حضرتمہدۍ[عج]:
شیوهۍبهرهمندےازمندر
دورانغیبتم،مثلبهرهای
ستڪھازخورشیدمےبرند
آنگاهکھابرآنرا،ازدیدگاننهانمۍکند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من مثنوی عشق، غزل هایم تو
دردیست به جانودل،مداوایم تو
دلاز کف من بردهای،ای آیتعشق
در شام سیه،امید فردایم تــو!❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
هدایت شده از 🗞️
✅کنترل زبان و خشم،
اولین شرط رسیدن به درجات معنوی
✍ آیت الله فاطمی نیا:
تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم.
حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم.
آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش برکات زندگی را می برد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟
💥خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل می نوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم..
✅ عاشقانه شهدایی🌹
♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️
🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹
🍃قسمت32
حمیدگفت:"توچرااین طوری میکنی.راننده حواسش به همه جاهست من خودم شوماخرم!
"گفتم:"آخه تاحالاتوی جاده به این شلوغی بیرون شهرموتورسوارنشدم.دست خودم نیست،میترسم."وقتی ماشین های سنگین ازکنارمان ردمیشدند،باهمه ی توان خودم رابه حمیدمی چسباندم وزیرلب دعامیکردم که فقط سالم به مقصدبرسیم.
این وسط شیطنت حمیدگل کرده بودوعمداازجاهایی میرفت که یادست اندازبودیاچاله!بعدهم میگفت:"ببین چه مزه ای داره،چه حالی میده.خودت روبرای چاله بعدی آماده کن!
"بعدمیرفت دقیقالاستیک راداخل همان چاله می انداخت!آن موقع ازخودموتورسوارشدن میترسیدم چه برسدبه اینکه بخواهدتوی دست اندازهاوچاله هابیفتیم.
چشم هایم رابسته بودم ومحکم دستهایم رادورش حلقه کردم که نیفتم.کاررابه جایی رساندکه گفتم:"حمیدبزن کنارمن پیاده میشم.باپاهای خودم بیام
سنگین ترم!"
بعدهم برای اینکه مثلاالکی قهرکرده باشم صورتم رابرگرداندم.
حمیدگفت:"آشتی کن عزیزم.قهرزن وشوهرنبایدبیشترازده ثانیه طول بکشه،خداخوشش نمیاد".گفتم:"نه اون برای خونه است،روی موتورفرق داره!".حمیدکه فهمیده بودازروی شوخی قهرکردم سرعت موتوررازیادکرد.
من هم که حسابی ترسیده بودم گفتم:"باشه عزیزم،اشتباه کردم.دوستت دارم،آشتی کردم!".
ازنیمه راه ردنشده بودیم که وسط راه بدبیاری آوردیم وموتورپنچرشد.
خداخیلی رحم کرد.نزدیک بودهردوباموتورزیرماشین برویم.وسط جاده مانده بودیم ودربه دردنبال کمک میگشتیم.کنارموتورپنچرشده ایستاده بودم.حمیدکمی جلوتردست بلندمیکردکه یک نفربه کمک مابیاید.
بامکافات یک وانت جورکردیم.حمیدموتوررابه کمک راننده پشت وانت گذاشت.اولین آپاراتی پنچری راگرفتیم ودوباره راه افتادیم.
خاله فرشته حسابی ازماپذیرایی کردومجبورمان کردبرای ناهارهم بمانیم.وقتی سوارموتورشدیم که برگردیم غروب شده بود.هردوازشدت سردی هوایخ زدیم.
دست وپاهای من خشک شده بود.وقتی پیاده شدیم نمیتوانستم قدم ازقدم بردارم.چشم هایم مثل دوتاکاسه خون سرخ شده بود.هرکسی میدیدفکرمیکردیک فصل مفصل گریه کرده ام.تاحالاچنین مسیرطولانی راباموتورنرفته بودم.باهمه سختی این اتفاقات رادوست داشتم.این بالابلندی هابرایم جذاب بود.
تعطیلات عیدکه تمام شدسیزده به درباخواهروبرادرهای حمیدبه "امامزاده فلار"رفتیم.خیلی خوش گذشت.کنارچشمه آتش روشن کرده بودیم وکلی عکس انداختیم.حمیدبابرادرهایش والیبال بازی میکرد.اصلاخستگی نداشت.
بقیه میرفتندبازی میکردندوده دقیقه بعدمی نشستندتااستراحت کنندولی حمیدکلاسرپابود.دیگرداشتم امیدوارمیشدم این زندگی حالاحالاروی ناخوشی ودوری رانخواهددید.
هنوزچندروزی ازفضای عیددورنشده بودیم که حمیدگفت:"امسال قسمت نشدبریم جنوب.خیلی دوست دارم چندروزی جوربشه بریم برای خادمی شهدا."گفتم:"اگرجوربشه منم میام چون هنوزکلاسامون شروع نشده".
همان لحظه گوشی رابرداشت وبا"حاج محمدصباغیان"معاون ستادراهیان نورکشورتماس گرفت.
حاجی ازقبل حمیدرامیشناخت.مثل همیشه خیلی گرم باحمیداحوالپرسی کرد.وقتی حمیدگفت نامزدکرده ودوست داردبامن برای خادمی به جنوب بیایدحاجی خیلی خوشحال شد.
هجدهم فروردین بودکه طبق هماهنگی باحاج آقای صباغیان راهی جنوب شدیم.چون داخل آمبولانسی که همراه کاروان هابه مناطق میرفت نیروی امدادگرنیازبود،من قبول کردم که خادم امدادگرباشم.
