eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
622 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
319 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @ammar_khz02
مشاهده در ایتا
دانلود
🔳بخشی از مصاحبه خانم عصمت قبیتی از بانوان فعال عصمتیه: ◾️▪️موقعی که امام رحلت کردند، بابام سکته کرده بود و در رختخواب بود، اینقدر زد توی سر خودش. ما مثل دیوانه ها آمدیم توی خیابانها. من پیش مامانم بودم وقتی شنیدیم خبر را، مثل دیوانه ها نمیدانستیم کجا باید برویم چه کار باید کنیم. خیلی سخت بود. اینقدر که ذوق کردیم که آمد، دو برابرش ما خودمان را زدیم گریه کردیم موقع رحلتش... 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
️🗓🏴رادیو باز بود، ساعت هفت اخبار گفت که امام رحلت کرد. توی حوزه دخترخانمی بود که گریه می‌کرد و همینجوری سرش را می‌زد به لبه باغچه. وقتی خانم تجلی آمد، به خواهرا دلداری داد گفت: - ناراحت نباشید، همتون ختم قل هو الله رو بگیرید، خدا کریمه، آرام میشین. یکی از دخترا گفت: - خانم تجلی تو به ما گفتی وای از روزی که امام از دنیا بره، خیلی مسئله پیش میاد... الان داری به ما اینو میگی؟ بعد خانم تجلی گفت: - برین آماده بشین برای فردا سعی می‌کنم به هر نحوی خودمون رو برسونیم تهران برای تشییع جنازه با همان لباسی که تنمان بود رفتیم سمت تهران. زنگ زدیم به ترمینال ولی گفتند ماشین نداریم - میاییم می‌شینیم اینجا تا روزی که به ما ماشین بدین. بالاخره قبول کردند و عازم شدیم. نزدیک غروب رسیدیم تهران. می‌خواستیم شب حرکت کنیم و قبل از طلوع آفتاب خودمان را برسانیم. اصلا نخوابیدیم. نماز صبحمان را خواندیم و رفتیم طرف مصلا. توی مصلا جای بلندی درست کرده بودند و امام را در صندوقی شیشه‌ای گذاشته بودند. به حدی فشار جمعیت زیاد بود هر چند دقیقه یک نفر از حال می‌رفت و روی دست جمعیت منتقلش می‌کردند به جای آرام‌تر. با خودم می‌گفتم با این جمعیت تشییع‌کننده حتما عده ای در مراسم از بین می‌روند... 🎙راوی زهرا شمس 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
❇️ دیدار اعضای رسانه بیداری و رئیس حوزه هنری خوزستان از حاج عبدالله ساکیه محققین ونویسنده کتاب پیک سحر و رئیس حوزه هنری استان خوزستان از عبدالله ساکیه عیادت کردند. در این دیدار همچنین کتاب پیک سحر به این مجاهدانقلابی هدیه داده شد. 🔹️عبدالله ساکیه از مبارزین دوران انقلاب در اهواز و دوست سیدجبار موسوی است. 🔹️کتاب پیک سحر از سری کتاب های دفتر رسانه بیداری است که به زندگی و فعالیتهای سید جبار موسوی پرداخته و به تازگی از انتشارات راه یار منتشر شده. تحقیق این کتاب را آقایان هادی سلامات و علی هاجری و نویسندگی آن را آقای مهرزاد قوی فکر به انجام رسانده اند. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
❇️ دیدار اعضای رسانه بیداری و رئیس حوزه هنری خوزستان از حاج عبدالله ساکیه محققین ونویسنده کتاب پیک
⚜️🔹️ حاشیه یک دیدار ذوب در قرآن 🔸️شنیده بودم مدتی در بستر بیماری است اما بی‌معرفتی کردم و سراغش نرفتم. بعد از چاپ کتاب پیک سحر، بهانه هم جور شد. سیدجبار هم محله‌ایش بود و در خاطراتش از عبدالله ساکیه یاد کرده‌بود. به دخترش گفتم باید کتاب را شخصا بیاورم و به حاجی تقدیم کنم. قول و قرار را با پدرش گذاشت. من هم به همقطاران روز و ساعت را گفتم تا همگی باهم عازم شویم.