۱۲۹ و ۱۳۰
سهراب نزدیک آن مرد شد،مردی که غرق درعبادت بود و چفیهای برسر کشیده بود تا رویش را کسی نبیند..مردی که مانند تمام مردان عرب،عبایی بردوش انداخته بود و لرزش شانههایش نشان از گریه و رازونیازش به درگاهخدا میداد.
سهراب کنار او بااحترام و متواضعانه زانو زد و درحالیکه صدایش از شوق میلرزید گفت :
_س..س..سلامعلیکم..الوعدهوفا..فرمودید برای دیدارتان به مسجد سهله بیایم، آمدم.. براستی تو کیستی؟فرشتهای هستی که از آسمان برزمین نازل شدی؟یا بشری هستی که ازفرشتگان آسمان هم برتری؟ بخدا قسم،که از وقتی شما را دیدهام،حتی یک لحظه چهرهٔ زیبایتان از پیش چشمم، بیرون نرفته..شما چه کردید با دل سهراب؟ الان تمام دل و وجود این بنده سراپا تقصیر پر است از عشق شما، نیت کردهام که از این به بعد غلام حلقه بگوشتان باشم..تورابخدا قبول کنید ومراازاینجانرانید..براستی که سهراب هیچکس و کاری ندارد..هیچ صاحبی ندارد..بیا و کس و کار این دربهدر بشو،بیا و صاحب این غلام بینوا بشو..
سهراب از هرم عشقی که بردلش افتاده بود،سخنها میگفت و شیرینزبانیها مینمود.که ناگاه مرد پیشرویش،چفیه را از سرش کشید. و وقتی که سهراب رخسار اشکآلود مرد پیش رویش را که پیرمردی نورانی بود،دید..متوجه شد که اشتباه کرده..
پیرمرد نورانی دست سهراب را دردست گرفت و گفت :
_کیستی جوان؟مرا باکه اشتباه گرفتهای؟چه کسی تو را به اینجا دعوت کرده؟سخنانت رنگ و بوی عشقی الهی میداد،مخاطب این سخنان کیست که تو را اینچنین مجنون کرده؟
سهراب که بادیدن چهره پیرمرد دربهت فرورفته بود،با شنیدن این سخنان ازحالت بهت و شگفتیاش بیرون آمد و ازجا برخواست..و مانند انسانی دیوانه دستانش را از هم بازکرد و دورتادور مسجد میگشت
و با آخرین توان فریادمیزد :
_آخرکجایی ای فرشتهٔ زیبا که زیباترین مخلوق خدا درچشمم آمدی؟ توکیستی و کجایی ای مردخدا که جانم را نجات دادی و دلم را به اسارت خود درآوردی؟مگر خودت امرنکردی که برای دیدارت به اینجا بیایم.. خوب من آمدهام..تو کجایی؟بخدا قسم که نیمروز است،حالم دگرگون است..یعنی تو حالم را دگرگون کردی..نامت را نمیدانستم، اما چنان درنظرم مهربان آمدی که مهرت چون مهر پدری دلسوز بر جانم نشسته،کجایی ای مهربانترین پدر..بخدا سهراب به طلب تو آمده..من..من راهزن بودم..من قصد تاراج آن گنجینه را داشتم، اما تا تو را دیدم تمامگنجینههایعالم جلوی چشمم رنگ باخت.من دیگر نه گنج میخواهم..نه خواهان اصالتم هستم که ببینم کیم و چیم و نه حتی آن دخترک زیبا رو را میخواهم..چون من اینک، اصالتم را یافتهام..من پدرم را یافتهام..من گنجم را یافتهام..من عشقم را یافتهام..من صاحبم را یافتهام...سهراب همانطور بیامان، حرفهای دلش را به زبان میآورد و غافل از این بود که حرف او حرف این جمع غمزده و عزیز گمکردهٔ پیش رویش هست، همگان از هرمآتش درون سهراب که بیشباهت به آتش افروخته دل آنان نبود، میگریستند..و نگهبان پنهانی حاکم تمام این حرکات و حرفها را ثبت مینمود تا به عرض حاکمکوفه برساند..
کاروان زائران کربلا بیش از یکماه بود از بیرجند حرکت کرده بودند..بیش از یک ماه از آغازسفر میگذشت و فرنگیس همراه عبدالله و ننه صغری،زائر مزارشریف شهید کربلا شده بود،درست است گه گاهی سایه هایی از گذشته درذهنش جلو میآمد، اما درحد سایهای مبهم بود و او هنوز بهواقعیت و حقیقت وجودی خودش واقف نشده بود. ننهصغری هرروز بیشترازقبل دلبستهٔ این دخترک زیبا میشد.او حالا کاملا میفهمید که این دخترک بادخترش جمیله تفاوتهای زیادی دارد.این دخترک زیبا، خالی روی گونه داشت که جمیله نداشت، او سوادخواندن و نوشتن داشت و وقتی برای اولینبار قرآن به دست گرفت و مشغول تلاوت آن شد، چشمان ننهصغری و عبدالله از تعجب بیرون زده بود.و ننهصغری خوب میدانست که جمیله از قرآن فقط سوره حمد و توحید را بلد بود که درنمازش میخواند و وقتی قرآن بدست میگرفت، تلاوتش را نمیدانست و فقط بوسیدن آن را بلدبود و هزاران تفاوت دیگر که هرچه زمان میگذشت،خود رابیشتر و بیشتر نشان میداد.دیشب وقت نمازمغرب، سرکاروان تمام زوار را دور هم جمع کرده بود وگفته بود که رسم و راه این کاروان،به این طریق است که ابتدا به نجف اشرف و حرممطهر مولاعلی علیهالسلام، مشرف میشوند و ده روز درآنجا اقامت دارند.و پس از آن راهی کربلا میشوند وحالا کاروان قصه ما تا رسیدن به نجف راهی نداشتند.فرنگیس سواربرالاغ به دوردستها خیره شده بود که ناگهان از پشتسرشان گردوخاکی برهوا شد و صدای سماسبهایی که بیمهابا میتاختند به گوش کاروانیان رسید.
سرکاروان هراسان خود را به انتهای کاروان رسانید و زیرلب زمزمه کرد:
_لعنت بر دل سیاه شیطان..گمانم به کمین راهزنان گرفتار شدیم
طاهره سادات حسینی
@resane_besaznafrosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااام و درود
به همراهان عزیز کانال کافه تعامل و کانالهایی که توفیق خادمیشان
نصیب ما شده. 🍃🌹🍃
در روز زیارتی امام رضا علیهالسّلام، به نیابت از امام زمان عجلاللهفرجه و شما، نائب الزيارة هستیم.
#امام_زمان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
☕️@cafe_taamol
📚@tollabe_shahid
🔺@jz_resane
🔻@resane_rafiq110
🔺@resane_besaznafrosh
🔻@resane_annabb
🔺@resane_bakelasbash
🔻@resane_bakelasbash
🔺@resane_aqayeomid
🔻@resane_rahatbepors
🔺@resane_talakhanoom
🔻@resane_realislam
🔺@resane_yavashakibedonim
🔻@resane_honarmand
📣 پویش همگانی | نذر صلوات و حدیث کساء
به نیت سلامتی خادم بارگاه امام رضا(علیه السلام) رئیس جمهور مردمی و همراهانش
در شب ولادت امام رئوف🌹
#نذر_صلوات
#حدیث_کساء
#امام_رئوف
#خادم_امام_رضا
#خادم_مردم
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها درایتا ⬇️⬇️
@jz_resane