eitaa logo
【روایتگر】
337 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 【روایتگر】
هدایت شده از 【روایتگر】
هدایت شده از 【روایتگر】
هدایت شده از 【روایتگر】
خیلی دلم می‌خواد در موردت بنویسم و به همه معرفیت کنم! منم مثل شهیدان متوسلیان، همت، دستواره و... عاشقت شدم. می‌گن شهید همت به ۲ نفر خیلی دلبستگی داشت و عاشقشون بود، که یکی از اونا تو بودی، و از سپاه پاوه باهاش همراه بودی. از روزی که در عید فطر(۳۱ تیر ۱۳۶۱) در پایان مرحله‌ی سوم عملیات رمضان رفتی دنبال گردان حبیب بن مظاهر، تا اونا رو متوجه کنی که فرمان عقب نشینی صادر شده، و بعد هم که رفتی دنبال گردانی که قبل از این‌که جانشین شهید همت در فرماندهی تیپ بشی، فرماندهش بودی، یعنی گردان انصار‌الرسول، رفتی یه سری هم به اونا بزنی، آخه بچه‌های گردان انصار هم عاشقانه دوستت داشتن، رفتی و هنوز هم قریب به ۴۱ سال ازت خبری نشده... بله رفتی، به قول سردار حاج سعید قاسمی، رفتی که رفتی، و دیگه ازت خبری نشد، و دشت زید شد محل پروازت، و همه رو در فراغ خودت سوزوندی. روز عیدفطر، روز شادی مسلمین، همه منتظرت بودن لب خاکریز که برگردی، همت، دستواره و... وقتی رزمنده‌ها به عقب برگشتن، و زمانی که ساعت حدود ۸:۳۰ صبح شد، چشم‌انتظار‌های تو دیگه مطمئن شدن برگشتی در کار نیست، از هر کسی هم که به عقب برمی‌گشت، سراغت رو می‌گرفتن، اما... و شهید دستواره، لب خاکریز، مظلومانه و دل‌نگران باز هم منتظرت بود، آخه در فراق حاج احمد متوسلیان یه بار سوخته بود و هنوز هم می‌سوخت، و تو دوباره داغی دیگه بر قلب مهربان سیدمحمدرضا گذاشتی... اصلاً خودت بگو، مگه جانشین فرمانده تیپ هم اینقدر مظلوم و گمنام می‌شه!؟ eitaa.com/revaayatgar
در حال تدوین مطالب جدیدتر برای شهید عید فطر، یعنی سردار جاوید‌الاثر، شهید اسماعیل قهرمانی هستم. روایت سردار شهیدی که در روز عید فطر، و در منطقه‌ی شرق کانال پرورش ماهی و در دشت زید، پیکر پاکش برای همیشه جا ماند... ان شاءالله تا ساعاتی دیگر...👇
🌹سردار شهیدی که در روز عید فطر جاویدالاثر شد.بخش اول در مرکز پیام فتح۳، حاج محمد‌ابراهیم همت که ترجیح می‌دهد روندِ عقب‌نشینی گردان‌ها با نظارت مستقیم و دقیق قائم مقام تیپ ۲۷، اسماعیل قهرمانی انجام گیرد، ضمن تماس با مسعود نیک‌بخت(مسئول واحد مخابرات تیپ ۲۷) می‌گوید: همت: «ببین، قهرمانی پیش کدام‌یک از این [گردان‌]ها است، این پیام را به قهرمانی بده و به او بگو دقت کند و روی [عقب‌نشینی] همه [گردان‌ها] نظارت کند.» نیک‌بخت: «باشد.» اما به راستی در آن لحظات نفس گیر قهرمانی کجا بود؟ چه می‌کرد؟ چه حال و هوایی داشت؟ خوب است پاسخ این سؤالات را محسن کاظمینی برایمان بگوید: ... حوالی صبح، دیدم فردی سوار بر موتور هوندا تریل، خیلی پرشتاب دارد از سمت پشت، به طرف ما می‌آید. جلوتر که رسید، با حرکت دست به او علامت دادم بایستد. ترمز گرفت و موتور نیم چرخی زد و متوقف شد. جلوتر که رفتم دیدم راکب، معاون تیپ‌مان اسماعیل قهرمانی است. تمام سر و سر و رو و لباس هایش غرق در گرد و خاک بودند و چهره اش عجیب جذاب به نظر می‌رسید؛ از همه وقت جذاب تر و باشکوه‌تر. انسان بسیار مخلص و صاحب بصیرتی بود. اصلاً عالم غریبی داشت این بشر. تا دلت می‌خواست صبور، دلسوز، فهیم، پرکار شجاع و بی‌ادعا بود. اگر می‌شد این صفت‌ها