‌ 🔸️از در که وارد شدم جا خوردم. چهره اش خیلی شکسته شده بود. حال و احوال کردم و نشستم کنارش. مثل همیشه پوشه ای از اسناد و عکس‌هایش را آماده کرده بود اما این بار عکس‌های جدیدی رو کرد. عکسی از مرحوم پدرش که مثل خودش مبارز بود و عکسی از اولین حضورش در زندان با شماره ای که در گردنش بود. دو عکس دسته جمعی هم داشت که در پورکان دیلم انداخته بود. 🔸️هم قطاران یکی یکی از راه می رسیدند و حاجی منتظر بود تا آخرین نفر هم برسد و بعد شروع کند. وقتی که اطمینان دادیم جمع همه‌مان جمع است بسم‌الله کرد. منتظر بودم خاطرات را بگوید اما دیدم قرآنی از کنارش برداشت و باز کرد. کلی برگه ریز و‌ درشت یادداشت برداری‌شده لای صفحات بود که تویش شماره آیه، متن آیه و ترجمه را نوشته بود. 🔸️شروع کرد به گفتن. از توحید و معاد می‌خواند و تفسیر می‌کرد. رفتم توی فکر که این نسل چه انسی با قرآن داشتند که آنطور مبارزه می‌کردند. باید هم برای حفظ خود و بقیه از گزند مارکسیست و کمونیست با آن همه تبلیغات، به سلاح قرآن مجهز شد. باید هم برای جنگ با اسلام سلطنتی، اسلام التقاط و اسلام آمریکایی تفسیر آیات را یاد گرفت. باید هم در قرآن ذوب می‌شدند. همین بود که در همان نوجوانی‌اش، توی مسجد دولتی کلاس تفسیر قرآن گذاشته بود و بچه‌ها را جذب و تثبیت می کرد. 🔸️قرآنش که تمام شد شروع کرد به گفتن خاطرات. حالا دقیقا می‌شد دلیل از جان‌گذشتگی‌های خود و هم‌نسلانش را از همین انس با قرآن درک کرد. قرآنی که جایش به شدت در نسل من و امثال من خالیست و گاهی به یک قرائت سرسری بسنده می‌کنیم. علی هاجری 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
⚜️ سید جبار، سید جبار، سید جبار... و ما ادراک ما سید جبار 🔻سید جبار موسس لشکر قدس. فروتن، بی‌ادعا، مرد. از یک مسجد شروع به کار کرده آخر 56 با پخش اعلامیه. بعد از انقلاب و صحبت امام که گفت از دبستانی ها شروع کنید به فکر فرو رفت. شروع به جذب کرد. از 7 ساله تا 17 ساله. برای جذب خوب ها رو گلچین نمی کرد. می‌گفت: - هنر این نیست که خوب ها رو بگیری و باشون کار کنی اینا که خودشون خوبن هنر اینه که بدا رو جذب کنی و بسازیشون 🔻کار سیدجبار کم‌کم از یک مسجد رسید به 80 مسجد در سراسر استان. هر کی سراغ سید جبارو می‌گرفت بهش می‌گفتن هر کجا چند تا بچه جمعن سیدجبار هم همون جاست. سیدجبار رو بردن تو سپاه و خواستن ببرنش بالاتر اما نرفت و با بچه‌ها موند. سیدجبار منتظر بودجه نموند. می‌گفت همیشه پول تو جیبم بود. از جیبش خرج می‌کرد. تئاتر، سرود، فوتبال، استخر، قرآن، حدیث و... . خودش نقشهای منفی تئاترو بازی می‌کرد. هشت‌ تا لیگ درست کرده بود تو مساجد اهواز. 🔻می‌گفت برای هر سن باید یک طور صحبت کنی. برای استخر از بچه‌ها پول نمی‌گرفت. می‌گفت هر کی یک حدیث بگه بعد بره تو آب. می‌گفت اکثر بچه‌های لشکر قدس چهل‌حدیث بلد بودن. می‌گفت بعضی خانم‌ها اومدن پیشش و نذر می‌کردن که بچشونو بفرستن لشکر قدس. لشکر قدس دکتر بیرون داد، امام جمعه، مهندس، کلی شهید و مدافع حرم. نمونش آقا مصطفی رشید پور. می‌گفت هفت‌ساله‌ها رو تو اردو برا نماز صبح بیدار نمی‌کردیم. کیف اینا تو اردو اینه که خوب بخوابن. دوتا تی سون گرفته بود با دو تا ماشین و می‌رفت تو روستاها پخش فیلم.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
⚜️ سید جبار، سید جبار، سید جبار... و ما ادراک ما سید جبار 🔻سید جبار موسس لشکر قدس. فروتن، بی‌ادعا،
سید می‌گفت باید مثل بچه‌ها بشی. اگه دیسیپلن به خرج بدی فقط دو سه نفر جذبت میشن اما سید 2000 نیرو تو استان داشت. لشکر قدس صبی هم داشت. وقتی نیروها به 17 سال می‌رسیدند سید تازه اونا رو تحویل بسیج میداد و هر کس دوست داشت اعزام می‌شد به جبهه. 🔻سال 62 سید رفت لبنان و اونجا هم لشکر قدس ساخت. با همون شیوه جذب ولی برای هسته‌های حزب‌الله. هشت ماه بعد که برگشت، لبنانی‌ها براش گریه کرده بودن. می‌گفت خیلی از مدافعین حرم لبنانی الان همون بچه‌هایی هستن که خودش روشون کار کرده بود. سید می‌گفت لشکر قدس خیلی مظلوم واقع شد چون اون زمان رسانه نبود. سال 67 لشکر قدس تبدیل شد به بسیج دانش آموزی و تمام. نابود شد. سید روحانی نیست والا الان خیلی مشهور بود. سید سردار نیست والا الان خیلی مشهور بود. سید شهید نیست والا الان خیلی مشهور بود. سید پدر کار تربیتی اهواز، خوزستان و ایرانه. 🔻چندتا سرگروه و طلبه و فعال فرهنگی و مربی سید جبارو می شناسن؟ چند نفرن میدونن جز امام موسی صدر و شهید چمران سید جباری هم تو لبنان کار کرده؟ سید جانبازه و مشکل قلبی پیدا کرده اما هنوز همونطور جذاب، خوش رو و پیامبر گونه است و گمنام. لطفا شهدای زنده رو دریابید به خدا قسم از شهدا کمتر نیستند. 🖋 علی هاجری پس از اولین دیدار با سیدجبار موسوی ۱۳۹۶/۹/۱۲ 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰حاشیه نگاری رصدتیپ 🔹️نمیدانم چه حکمتی است، دقیقا روزی که هوا داغ میشود گذر من به تیپ زرهی می افتد. فکر اینکه از دژبانی یکی دو کیلومتر تا مقر گردان مالک پیاده بروم اذیتم میکرد.ولی هر چه باشد از تابستان پارسال بهتر است. 🔹️روزهایی که برای مصاحبه با بچه های مدافع حرم تیپ میرفتم باید چندتا مجوز میگرفتم. صحبت با فرماندهی و گرفتن امضایش را به کمک یک دوست قدیمی انجام دادم. سختی کار گرفتن مجوزهای بعدش بود. 6 ماه تمام وجب به وجب تیپ را متر کردم. وقتی 1 کیلومتر از فرماندهی تا ایمنی میرفتم، همین فاصله را تا حفاظت، مقر گردان کربلا و فرهنگی و... باید طی میکردم . بدترین لحظه وقتی بود که اتاق فرهنگی درش قفل بود و مسئولش نبود. گوشی ام را دژبان گرفته بود و تنها راهی که داشتم این بود که کل مسیر را برگردم تا ایمنی، شاید کسی تماس بگیرد و مسئولش را پیدا کند. گاهی مسیر را گم میکردم و باید دنبال جنبده ای میگشتم تا راهم را پیدا کنم. 🔹️حالا فکرش را بکن تمام این کارها را انجام بدهی و تازه بفهمی نامه ات اصلا به مسئول فرهنگی نرسیده! باید برمیگشتم. به کجا؟ پیش کی؟ نمیدانستم! بالأخره نامه را بین پوشه های کمد دوم اتاق مسئول حفاظت پیدا کردم. 🔹️خیس و خاکی و خسته رسیدم به مقر گردان مالک اشتر. صدای غرش تانک ها و جولان دادنشان جگرم را حال آورد. نزدیک تر که شدم تمام خستگی ها فراموشم شد. پاسدار و سرباز کنار هم مشغول کار کردن روی تانک و نفربر بودند. شلنگ بزرگ آب کنار محوطه دست به دست میشد. هر کسی سرتا پایش را خیس میکرد و میرفت تا با گرما و غول های 40 تنی دست و پنجه نرم کند. 🔹️ با دیدنشان خجالت کشیدم. به خاطر همین تا امروز از سختی رصد تیپ با هیچ کس حرفی نزدم. خاطراتی که اینجا لا به لای تانک ها هر روز آب دیده تر میشود به تمام خستگی هایش می ارزید. امروز باید به دفتر فرماندهی بروم. پیش یکی از بچه هایی که به عنوان مترجم به سوریه اعزام شده بود. مترجمی هم موضوعی است که باز هم خاص خوزستان است. بچه های خوزستان اینجا هم گل کاشته اند و باز از همیشه گمنام ترند. 🖋 مصطفی شالباف 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
