eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
618 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
288 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
آشنای غریب سوسنگرد، شهر نام آشنای غریب که صدام هنگام حمله ،روی کمک عرب‌های این شهرمرزی حساب ویژه‌ای باز کرده بود. نمیدانست که مردمش برای جمهوری اسلامی شدنِ ایران در برابر خلق عرب تلاش بسیار کرده بودند. شاید در آن زمان نبوده‌ام که حماسه ها را ببینم اما شنیده‌ام، که بعثی ها دوبار کل شهر را تصرف کردند و گستاخانه فرماندار هم برای شهر تعیین کردند. بالاخره با شجاعت شهید چمران و همراهی مردم محاصره شکسته شد. نبوده‌ام اما شنیده‌ام ،که مجیده نگراوی این شیرزن عرب زمانی که بعثی ها داخل خانه‌ها قایم می‌شدند، از دیوار خانه ها بالا رفته و آن‌ها را تحویل بسیج می‌‌داد. نبوده‌ام اما شنیده‌ام، حبیب شریفی اولین فرمانده سپاه سوسنگرد ،همراه تازه عروسش در ابتدای مسیر اهواز_ سوسنگرد به دلیل امتناع از توهین به عکس امام خودش وهمسرش، را مجروح کردند وآن ها را به اسارت درآورند. همسرش یکی دوسال بعد آزاد شد ،ولی تا کنون خبری از پیکر او نیست. نبوده‌ام اما شنیده‌ام، زمانی که شهر در محاصره‌ی کامل بود. بعثی ها وارد خانه ی مادر شهیدعلوانی شدند و به او گفتند:« برای ما غذا درست کن». پس از جاگیر شدنشان، در خانه را قفل می‌کند و آنها را تحویل سپاه می‌دهد. نبوده‌‌‍‌‍‌ام اما شنیده‌ام، زمان محاصره‌ی شهر وقتی شهید سبهانی تمام یارانش شهید شده ،هر دقیقه از نقاط مختلف به سمت دشمن شلیک می‌کند. درآخر که خشابش خالی که می‌شود، او را می‌گیرند و به دو سمت ماشین می‌بندند وبعد هم جنازه اش را آتش می‌زنند. ✍️ زهرا چنگایی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 روایت حماسه‌ها و شجاعت‌های مردمان غیور عرب خوزستان 🗓 به بهانه سالروز آزادسازی سوسنگرد✌️🇮🇷 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
⚜️مروارید/ ۱ خط اهواز سوسنگرد اغلب سوژه‌های کارگروه پیشرفت به همان اندازه که جذابند چغر هم هستند. مصاحبه‌هایشان باهزار مکافات جفت و جور می‌شود. گاهی چند ماه باید پیگیری کرد تا کار شروع شود. چند ماه است پیگیر حسنه عفراوی هستم تا بالأخره باب فرج باز شد. ساکن روستای مالکیه سفلی است اطراف سوسنگرد. معلم دبیرستان است و سوسنگرد درس می‌دهد. البته در چند دانشگاه هم تدریس می‌کند. شرحش بماند برای بعد. وعده مصاحبه‌ها سوسنگرد است. بعد از اتمام تدریس، خانه دخترش. محض به زحمت نیفتادن من و دردسر روستا نرفتن. هربار می‌آیم سه‌راه خرمشهر بلوار حمیدیه با خطی‌های سوسنگرد راهی می‌شوم. راننده‌ها همه عرب هستند و اغلب اهل سوسنگرد. صدایشان کمی بلندتر و حرکاتشان سریعتر از خطی‌های شهر است. خیلی منظم مسافر می‌زنند و حرکت می‌کنند. آنهایی که نوبتشان بعدتر است دو سه نفری باهم گپ می‌زنند. رده سنی غالبی ندارند. مسافرها جنسیتشان سه به یک که می‌شود خودشان باهم جابجا می‌شوند تا عقب همه راحت باشند. اگر دو به دو باشند راننده‌ها باهم توافق می‌کنند و یک نفر جابجا می‌شود و راننده اولی منتظر سه به یک یا دو مسافرِ همراه (بافرض محرم بودن) می‌شود. انگار اینجا مردم از حلال و حرام خدا بی‌تفاوت نمی‌گذرند. یک‌‌بار مصاحبه‌ یک روز قبل از ماه رمضان بود. کنار ماشین منتظر بودم که مسافری سیگار به دست آمد. راننده‌ای آرام تذکر داد سیگارش را خاموش کند، گفت: مردم روزه‌اند، رفته‌اند تسبیج(پیشواز). هربار که قرار مصاحبه دارم خانم عفراوی تماس می‌گیرد و اوضاع و احوالم را می‌پرسد که کجایی؟ راه افتادی؟ گرمت نیست؟ همه مسیر اهواز سوسنگرد آثار اربعین را می‌بینی. نقاشی مردمی که در حال پیاده روی هستند، عمودهای شماره‌گذاری شده، دیوار خانه‌هایی که ذکر یاحسین و السلام علیک یا اباعبدالله روی آن نقش بسته... از کنار قبرستان نبش اتوبان که می‌گذریم راننده و بعضی مسافرها آرام فاتحه می‌خوانند. بعضی جاهای مسیر بین دوجاده اتوبان عکس شهداست که احتمالا مال همان منطقه باشند. اسم‌های جالبی هم دارند: عبدالزهرا، نیروز(همان نوروز خودمان)، دَهَر، سلام... به شهر که می‌رسیم از راننده آدرس را می‌پرسم و می‌خواهم من را برساند. چندبار عذرخواهی می‌کند که مسافرهای عقب زودتر گفته اند و باید آنها را برساند. اما تا خطی‌های آن منطقه می‌رساند و سفارشم را به راننده دیگری می‌کند. ادامه دارد... ✍️🏻 زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
⚜️ مروارید/۲ او همیشه مادر است با خانم عفراوی چند قدمی در خزعلیه سوسنگرد همراه شدم، محله دختر و دامادش. همه همسایه‌ها او را می‌شناختند. به همه سلام کرد: سلام ماما، سلام یوما... همه با لبخند جوابش را دادند، نشسته‌ها به احترامش بلند شدند و دست به سینه گذاشتند. او همیشه مادر بوده، از ۸ سالگی مادری کرده. پدرش مثل خیلی از مردان سوسنگرد جبهه بود و مادرش کوپن به دست از این صف به آن می‌رفت. صف نفت، صف برنج، صف روغن و حَسنه‌ی ۸ ساله در خانه مادری می‌کرد برای برادر و خواهر و حتی پسرعمو و دختر عمه. همه او را یوما صدا می‌زدند. دلش می‌خواست وسطی بازی کند اما بچه بغل که نمی‌توان این‌طرف و آن‌طرف دوید. همیشه تشنه خواب بود، شب‌ها از گریه خواهر و برادر خواب نداشت و روزها هم که باید صبح زود بیدار می‌شد و به کارهای خانه می‌رسید. آنقدر خسته و مشغول بود که کلاس سوم درس و مدرسه را کنار گذاشت تا به کارهای خانه برسد و کمک حال مادر باشد. حسنه ۱۴ سالگی ازدواج کرد و یکی دو سال بعد بچه‌دار شد. مثل خیلی از دختران روستا. اما ۲۱ سالگی به سرش زد درس را ادامه دهد. اولین انشا را که نوشت معلم آنقدر ذوق‌زده‌ شد که حسابی تشویقش کرد و انشا را به اداره فرستاد. نوشتن را ادامه داد. آنقدر نوشت و کاغذ سیاه کرد تا شد نویسنده. مادرِ نویسنده‌ای که با لهجه جنوبی راوی حماسه‌های خوزستان در جنگ است. از نخله‎های ابوحُمَیظه و مرواریدهای هور و مقاومت زنان دشت آزادگان نوشت. کتاب‌هایش تقدیر و ترجمه شد و صدایش به کشورهای دیگر رسید. روزنامه‌ها با او مصاحبه کردند، شبکه‌های رادیو و تلویزیون از او دعوت کردند و مردم پای صحبت‌هایش نشستند. تا اینکه رهبری از جنگ اقتصادی و اشتغال و کارآفرینی سخن گفت. حسنه دیگر ننوشت. تصمیم گرفت وارد میدان جنگ اقتصادی شود. دو سال خواند و از نو به شهر و دیارش نگاه کرد، این بار به چشم فرصتی برای کار و اشتغال جوانان. طرح‌های اشتغال‌زایی نوشت و هرجا که شد آن‌ها را توضیح داد: تلویزیون، کمیته امداد، بسیج و... به او اعتماد کردند و طرح‌ها به اجرا رسیدند. دست پسران و دختران این خاک را گرفت و مشغول کار کرد. حَسنه تا کنون ۹۰۰ فرصت شغلی ایجاد کرده و حالا او را به عنوان کارآفرین می‌شناسند. ادامه دارد... ✍️🏻زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔@resanebidari_pv