را مثل ملاتی با هم عجین کرد و از آنها مجسمه‌ای ساخت، شک ندارم آن تندیس می‌شد «اسماعیل قهرمانی». خودم در جریان عملیات الی‌بیت‌المقدس بود که از نزدیک با او آشنا شدم و انس و الفت گرفتم. در آن عملیات اسماعیل، فرماندهی گردان انصارالرسول تیپ ما را به عهده داشت. یادم هست یکی-دو نوبت فرصتی دست داد و رفتم به محل استقرار بچه های انصار و با او ناهار خوردم و هم صحبت شدم. طوری شد که از همان موقع عجیب با همدیگر رفیق شدیم. البته از قبل هم دورادور وصف او را شنیده بودم، منتها جون جزء مجموعه نیروهایی بود که زمستان گذشته از سپاه «پاوه» به اتفاقی حاج همت وارد تیپ ۲۷ شد، ما بچه‌های سپاه مریوان که با حاج احمد به تیپ آمده بودیم، شناخت دقیقی از او نداشتیم. به رغم این قضایا در جریان عملیات فتح‌مبین و خصوصاً عملیات فتح خرمشهر، قهرمانی و بچه‌های گردان او طی مراحل اول و دوم عملیات چنان مهابت و قدرت از خودشان نشان دادند که همه‌ی فرماندهان و کادرهای تیپ از حاج احمد گرفته تا سایرین یکپارچه شیفته رشادت و کارایی فرمانده گردان انصارالرسول شده بودند. حالا وقتی این همه رشادت و سلحشوری را در کنار آن خلوص باطن و صفای نفس خارق العاده این مرد می‌گذاشتی تازه می‌دیدی با چه اعجوبه‌ی حیرت‌انگیزی مواجه شده ای. در آن لحظات هم دیدار اسماعیل برایم خیلی دلنشین بود. رفتم سر وقتش و پرسیدم: «نمی‌دانی عراقی ها دارند دنبالمان می‌آیند عزیز جان؟!» با لحنی که رگه‌های تشویش و اضطراب کاملاً از آن هویدا بود جوابم داد: «برادر محسن، بیش از دو ساعت است که بی‌سیم گردان حبیب به گوش نیست، برای همین هم این گردان فرمان عقب نشینی را دریافت نکرده، دارم می‌روم این بچه ها را خبر کنم تا جا نمانند و بیایند عقبه، والّا تا یکی-دو ساعت دیگر آن از خدا بی‌خبرها یا همه بچه‌های حبیب را اسیر می‌گیرند یا اینکه قتل‌عام‌شان می‌کنند؛» هنوز حرفش را به آخر نرسانده بود که گاز موتور را گرفت و مثل شهاب ثاقب از پیشم رفت به سمت دیواره شرقی کانال پرورش ماهی. 📚منبع:
نوار مصاحبه با سردار سرتیپ پاسدار محسن کاظمینی، ۲۵ مهر۱۳۸۲، اهواز.
محسن کاظمینی از مراجعت به خط خودی، چشم انتظاری برای مراجعت قهرمانی و جاماندگان می‌گوید: «در حین عقب‌نشینی، ما و بچه های مهندسی تیپ ۲۵ کربلا از ماشین آلات خودمان دستگاهی را جا نگذاشتیم؛ یعنی هر چه ماشین‌آلات سالم که داشتیم آوردیم عقب. حین عقب‌نشینی هم مدام به طرفین ستون سرک میکشیدم و هر جا زخمی یا شهیدی به چشمم می‌خورد، سریع او را می‌گذاشتم داخل پاکت بیل یکی از لودرها. طوری شد که همه لودرها پر از زخمی و تعدادی شهید بودند. آخرین فرد ستون مهندسی که به همراه آخرین لودر به عقب برگشت من بودم. با رسیدن به کنار خاکریز نقطه رهایی، مسئول محور عملیات تیپ‌مان سیدمحمدرضا دستواره را دیدم خیلی مضطرب و نگران بود. بلافاصله از من پرسید: «بین راه قهرمانی را ندیدی؟» گفتم: «آره، به من گفت دارد می رود سراغ گردان حبیب. حالش خوب بود. نگران نباش.» دستواره کمی آرام گرفت ولی کماکان ایستاده بود بالای خاکریز و با دوربین رو به سمت غرب، چشم دوخته بود. دستواره مدام به آن سمت خاکریز دوربین می‌کشید و شنیدم که زير لب می‌گفت: «پس این قهرمانی کو؟ برنگشته؟ استغفر الله، یعنی چه اتفاقی برایش افتاده؟» می‌دانستم چقدر قهرمانی را دوست دارد، خیلی دل نگران او بود. خدا شاهد است تا ساعت ۰۷:۳۰ آنجا ماند و با دوربین یک روند به همه جا سرک کشید. 👈ادامه دارد... eitaa.com/revaayatgar