"نهمین جلسه هیئت بانوان بشری ویژه مجموعه ها و فعالین فرهنگی و اجتماعی" ✳️ سخنران: استاد ارجمند سرکار خانم اخلاقی ✳️ مداح: سرکار خانم فنجانی پور همراه با: ❇️ معرفی مجموعه های مردمی ❇️ حلقه های هم اندیشی و بازخوانی هویت زن انقلاب اسلامی با محوریت کتاب" زنان جبهه جنوبی" ❇️ با حضور نویسنده کتاب: سرکار خانم نرگس اسکندری 🔴 زمان: ۲۱خرداد ماه۱۴۰۲ یک شنبه بعدازظهر ساعت ۱۷ الی ۱۹:۳۰ 🔴 مکان: یادمان شهید هاشمی،جنب گلزار شهدا اهواز https://b2n.ir/s27503
28.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتم:خیلی خب،این موشه نمی دونه مادر تو کیه....😀 📖 مادر ایران: روایت زندگی بانو عصمت احمدیان ( مادر ) 🔅 از حضور در جبهه و پشتیبانی جنگ تا کارآفرینی در روستاها 🔅 📚راه های تهیه کتاب مادر ایران آدرس: بلوار بهبهانی جنب حوزه علمیه امام خمینی ره کتابفروشی رسانه‌بیداری 📣 و سریع به سراسر کشور 🔸️جهت سفارش تلفنی: ☎️ 061-35530798 🔹️جهت سفارش پیامکی: 📱 09305619565 ------------------‐----------------------------------------- 📚شبکه توزیع کتاب و محصولات فرهنگی رسانه‌بیداری
📱 الو اینجا حاشیه نیست! غلام همت آنم... 🔹️ در بامدژ هستیم یا همان بامدز که اهالی می‌گویند. همان بامدژی که درسیل ۹۸ زیر آب رفت و حاج قاسم در میان مردم سیل‌زده‌اش حاضر شد. حاج محسن به چند خانواده سر زد. در راه پسر جوانی به اصرار حاجی را برای ناهار دعوت می‌کند. حاجی می‌پذیرد بعد از سرکشی روستاهای اطراف و اتمام کارهایش به خانه آنها برود. 🔹️ ساعت تقریبا ۵ بعدازظهر است. واردمنزل نیمه خرابه‌ای می‌شویم. یک اتاق، یک آشپزخانه و حیاطی که بخشی از آن تخریب شده. دو دخترجوان به استقبالمان می‌آیند: -"هَلَه بیلحجی هَلَه." سفره وسط حیاط منتظر ماست. ماهی و گوجه سرخ کرده با مخلفات. همه چیز بسیار لذیذ است. چند دقیقه بعد پسر خانواده همراه با دختر کوچکش وارد خانه می‌شود. ظاهرا مدتی است که مستقل شده. حاجی جویای احوال مادر خانواده است. پدرچندسالی است فوت کرده ومادر از صید ماهی امورات خانه را می‌گذراند. دختران از درد پایی میگویند که مادر را بی‌خواب کرده و هنوز پول عملش جور نشده‌است. -"اُمّی کِلّش مِتلَوعَه(مادرم خیلی اذیته)" و از سختی زندگی درآشپزخانه! ازشدت تعجب تصور می‌کنم جمله را اشتباه شنیدم. -"تَعای شوفی المطبخ(بیاآشپزخونه رو ببین)" آشپزخانه را نشانم می‌دهند تا با چشم خودم ببینم به خاطر کوچک بودن خانه، مادر مدت‌هاست آنجا زندگی می‌کند. گروه جهادی قصد ساخت اتاقی در گوشه حیاط را داشتند که دچار مشکل می‌شوند. اتاق ساخته نمی‌شود و حیاط نیمه‌خرابه باقی می‌ماند. حاجی قول می‌دهد اتاق را تکمیل کنند.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
📱 الو اینجا حاشیه نیست! غلام همت آنم... 🔹️ در بامدژ هستیم یا همان بامدز که اهالی می‌گویند. هم
🔹️ دختران خانواده یکی وسواس تمیزی دارد و آن یکی بخاطر آب لوله‌کشی آلوده بیماری روده. این مدت که به الهایی رفت و آمد می‌کنم، رنگ و بوی ناسالم آب را دیده‌ام. احتمالا توقع از چنین خانواده‌ای این است با این همه مشکل کمی افسرده باشند اما فضا کاملا معمولی است. آنقدر با حاج محسن شوخی می‌کنند که صدای خنده فضای خانه را پُر می‌کند. 🔹️ نزدیک غروب از خانه خارج می‌شویم تا به قرارگاه برگردیم. مادر تازه از راه می رسد. مادرِ صیادی که با پای بیمار در آشپزخانه زندگی می‌کند اما حاضر نیست دست نیاز جلوی این و آن دراز کند. ✍️ زینب حزباوی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz