eitaa logo
رسانه الغدیر
761 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
57 فایل
🏵️الهی به امیدتو🏵️ 🔊پایگاه اطلاع رسانی شهرک الغدیر🔊 انعکاس برنامه هاواخبار محله ازقبیل مسائل اجتماعی، فرهنگی، ومسائل مربوطه در جهت آبادانی وشکوفایی واشتغال جوانان ارتباط با ادمین ⬅️ @zolfaqar4 @MfA_77⬅️ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی کرمان گفت: تاکنون هیچ موردی از بیماری تب دنگی در استان کرمان مشاهده نشده است. رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯بزرگترین محموله ترافیکی تاریخ ایران😍💪 این محموله راکتور حمل میکنه از اراک برای شرکت فولاد ایرانیان الان مدتهاست تو راهه امروز تو مسیر جاده مسجد ابولفضل(ع) زرنده جاده رو کاملا مسدود کرده ماشاءالله به مهندسین ایرانی 👏🇮🇷👏🇮🇷👏🇮🇷 رسانه الغدیر 👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 *نیاز داریم هرچند وقت یاد یاران بی‌ادعا کنیم تا راه را گم نکنیم* 🏴شب جمعه شهدا رایاد کنید باذکر فاتحه وصلوات🌹 رسانه الغدیر👇👇 ‎‎‌ https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷پنجشنبه است 🕯همان روزی ڪه اموات 🌷میایند به سمت نزدیکانشان 🕯دستشان ازدنیا ڪوتاه است 🌷ومحتاج یادڪردن ماهستند 🕯بافاتحه وصلوات 🌷روحشون را شاد کنیم رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
سازمان ساماندهی مشاغل شهری و فرآورده‌های کشاورزی شهرداری کرمان برگزار می‌کند: 🔸️جشنواره دو روزه تولیدات مشاغل خانگی به‌یاد شهدای تروریستی گلزار شهدای کرمان ⭕️زمان پنج‌شنبه و جمعه ۲۱ و ۲۲ تیرماه، ساعت ۱۷ تا ۲۲ ⭕️مکان: پارک مادر رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
علیه السلام 🔹قاسم ابن الحسن علیه السلام عرض کرد: آیا من هم در کشتگانم؟ 🔸امام بر او رقّت کرد و فرمود: عزیزم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ ✳️گفت : از عسل شیرین تر. 🔹فرمود : آری والله تو هم یکی از آن مردانی که با من کشته میشوی ✳️پس از آنکه ✳️پسر کوچکم عبدالله(علی اصغر) هم کشته میشود. 🔴گفت: عمو جان، به زنان هم میرسند تا آن کودک شیرخوار را بکشند؟😭 🔹فرمود : عبدالله وقتی در آغوش من است فاسقی تیری به گلوی او زند و او ناله کند و خونش در دست من بریزدو آن را به آسمان بلند کنم، 🔸گویم: خدایا شکیبایم و به حساب تو گذارم، آتش در خندقی پشت خیمه ها است شعله کشد و من در ساعت عمرم بر آنها بتازم و آنچه خدا خواهد واقع شود. ✳️او گریست و ما گریستیم و در خیمه ها گریه و شیون از فرزندان رسول خدا بلند شد ✅ : 1⃣وجود قاسم مثل اجدادش سرشار از غیرت است ، وقتی به او میگویند فرزند شیرخوار هم شهید میشود اولین سوالش از عمو این است؛ آیا به زنان هم میرسند؟😭 -------------------------------------------------- 📘 علیه السلام علیه السلام ♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️ رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