🌹سردار شهیدی که در روز عید فطر جاویدالاثر شد.بخش دوم علاوه بر دستواره، یادم هست که نصرت‌الله قریب، فرمانده گردان حمزه و سیدرحمت الله خالصی، فرمانده گردان انصار هم روی لبه خاکریز دژ عراقی ایستاده بودند و با نگرانی منتظر بازگشت جامانده‌های گردان‌هایشان بودند. حوالی ساعت ۸ صبح، دیدیم یک سری از جامانده‌های دو گردان حمزه و انصار خودشان را به عقب رساندند. تا به خاکریز ما برسند، خیلی سختی کشیدند. تشنگی و خستگی شدید، همگی را از پای درآورده بود. قریب و خالصی(فرماندهان گردان‌های حمزه و انصار) از مشاهده مراجعت بچه‌هایشان، خدا گواه است از فرط خوشحالی، توی پوستشان نمی‌گنجیدند. همین بازگشت آن بچه ها، من و دستواره و خود حاج همت را که به آنجا آمده بود کمی دلگرم می‌کرد که شاید تا چند لحظه‌ی دیگر اسماعیل قهرمانی هم به عقب برگردد. منتها تقدیر خدا چیز دیگری بود. از حوالی ساعت ۰۸:۳۰ به بعد بود که دیگر همه از مراجعت اسماعیل ناامید شدند. طوری شد که حاج همت برگشت خطاب به ما گفت: «با توجه به وضعیت منطقه، دیگر احتمال بازگشت قهرمانی منتفی شده.» دستواره با یک بغضی توی صدایش از حاجی پرسید: «چه می‌گویید حاج آقا؟ یعنی قهرمانی دیگر بر نمی‌گردد؟» حاجی به زحمت سری به تأیید تکان داد و با یک لحن مأیوسی گفت: «فقط خدا می‌داند چه بلایی سرش آمده.» 📚منبع: نوار مصاحبه با سردار سرتیپ پاسدار محسن کاظمینی، ۲۵ مهر ۱۳۸۲، اهواز. سعید قاسمی از ادامه چشم انتظاری همت و نیروهای تیپ ۲۷ برای بازگشت قهرمانی می‌گوید: «.... این رفتن قهرمانی، آخرین رفتن او بود. رفت که رفت! آن روز، تا حوالی ظهر، همه دلواپس قهرمانی بودیم و از هر کس که به عقب برمی‌گشت، سراغ او را می‌گرفتیم و اینکه آخرین بار چه کسی او را دیده است. اجمالاً می‌دانستیم که قهرمانی، بچه‌های گردان حبیب را در خط نسبت به فرمان عقب‌نشینی توجیه کرده بود و بعد عازم نقطه‌ای شده بود که بچه های گردان سابق خودش -یعنی گردان انصارالرسول- داشتند برای عقب‌نشینی آماده می‌شدند. اما دیگر هیچ‌کس از ایشان خبری نیاورد و نفهمیدیم چه اتفاقی برایش افتاده. رفت که رفت!» 📚منبع: نوار مصاحبه با سعید قاسمی، به تاریخ ۹ دی ۱۳۸۲، تهران. سید اسماعیل محمدی فرمانده گردان حبیب‌بن‌مظاهر هم از رسیدن این گردان به خاکریز خودی و به پیشواز آمدن همت می‌گوید: «... حوالی ساعت ۰۸:۰۰ پنج‌شنبه سی و یکم تیر بود که رسیدیم عقب. آنجا فرمانده تیپ حاج همت به استقبال‌مان آمد و مقداری با ما خوش‌و‌بش کرد. در همان اثنا برادر خالصی، فرمانده گردان انصار‌الرسول هم که با نیروهایش تازه به عقب رسیده بود آمد و به جمع ما ملحق شد. حاج همت از این‌که نیروها بدون مسئله به عقب آمده بودند، خیلی راضی بود. 📚منبع: مصاحبه اسد الله توفیقی راوی تیپ ۲۷ با سید اسماعیل محمدی، ۳ مرداد ۱۳۶۱. مقارن ساعت ۱۰ صبح، همت مجدداً با نیک‌بخت تماس می گیرد. همت: نیک‌بخت، همت! نیکبخت: بله، بله. همت: قهرمانی را پیدا نکردی؟ نیک‌بخت: نه، نه! فعلا نه. 💔قائم‌مقام سلحشور تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله، اسماعيل قهرمانی، درست مقارن با همین لحظات، در خط مقدم، حين تلاش در جهت عقب کشیدن نیروهای گمشده در عملیات، به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه شرق کانال پرورش ماهی بر جای ماند. روحش شاد و یادش گرامی. 👈ادامه دارد... eitaa.com/revaayatgar
