی هاوشیطنت های خودت افتادی؟شدی همون پسربچه ی شیطون هفت،هشت ساله!" آقاسعیدوخانمش هم آمده بودند.بعدازشام دورهم نشسته بودیم وتلویزیون میدیدیم وسط سریال،عمه برایمان انارآورد.چون میدانستم حمیدبین همه ی میوه هاانارراخیلی دوست دارد،سهم انارخودم راهم دادم به حمید.آن قدربه انارعلاقه داشت که هروقت میرفت بیرون،دو،سه کیلوانارمیخرید.البته به خودش زحمت نمیداد.میگفت:"فرزانه!دوست دارم اناررودون کنی،بشینیم جلوی تلویزیون قاشق قاشق بخوریم!" وقتهایی که میرفت هییت یاباشگاه،ظرف بزرگ کریستال رامی آوردم وانارهارادان میکردم.بادیدن قرمزی انارهاغرق فکروخیالهای شیرین،ناخودآگاه زیرلب شعرهای بچگیمان رامیخواندم:"صددانه یاقوت،دسته به دسته،بانظم وترتیب،یک جانشسته..."خیلی وقتها مچ خودم رامیگرفتم که لبخندبه لب شعرمیخوانم وازدان کردن اناری که برای حمیدبودلذت میبردم.چون گلپردوست نداشت،فقط نمک میزدم ومیگذاشتم داخل یخچال.وقتی می آمدخانه امان نمیداد.چون ترش بود،من فقط دو،سه قاشق میتوانستم بخورم،ولی حمیدهمه ی انارهای دان شده ی ظرف به آن بزرگی رامیخورد. &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ ♥️ @repelay 🍃♥️
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
یا مھـــ🕊ــــدے قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم یکی باز کم است این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است 🌷
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
📌 چقدر تشنه‌ای؟ ⁉️ شما چقدر تشنهٔ پول هستید؟ چقدر تشنهٔ پدر و مادرتون هستید؟ چقدر تشنهٔ بچه‌هاتون هستید؟ چقدر تشنهٔ درس‌هاتون هستید که ۲۴ ساعته ذکر روزتون شده: یه وقت امتحان‌هام رو بد ندم؟! ▫️ حالا روضهٔ یک جمله‌ای بگم؟ صاحب‌الزمان گفتن: «شیعیانِ ما به اندازه (یک لیوان) آب خوردنی، ما را نمی‌خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند، فرج ما می‌رسد.» 🔸 خیلی ظلمه‌ها! ماهایی که ادعامون میشه شیعه‌ایم، نماز می‌خونیم، تو قنوت‌هامون میگیم اللهم عجل لولیک الفرج... چطور ممکنه امامِ زمانمون بگه اگه فقط به اندازهٔ یک لیوان تشنهٔ من بودید من ظهور می‌کردم. 📎
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !... ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﻛﻠﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻛﻨﻨﺪ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﻛﻨﻨﺪ ... ﻭﻗﺘﯽ ﻳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ ﺷﻮﻧﺪ ... ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻤﺎﻥ . ﭼﺘﺮِ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ ﺩﻧﻴﺎست