دوست داشتم هرکاری ازدستم برمی آیددرراه خدمت به شهداوزایران راهیان نورانجام بدهم.حمیدهم درمنطقه"دهلاویه"مقتل شهیددکتر"مصطفی چمران"به عنوان خادم مشغول شد.
هرروزاول صبح سوارآمبولانس میشدم وهمراه کاروان هامناطق رادورمیزدیم این چندروزجورنشدحمیدراببینم.
باتوجه به شرایط آب وهواتعدادکسانی که مریض میشدندیابه کمک نیازداشتندزیادبود.سخت ترازرسیدگی به این همه زایرتکان های آمبولانس بودکه تحمل آن برای من خیلی دشواربود.
نزدیک به شانزده ساعت درطول روزازاین منطقه به آن منطقه درحال رفت وآمدبودیم.شب که میشداحساس میکردم استخوان های بدنم درحال جداشدن است.
شب آخرباآمبولانس به اردوگاه شهیدکلهرآمدیم.اردوگاه تقریباروبه روی دوکوهه ورودی شهراندیمشک قرارداشت.
باحمیدقرارگذاشته بودم که آنجاهمدیگرراببینیم.تانیمه های شب بیمارداشتیم ومن درگیررسیدگی به آن هابودم.اوضاع که کمی مساعدشدازخستگی سرم راروی درآمبولانس گذاشتم.پاهایم آویزان بود.آن قدر
بدنم کوفته وخسته بودکه متوجه نشدم چطور
همان جابه خواب رفتم.
&ادامه دارد...
❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌
#رمان_های_عاشقانه ♥️
@repelay 🍃♥️
هدایت شده از 🗞️
🌹🍃🌺🍃🌸
🍃🌼🍃
🦋🍃
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌱ای مقصد شعرهای بارانی من...
🌱مقصود ترانه های طوفانی من...
🌱چندیست دلم گرفته از دوری تو...
🌱برگرد عزیز! ماه کنعانی من...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🦋🍃🌼🍃🌺🍃🌸
✨﷽✨
✍مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت:
در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک میکنم.
پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن.
مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفتهام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسولالله! تو همه راهها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم.
📚میزان الحکمه، ج۸، ص۳۴۴
💥در چنین موقعیتی حساس است که بینش دینی ما دستور میدهد دروغ شوخی و جدی، هر دو باید ترک شود. و دروغهای کوچک نیز همچنین.
📚مضمون روایت، ج ۸،
🌷 آیـه الـله مجتهــدی (ره) :
☝️ هیچ دعایی را کوچک نشمارید، شاید استجابت در همان دعا باشد.
🔹بعد از هر نماز دست خود را بلند کن و حاجت از خدا بخواه، هرکس بعد از نماز یک دعا پیش خدا دارد که حاجت بگیرد،آن وقت بلند می شود و میرود.
🔸تا نماز خود را خواندی بلند نشو، برو و تعقیبات بخوان،دعا بخوان.
🔹همانطور که بادبادک بدون دنباله بالا نمی رود،نمازم بدون تعقیبات بالا نمی رود.
🔸بعد از نماز حتما تعقیبات بخوان، بنشین در ِ خانه خدا و گدایی کن و حاجت بخواه،شاید همین امشب دعایت گرفت.
🔹انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند، خود خدا می فرماید: «اُدعوُنی اَستَجِب لَکُم»
🔸شما بخوانید مرا، من دعایتان را مستجاب می کنم
هدایت شده از 🗞️
#تلنگرانه😇
✅ #شهیدمحمودرضاساعتیان :
از غافلان نباشید که روزی برسد،
حسرت بخورید که عمر بر باد رفت و پایم لب گور رسید
ولی آمادگی ندارم 🌷
بهترین توشه برای این سفر بزرگ تقوی و عمل صالح است...
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی شنیدنی از دو شخصی که مقابل امیرالمومنین جنگ کردند ولی آخرین لحظات عاشورا امام حسین ملحق شدند
پس برای توبه و بازگشت هیچ وقت دیر نیست
هدایت شده از 🗞️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👂نحوه عملکرد گوش انسان❗️
🌸سبحان الله🌸
قدرت خدا که از اجسام مادی ادراک و تعقل را انشاء مینماید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 🗞️
🌹نه هر که زیبا سخن گفت....🌹
حضرت امام صادق علیه السلام
🔸تجِدُ الرَّجُلَ لَا يُخْطِى بِلَامٍ وَ لَا وَاوٍ خَطِيبًا مِسْقَعًا وَ لَقَلْبُهُ أَشَدُّ ظُلْمَةً مِنَ اللَيْلِ الْمُظْلِمِ؛ وَ تَجِدُ الرَّجُلَ لَا يَسْتَطِيعُ تَعْبِيرًا عَمَّا فِى قَلْبِهِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبُهُ يَزْهَرُ كَمَا يَزْهَرُ الْمِصْبَاح
🌱شما مردمى را مى يابيد كه در سخن گفتن چنان استادند كه حتّى در يك حرف، همچون لام و يا واو اشتباه نمى كنند.
🌱خطيبى هستند بليغ، و يا جهورىّ الصّوت، و يا بطور مسلسل بدون ارتعاش و لكنت لسان خطبه میخوانند؛ امّا قلبشان تاريکتر است از شب تاریک؛
🌱و همچنين شما مردمى را مى يابيد كه توانائى ندارند كه آنچه را در نيّت دارند بر زبان آورند؛ امّا قلبشان همچون چراغ درخشان نور مىدهد.
📚«نور ملکوت قرآن» ج ۲ ص ۳۲۲ از «کافی»