🌹سردار شهیدی که در روز عید فطر جاویدالاثر شد.بخش سوم(پایانی) مجتبی صالحی‌پور از واکنش همت در قبال مفقود شدن قهرمانی می گوید: «... برکنار از عنصر شجاعتی که در اسماعیل قهرمانی در حد اعلا وجود داشت، عامل اخلاص در این بشر فوق‌العاده قوی بود. کل بچه‌های تیپ و مخصوصاً گردان انصار او را به خاطر اخلاصش دوست داشتند. مشخصاً تا جایی که به یاد دارم حاج همت بین بچه هایی که از ابتدای تأسیس تیپ با خودش از پاوه به جنوب آورد، ۲ نفر را خیلی بیش از بقیه دوست داشت. یکی دکتر مجید حامدیان و دیگری اسماعیل قهرمانی. حامدیان با توجه به اینکه دانشجوی سال چهارم رشته پزشکی بود، در اداره واحد بهداری تیپ طی حمله الی‌بیت‌المقدس در کنار مسئول این واحد، برادر ممقانی خیلی زحمت کشید و در مرحله دوم همان عملیات هم به شدت مجروح شد. قهرمانی هم برش عملیاتی فوق العاده زیادی داشت، در تمام رزمایش‌های حساس تیب، طی فتح‌مبین و الی‌بیت‌المقدس، او با بهره‌گیری از همین عامل توانست ضربات مهلکی به دشمن وارد کند، ولی آنچه که همت را شیفته‌ی او کرده بود اخلاص بی‌حد‌ و‌ مرز قهرمانی و تواضع و فروتنی عجیب این مرد بود. به همین دلیل وقتی برای حاجی محرز شد که قهرمانی دیگر برنمی‌گردد و مفقود شده، خیلی متأثر شده بود. هر بار اسم قهرمانی را به زبان می آورد، آه عمیقی می‌کشید و لحظاتی به فکر فرو می رفت.» 📚منبع: مصاحبه با سرهنگ پاسدار مجتبی صالحی‌پور، ۱۵ مهر ۱۳۸۱، تهران. محسن کاظمینی از حال‌وهوای جلسه‌ی توجیهی همت با مسئولین رده‌های ستادی تیپ ۲۷، در فرجام مرحله‌ی ۳ عملیات‌رمضان می‌گوید: «... در آن جلسه، حاج همت از یک طرف به خاطر میزان خارق‌العاده انهدام نیروی دشمن، مخصوصاً تانک‌های ارتش عراق توسط بچه های تیپمان خیلی خوشحال بود، از طرف دیگر از بابت مفقود شدن جانشین فرماندهی تیپ، شهید اسماعیل قهرمانی بسیار محزون و ناراحت بود. البته حسن بزرگ همت در این بود که خیلی به ندرت غم و غصه‌هایش را در جمع بچه‌های زیر دست بروز می‌داد و در عوض مدام بر دستاوردهای مثبت عملکرد آنها تأکید می‌کرد. این جوری سعی می‌کرد به قدر مقدور، از تضعیف روحیه و ایجاد حالت یأس و دل‌مردگی در جمع بچه‌هایش جلوگیری کند. برای ما که اولین بار بود داشتیم کار کردن همت را در جایگاه فرمانده تیپ ۲۷ تجربه می‌کردیم، مشاهده آن‌ همه صلابت روحی و برخورد مثبت و مسئولانه با مصائب اجتناب‌ناپذیر جنگ، واقعاً طمینان بخش و آموزنده بود. همگی خوب می‌دانستیم که حاجی چقدر به قهرمانی علاقه داشت؛ از بهار سال ۵۹ در جبهه‌ی «پاوه» تا آن صبحی که قهرمانی به سمت کانال پرورش ماهی رفت و دیگر برنگشت حاج همت دوش به دوش آن شهید بزرگوار جنگیده بود و همین تجربه سه سال نبرد با ضد انقلاب در کردستان و ارتش عراق در غرب و جنوب، آن دو را سخت به هم‌دیگر دلبسته کرده بود. خب، به رغم تمامی این واقعیت‌ها، همت با مصیبت مفقود شدن قهرمانی خیلی بردبارانه کنار آمد. حاجی بود دیگر؛ دنیایی حزن و غصه را توی دلش تلنبار می‌کرد و هر چه سرخوشی و امید شادمانی بود در چهره اش به نمایش می‌گذاشت. همین خصلت‌ها از او در نظر بسیجی ها، حاج همت ساخته بود. در آن جلسه، حاجی یک لحظه از قهرمانی یاد کرد و آه عمیقی کشید. همین، ولی خدا گواه است با آن آهی که کشید چنان دل‌های حضار را سوزاند که توی چشم همه ما اشک جمع شد.» 