14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#راهیان نور
🌹سوختن کمال عشق است اما آنها که سوختن پروانه در آتش شمع را کمال عشق میدانند کجایند که سوختن انسان در آتش عشق را به نظاره بنشینند؟
#شهید_آوینی
🎥حضور بسیجیان #دورودی در اردوی راهیان نور مناطق عملیاتی جنوب
#هویزه قطعه ای از بهشت
#زمان همه چیز را کهنه میکند مگرخون شهید#رهبر معظم انقلاب
رسانه بسیج مساجد و محلات شهرستان دورود
🔺سردار کشکولی به درجه سرتیپی ارتقا یافت
🔹سردار مرتضی کشکولی فرمانده سابق سپاه ابوالفضل (ع) لرستان و هم اکنون فرمانده قرارگاه صاحب الزمان(عج) به درجه سرتیپی نائل آمد.
#دورود
#لرستان
@resanehbasigdorod
رسانه بسیج مساجد و محلات شهرستان دورود
سراغ قبر شهیدایی که زیاد زائر ندارند بروید؛
آنها چیزهایی که میخواهند به صد نفر بدهند را به یک نفر میدهند... 🍀
#غواص_شهید_یوسف_قربانی
#دورود
#لرستان
@resanehbasigdorod
رسانه بسیج مساجد و محلات شهرستان دورود
🗳 پرسش های یک خطی با پاسخ های چند خطی
🚨 با مشکلات موجود کشور، چرا باید رأی بدهیم؟
#انتخاب_مردم
#دورود
#لرستان
@resanehbasigdorod
رسانه بسیج مساجد و محلات شهرستان دورود
🌹روزی که فرمانده ارتش به پای پدرش افتاد
🔹خواهر شهید:علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم میآمد همه خواهرها و برادرها جمع میشدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد، به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد؛ اما پدر با ناراحتی علی را هُل داد و روی زمین انداخت.»
خیلی اتفاق میافتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه میکردند و میخواستند به علی بگوید تا مشکلشان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کسی به او مراجعه میکرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش میداد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش میکرد و علت نشدنش را بیان میکرد.یک بار یکی از همشهریها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او شیطنت کرده، به پدر گفته بود: «دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد.» این مطلب باعث ناراحتی پدر از علی شد.آن وقتها علی تیمسار بود و فرمانده نیروی زمینی ارتش. وقتی هم میآمد همه خواهرها و برادرها جمع میشدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد، به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد؛ اما پدر با ناراحتی علی را هُل داد و روی زمین انداخت.علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پایتان بلند نمیشوم. او التماس میکرد و ما همه گریه میکردیم. پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد.علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعداً پدر مفصل خدمت آن شخص رسید.