eitaa logo
.: رسالتِ هنر :.
983 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
21 ویدیو
1.1هزار فایل
" ادایِ دِینی محضر شهدای عزیز اسلام " (استفاده تجاری از طرح ها نفرمایید.) باکیفیت آثار: https://negarestock.ir/ ارتباط: @morabbeeir @malekijahan99
مشاهده در ایتا
دانلود
.: شهید محمد مُنیف أشمر :. 🎨 طراح: کاظم علیرضا رسالتِ هنر: @resalat_honar
شهید محمد منیف اشمر.jpg
7.87M
.: نسخه باکیفیت :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
ابوجعفر.jpg
10.58M
.: نسخه باکیفیت :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
ابوجعفر یک.jpg
7.1M
.: نسخه باکیفیت :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
ابوجعفر دو.jpg
7.5M
.: نسخه باکیفیت :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
ابوجعفر سه.jpg
7.28M
.: نسخه باکیفیت :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
.: رسالتِ هنر :.
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم .: تأثیر ابراهیم بر روی ابوجعفر :. رسالتِ هنر: @resalat_honar
. . . .: داستان ابوجعفر از کتاب سلام بر ابراهیم :. ...یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود که فرصتی برای تصمیم گیری باقی نگذاشت ؛ بچه ها سریع سنگر گرفتند و به سمت جیپ شلیک کردند .بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حرکت کردیم .یک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او کشته شده بودند. فقط بیسیم چی آن ها مجروح روی زمین افتاده بود .گلوله به پای بیسیم چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می کرد. یکی از بچه ها اسلحه اش را مسلح کرد و به سمت بیسیم چی رفت. جوان عراقی مرتب می گفت الامان الامان . ابراهیم ناخودآگاه فریاد زد :می خوای چکار کنی ؟!........ ادامه دارد....... ابراهیم ناخوداگاه داد زد :می خوای چیکار کنی؟! گفت :میخوام راحتش کنم . ابراهیم جواب داد:رفیق ،تا وقتی تیراندازی می کردیم او دشمن ما بود، اما حالا که اومدیم بالای سرش ،او اسیر ماست ! بعد هم به سمت بیسیم چی عراقی آمد و اورا از زمین بلند کرد و روی کولش گذاشت و حرکت کرد. همه با تعجب به رفتار ابراهیم نگاه می کردیم. یکی گفت:آقا ابرام ،معلومه چی کار می کنی؟! از اینجا تا مواضع خودی سیزده کیلومتر باید توی کوه راه بریم . ابراهیم هم برگشت و گفت:این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته! بعد به سمت کوه راه افتاد. ادامه دارد...... موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خواندیم .اسیر عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند! آن جا بود که فهمیدیم او هم شیعه است. بعد از نماز ،کمی غذا خوردیم . هر چه که داشتیم بین همه حتی اسیر عراقی به طور مساوی تقسیم کردیم. اسیر عراقی که توقع این برخورد خوب را نداشت .خودش را معرفی کرد و گفت :من ابوجعفر،شیعه و ساکن کربلا هستم. اصلا فکر نمی کردم که شما اینگونه باشید....... وقتی رسیدیم مقر ،ابراهیم به خاطر فشاری که در مسیر به او وارد شده بود چند روزی راهی بیمارستان شد . اخلاق خوب ابراهیم خیلی روی ابوجعفر تاثیر گذاشت...او اطلاعات خیلی با ارزشی در اختیار نیروها گذاشت و به توابین (جمعی از اسرای عراقی که به جبهه آمدند ) پیوست . خیلی تلاش کردیم ابوجعفر رو بیاریم تو گردان خودمون ولی نشد...بعدها فهمیدیم ابو جعفر شهید شد. رسالتِ هنر: @resalat_honar
.: السلام علیک یا زینب الکبری :. 🎨 طراح: منصوره ملکی جهان رسالتِ هنر: @resalat_honar