📚منبع: نوار مصاحبه با سردار سرتیپ پاسدار محسن کاظمینی، ۲۵ مهر ۱۳۸۲، اهواز. علی مطلب‌زاده، فرمانده گروهان هجرت گردان انصار الرسول: «... شخصاً فکر می‌کنم یکی از مسائلی که در افت روحی شماری از بچه‌های گردان انصار تأثیر گذاشت، مسئله مفقود شدن برادر، اسماعیل قهرمانی در خط مقدم حین تلاش برای انتقال گردان حبیب به عقب بود. بچه‌ها از وقتی منطقه آمدند تا شب حمله که حاج همت رسماً برادر قهرمانی را به عنوان جانشین تیپ معرفی کرد مدام با قهرمانی دمخور بودند و دلبستگی شدیدی به او پیدا کرده بودند. کنار آمدن با این شوک روحی برای آنها خیلی سخت بود، خیلی! البته برادر خالصی و برادر مرادی تلاش می کردند با حضور در جمع بچه‌ها و طرح صحبت‌های امیدبخش، به نیروها روحیه بدهند، ولی خلاء قهرمانی به این سادگی برطرف نشد.» 📚منبع: نوار مصاحبه راوی تیپ ۲۷ با علی مطلب زاده، ۱۳ مرداد ۱۳۶۱. ❤️ولادت: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ در روستای اردها، شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی.(مهاجرت به شهر گنبدکاووس در استان گلستان، در دوران کودکی). ❤️شهادت: ۳۱ تیر ۱۳۶۱ در پایان مرحله‌ی سوم علمیات رمضان در دشت زید و حین عقب نشینی رزمندگان در روز عید سعید فطر. 📚منبع: کتاب ضربت‌متقابل(کارنامه‌ی عملیاتی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله در عملیات رمضان)، صص ۳۶۵، ۳۶۶، ۳۷۶، ۳۷۷، ۳۷۹، ۳۸۰، ۴۱۱ و ۴۵۵. 🕊شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
❤️سردار جاویدنشان، اسماعیل قهرمانی‌اردهائی. 🌹ولادت: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۰ در روستای اردها، شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی.(مهاجرت به شهر گنبدکاووس در استان گلستان در دوران کودکی). 🌹شهادت: ۳۱ تیر ۱۳۶۱ در پایان مرحله‌ی سوم علمیات رمضان در دشت زید و حین عقب‌نشینی رزمندگان در روز عیدسعیدفطر. 📚در دو کتاب «همپای صاعقه» و «ضربت متقابل»، از او یاد شده و در دو کتاب «آن سه مرد» و «تک‌سوار دشت زید» به صورت کامل‌تر در مورد این شهید عزیز مطلب نگاشته شده است. برادر کوچکش، یعنی شهید عبدالرحیم قهرمانی هم درست در روز آزادسازی خرمشهر، سوم خرداد ۱۳۶۱، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر وی مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۱، پس از تفحص در گلزار شهدای امامزاده یحیی‌بن‌زید شهرستان گنبدکاووس به خاک سپرده شد. 🕊شادی روح پاک‌شان حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نشر شهید هادی
هدایت شده از نشر شهید هادی
هدایت شده از نشر شهید هادی
هدایت شده از نشر شهید هادی
هدایت شده از نشر شهید هادی
هدایت شده از نشر شهید هادی
اینجا موکب شهید ابراهیم هادی پای کوه امامزاده حسین. نیشابور روستای فرخار جوان ها مشغول تقسیم شربت و دادن کتاب شهید هادی در ایام میلاد او به مردم هستند... سالها قبل می خواست گمنام بماند، اما خدایش خواست که او برای آیندگان خوشنام بماند. https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا