#شعر_پایداری
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
هان ای اتاق فکرها! هان ای تریبونها!
ما خطِ بُطلانی بر آمال شما هستیم
با ما چهل سال است درد آشنایی هست
با درد خنجر خوردن از پشت، آشنا هستیم
رفتن... نبودن... سرنوشت شوم تاریکیست
ما بودهایم از ابتدا، تا انتها هستیم
ما از شما... آری سریم؛ آری سریم، آری
حتی اگر بر نیزهها از تن جدا هستیم
در قیلوقال جیغهای رنگی عالم
با حنجر سرخ شهیدان همصدا هستیم..
#سعید_تاجمحمدی
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سختتر است
نگران حرمم آبرویم در خطر است
قامت خمشده را هر که ببیند گوید:
بیعلمدار شده دست حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی
بیبرادرشدن از داغ پسر سختتر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به برم باز دلم گرمتر است
نیزهزار آمدهام یا تو پر از نیزه شدی؟
چو ملائک بدنت پرشده از بال و پر است
پیش من با سر منشقشده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو باخبر است
علقمه پر شده از عطر گل یاس بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بیخبر است؟
به تو از فاصله یکقدمی تیر زدند
قد و بالای رسا هم سبب دردسر است
اصغر از هلهلهکردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرامتر است
تیرباران که شدی یاد حسن افتادم
دستت افتاده ز تن فرق تو شقّالقمر است
وعده ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
#سعید_خرازی
.
🔹 #اشعار
@RESANEH_zolfaghar
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
دکتر حسامالدین آشنا در یادداشتی نوشت:
حدود بیست سال پیش منزل ما خیابان
هفده شهریور بود و ما برای نماز خواندن
و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی
به مسجدی که نزدیک منزلمان بود میرفتیم
پیش نماز مسجد حاج آقایی بود به نام
شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد
و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء
راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به
طبقه پائین که وضوخانه در آنجا بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که
در این حين در یکی از دستشوییها باز شد
و شیخ هادی از آن بیرون آمد
با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون
اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد!
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال
شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد
و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون
گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد
از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد
و مردم هم به شیخ اقتداء کردند
من که کاملاً گیج شده بودم سریعا به
حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه
بودیم گفتم: حاجی شیخ هادی وضو ندارد
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون
ولی وضو نگرفت
حاج علی که به من اعتماد کامل داشت
با تعجب گفت خیلی خوب فرادا میخوانم
این ماجرا بین متدینین پیچید
من و دوستانم برای رضای خدا همه را
از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم
و مأمومین کمکم از دور شیخ متفرّق شدند
تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم
فهمیدند
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت
بچههای شیخ هم برای این آبروریزی
پدر را ترک کردند
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن
شیخ هادی بود آیا اصلاً مسلمان است؟
آیا جاسوس است؟ و آیا...
شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد
و دیگر خبری از او نبود
بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق
همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه
به خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم
بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم
و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول
برایم تجویز کرد
روز بعد وقتی میخواستم برای نماز به
مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن
به درمانگاه بروم و آمپول بزنم
پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز
وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم
تا جای آمپول را آب بکشم
در حال خارج شدن از دستشویی ناگهان
به یاد شیخ هادی افتادم
چشمانم سیاهی میرفت، همه چیز دور
سرم شروع به چرخیدن کرد
انگار دنیا را روی سرم خراب کردند
نکند آن بیچاره هم میخواسته جای آمپول
را آب بکشد! نکند؟!...؟! نکند؟!
دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم
تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر
میکردم که چگونه من نادان و دوستان
و متدینین نادانتر از خودم ندانسته
و با قصد قربت آبرویش را بردیم
خانوادهاش را نابود کردیم
از فردا سراسیمه پرسوجو را شروع کردم
تا شیخ هادی را پیدا کنم
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم
برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم
او گفت: شیخ دوستی در بازار عبدالعظیم
داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت
اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری
مشغول بود
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست
به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری
حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم
از کسبه آدرسش را پیدا کنم
بعد از چند دقیقه جستجو پیرمردی باصفا
را یافتم که پشت پیشخوان نشسته
و قرآن میخواند
سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد
و گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی
میگردم ظاهراً از دوستان شماست
شما او را میشناسید؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش
شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دلگیر
بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد
من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم
بسیار تعجب کردم و علتش را از او پرسیدم
او در جواب گفت: من برای آب کشیدن
جای آمپول به دستشویی رفته بودم
که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند
به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز
خواندهام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند
خانوادهام را نابود کردند و آبرویی برایم
در این شهر نگذاشتند و دیگر نمیتوانم
در این شهر بمانم؛ فقط شما شاهد باش
که با من چه کردند
بعد از این جملات گفت که قصد دارد
این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند
که در جوار حرم امیرالمومنین علیهالسلام
مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند
او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری
شد که خدای من این چه غلطی بود که من
مرتکب شدم
الآن حدود ۲۰ سال است که از این ماجرا
میگذرد و هر کس به نجف مشرف میشود
من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم
ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی
مظلوم نیست
به راستی ما هر روز چقدر آبروی دیگران را
میبریم؟! يا چقدر زندگیها را نابود میکنیم؟!
@RESANEH_zolfaghar
در ضمن قابل بعضی که قضاوت
بیجا نکنید👇👇
عزیزان هرکس این کانال را واقعا حقیر دیده اشکال ندارد جنبه تبلیغاتی نه برای من داشته نه من جنبه تبلیغاتی برای کسی
و هدف من هنری بود که دوستان با اخلاص و مذهبی یک روز به من یاد داد
و شغل من هم دسفروشی بود که متاسفانه در سیل و باران و یا طوفان یک سال پیش دلار و خرابی بازار و هوا سرد و گرما شدید و بیماری الان بیکار و درمانده
هستم و توکل و توسل من به خدا و ائمه
معصومین هست
و اربابم حسین فاطمه است
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
«جنگ حق و باطل»
روز آزمون رسیده است
وقت اختلاف نیست
هیچکس
از مشارکت در امتحان معاف نیست
یک طرف قلمروی به وسعت جهان
یک طرف خرابهای به تنگی قفس
یک طرف هجوم بمبهای بیامان
یک طرف زنان و کودکان
یک طرف سلاح و پول و قدرت و رفاه
یک طرف بدون برق و آب و مرهم و پناهگاه.
آیا این شوخی است،که عدهای حماس را
متهم به انتقام کور میکنند.
واز کنار غصب سرزمین و قتلعام ملتی ولی بهراحتی عبور میکنند.
بس کنید!
حالتان از این دروغها به هم نخورد؟
رَطب و یابِسی که بافتید، عاقبت
بر گلویتان طناب دار میشود
شرمتان کجاست؟
اینها که در خرابههای غزه تکه تکه میشود
رزمندگان حماس نیستند،بلکه حلقۀ به هم فشردۀ زنان و بچههاست.
جنگ، جنگ حق و باطل است
گوهر بشر در این نبرد
آشکار میشود
تو در این میان کدام جانب ایستادهای؟
جانب حسین!
یا یزید؟
انتخاب سومی نمانده است
این چکیدۀ تمام ماجراست:
غزّه، کربلاست..
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
https://eitaa.com/joinchat/1463616235C527942f770
#گروه_سیاسی_مذهبی_فرهنگی
دوستان خودرابه گروه دعوت کنید🇮🇷
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
دردهایی کشیده ام که مپرس
زهرِ هجری چشیده ام که مپرس
اصلا از حال خسته ام که نگو
از دلِ رنج دیده ام که مپرس
از هراس عدو پدر آنقدر
در بیابان دویده ام که مپرس
با زبانِ کنایه از دشمن
حرف هایی شنیده ام که مپرس
اضطرابِ بدون وصفی داشت
دلِ در خون تپیده ام که مپرس
آنقَدَر تشنه ی پریدن بود
جانِ بر لب رسیده ام که مپرس
از هیاهوی باد و سایه ی زجر
زجرهایی کشیده ام که مپرس
خواب دیدم شبی،برای شما
خاتمی را خریده ام که مپرس
آه بابا شبیه مادرِ تو
آنچنان قد خمیده ام که مپرس
#محمد_معین_پوریلان
#شعر_شیعه
#کانال_ذوالفقار_حیدریون
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
43.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 بركات الامام الحسين (عليه السلام)..
#وفاء_للحسين
#العتبة_الحسينية_المقدسة
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
تصور کن تو در سنگر، وَ داعش در کمین باشد
تصور کن جهانت شکل یک میدان مین باشد
تصور کن بیفتی دست داعش، تازه در دستت
عقیق سرخ باشد، «یاعلی» نقش نگین باشد
تصور کن که روی بازویت لبیک یا زینب
و نامت نام فرزند امیرالمؤمنین باشد
تصور کن علی باشی و تنها، آنطرف اما
سپاه ناکثین و مارقین و قاسطین باشد...
تصور کن بپرسند از کجایی؟ شیعهای؟ باید
برای هر سؤالی پاسخت در آستین باشد
تصور کن لبانت خشک باشد مثل اربابت
فقط دلواپس طفلت نباشی، فرقش این باشد!
تصور کن نفربرهای دشمن اسب باشند و
ببینی پیکر یاران تو روی زمین باشد
تصور کن کسی که میبرد با خود تو را، شمر است
تصور کن برادر! کربلا شاید همین باشد
چه خواهی کرد؟ مثل من تو هم پاهات میلرزد؟
اگر یک سمت دنیا باشد و یک سمت دین باشد؟
هزاران بار دیدم عکس آخر را، نفهمیدم
چه باعث میشود یک مرد تا این حد متین باشد
گمانم چشم «محسن» رو به قاب تازهای وا شد
گمانم حق در آن تصویر، با «روح الامین» باشد
::
جوابم را ندادی ای برادرجان! چه خواهی کرد؟
تصور کن تو باشی، شمر باشد، دوربین باشد!
#محمدحسین_ملکیان
#امام_حسین 🖤
https://eitaa.com/RESANEH_zolfaghar
﷽
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
آرامش چشمانت
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
آرامش چشمان علیاکبریات
انداخته اضطراب در لشکر کفر
✍🏻 #رضا_محمدی
🏷 #شهید_محسن_حججی
🔸ما سربازان ولایتیم 🔸🇮🇷
⚫هئیت محبان بیت الهادی (ع)
⚫پویش مردمی و هئیتی خادمان حسینی
⚫ گروه موکب حضرت ام البنین (س)
#نشر_تراکت_پوستر_گرافیگ_مدهبی
#پویش_هئیتی_مذهبی_انقلابی
#پویش_هئیتی_خادمان_حسینی
#محفل_روضه_مجازی
#نشر_استیکر_مذهبی
@RESANEH_zolfaghar
مداحی آنلاین - خیبر خیبر یا صهیون - نریمانی.mp3
8.13M
🍃برخیز و پای حق بمان
خیره شده چشم جهان
به لشکر حیدر
مداح #رضا_نریمانی
🔸ما سربازان ولایتیم 🔸🇮🇷
⚫هئیت محبان بیت الهادی (ع)
⚫پویش مردمی و هئیتی خادمان حسینی
⚫ گروه موکب حضرت ام البنین (س)
#نشر_تراکت_پوستر_گرافیگ_مدهبی
#پویش_هئیتی_مذهبی_انقلابی
#پویش_هئیتی_خادمان_حسینی
#محفل_روضه_مجازی
#نشر_استیکر_مذهبی
@RESANEH_zolfaghar