🔻مراسم عزاداری دهه اول محرم ◀️با کلام: ▪️حجت الاسلام رحیمی صادق «مدیر حوزه علمیه استان تهران» ◀️با نوای: ▪️حاج سعید عیسی زاده ↙️ از جمعه ۲۲ تیرماه / همراه با اقامه نماز مغرب و عشا رسانه الغدیر👇👇 https://eitaa.com/resanehmohaleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 مرد رفت من ماندم و هزار جور فکر وخیال خدا خدا می کردم راهی پیدا بشود با خودم می گفتم: «پیش کی برم که این قدر پول به من بده یا یک سند خونه؟» رو هر کی انگشت می گذاشتم آخرش فکرم می خورد به بن بست. تازه اگر کسی هم راضی می شد به اینکار، ،مشکل بود بیاید زندان، تله بودن،گیر افتادن و هزار فکر دیگر نمی گذاشت . تو این مخمصه یکدفعه در زدند چادرم را سر کشیدم روم را محکم گرفتم و رفتم دم در، مرد غریبه ای بود. خودش را کشاند کنار و دستپاچه گفت: «سلام» آهسته جوابش را دادم گفت:«ببخشین خانم ،من غیاثی هستم ،اوستاعبدالحسین تو خونه ی ما کار می کردن.» نفس راحتی کشیدم، ادامه داد: «می خواستم ببینم برای چی این چند روزه نیومدن سر کار؟» بغض گلوم را گرفت از زور ناراحتی می خواست گریه ام بگیرد جریان را دست و پا شکسته براش تعریف کردم گفت: «شما هیچ ناراحت نباشین، خونه ی من سند داره خودم امروز می رم به امید خدا آزادش می کنم.» خداحافظی کرد و زود رفت از خواشحالی زیاد کم مانده بود سکته کنم دعا می کردم هر چه زودتر، صحیح وسالم برگردد. نزدیک ظهر بود سر و صدایی تو کوچه بلند شد دختر کوچکم را بغل کردم و سریع رفتم بیرون، بقال سرکوچه یک جعبه شیرینی دستش گرفته بود با خنده و خوشحالی داشت بین این و آن تقسیم می کرد، رفتم جلوتر، لابلای جمعیت چشمم افتاد به عبدالحسین بر جا خشکم زد! چند لحظه مات و مبهوت مانده بودم. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی حکم اعدام 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 این همون عبدالحسین چند روز پیشه! قیافه اش خیلی مسن تر از قبل نشان می داد، صورتش شکسته شده بود و دهانش انگار کوچکتر شده بود. همسایه ها پشت سر هم صلوات می فرستادند و خوشحالی می کردند او ولی گرفته بود و لام تا کام حرف نمی زد. از بین مردم آهسته آهسته آمد ویکراست رفت خانه، پشت سرش رفتم تو، گفت: «در رو ببند.» در را بستم آمدم روبرویش ایستادم ،گویی به اندازه چند سال پیر شده بود دهانش را باز کرد که حرف بزند، دیدم دندانهایش نیست! گفت چیه؟ خوشحال شدین که شیرینی میدین؟ » گفتم: «من شیرینی نگرفتم» آهی از ته دل کشید گفت:« ای کاش شهید می شدم!» گفت و رفت توی اتاق چند تا از فامیل ها هم آمده بودند با آنها فقط سلام و علیکی کرد و رفت حمام.... آن روز تا شب هر چی پرسیدم چه بلایی سرت آوردن چیزی نگفت. کم کم حالش بهتر شد ،شب باز رفقای طلبه اش آمدند آن طرف پرده، با هم نشستند به صحبت، لابلای حرف هاش اسم یک سروان را برد و گفت:«اسلحه رو گذاشت پشت گردنم دست و پام رو هم بسته بودن یکی شون اومد جلوم همه اش سیلی می زد و می گفت پدرسوخته بگو اونایی که باهات بودن کجا هستن؟» می گفتم «کسی با من نبوده، رو کرد به همون سروان و گفت نگاه کن پدر سوخته این همه کتک می خوره رنگش هم عوض نمی شه.» آخرش هم کفرش در آمد. شروع کرد به مشت زدن یعنی می زد به قصد اینکه دندون هام رو بشکنه.» عبدالحسین می خندید و از وحشی گری ساواک حرف می زد من آرام گریه می کردم، تمام دندانهاش را شکسته بودند " 1 ".. شکنجه های بدتر از این پاورقی ۱- به همین خاطر او مجبور شد که دندان مصنوعی بگذارد. 🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