eitaa logo
【روایتگر】
337 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
25 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ جدید و بسیار زیبای «حبیب». 🎤با صدای: سیدمجید بنی‌فاطمه. ❤️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام . eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش یه مسئول رده‌بالایی هم پیدا می‌شد که مثل سردار شهید غلام‌حسین افشردی(با نام مستعار حسن‌باقری) در زمینه‌ی اقتصادی این جمله رو بگه و عملیاتی کنه: «باید به خود جرأت داد، که این نوع جنگیدن به درد نمی‌خورد، و لازم است که راهبرد، در این جنگ عوض شود.» 🕊شادی روح پاک سردار شهید افشردی، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
خدا قوت به جناب آقای سیدیاسر جبرائیلی عزیز که پرچمدار مبارزه با نئولیبرالیسم و اقتصاد سرمایه‌داری در ایران شده. 👇
شهر به شهر مسجد به مسجد برای اقتصاد انقلاب‌اسلامی @hzamanim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم بدانید که ایران آماده جهش اقتصادی و تمدنی شده اما لیبرال‌ها معیشت شما را گروگان گرفته‌اند... ما نیاز به داریم 🔴 👇 @bidariymelat
اینم با دقت وقت بذارید و ببینید، خیلی مفیده برای همه‌مون.👇
89.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کامل گفت‌و‌گو سیدیاسرجبرائیلی در برنامه جهان‌آرا با موضوع ♻️ شرح کاملی از شرایط تورمی و دلایل آن به همراه ارائه راهکارهایی برای مهار تورم در ۸۰ دقیقه _ دلاریزه شدن اقتصاد ایران _ آدرس‌های غلط اقتصادی امروز _ بلای جهانی‌سازی قیمت‌ها در ایران _ گران‌فروشی و دلاری‌فروشی مواد اولیه ایرانی 🔴 👇 @bidariymelat
از راست به چپ: شهید جاویدالاثر احمد چراغی و شهید رضا چراغی(از نیروهای سپاه مریوان و فرمانده آینده‌ی لشکر ۲۷محمد رسول‌الله)، اواخر بهار ۱۳۶۰ در ارتفاعات مرزی مریوان. احمد، خانواده‌ای مرفه و ثروتمند داشت و تا پیروزی انقلاب‌اسلامی، در خارج از کشور سرگرم تحصیل بود. بعد از پیروزی انقلاب‌اسلامی، به ایران آمد تا به اسلام و انقلاب خدمت کند، اما هیچ سازمان و نهادی حاضر به پذیرش او نبود. سرانجام، به عنوان سرباز، به خدمت ارتش در آمد و به کردستان اعزام شد و به جمع یاران شهید حاج احمد متوسلیان پیوست. احمد چراغی، در تابستان ۱۳۶۰ غریبانه به شهادت رسید و پیکر پاکش مفقود شد. (شهیدان احمد و رضا گویا نسبت فامیلی باهم ندارند و تشابه اسمی‌ است.) 🕊شادی روح پاک‌شان حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از ارتحال جانگداز حضرت امام خمینی و تشییع بی‌نظیر پیکر پاکشان، و اتفاقات مربوط به آن روزها که بسیار جالب و دیدنی است. 🎞برگرفته از قست دهم و پایانی «مجموعه مستند روح‌الله»، کاری از شبکه‌ی المنار لبنان. 🕊شادی روح پاک حضرت امام خمینی و شهدای انقلاب‌اسلامی، بالاخص شهدای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
ضمن عرض تسلیت، به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی، باید یادآور شد که امروز سالروز ۲ اتفاق مهم دیگر هم هست: ۱. ۱۴ خرداد ۱۳۰۷. تولد جاوید‌الاثر شهید آیت‌الله سیدموسی صدر(رهبر ایرانی شیعیان لبنان)، در محله‌ی چهارمردان قم. ۲. ۱۴ خرداد ۱۳۶۸. انتصاب حضرت امام خامنه‌ای به عنوان ولی‌فقیه و امام‌المسلمین در روز ارتحال حضرت امام خمینی. ❤️شادی روح پاک شهید صدر و سلامتی حضرت امام خامنه‌ای صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در وب سایت گینس، از مراسم تشییع پیکر پاک امام خمینی، به عنوان بیشترین تعداد شرکت کننده نام برده شده است. به نوشته‌‌ی گینس، ۱۰ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر که حدود یک ششم کل جمعیت ایران در آن زمان بود در مراسم تشییع شرکت کردند و این مراسم به عنوان بزرگترین و شلوغ‌ترین تشییع ثبت شده است. احتمالاً باید دومین رتبه هم برای تشییع پیکر پاک سردار شهید حاج قاسم سلیمانی باشه. eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
❤️داستانی عجيب از پيش‌بينی حضرت‌امام‌خمينی از آينده خوب يک جوان لااُبالی و ناباب ✅آيت الله احدی از اساتيد حوزه علميه قم و صاحب تفسیر فروغ می‌گوید: حدود ۲۰ سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. يک بار وقتی از منبر پايين آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می‌نشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا يک وقتی به من می دهی!؟ گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنيم. شما چند سال است پای منبر من می‌آيی، امّا خیلی آرام و ساکت هستيد. آن روز ايشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اوليّه، شروع کرد به گفتن: حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر می‌زد. تا اینکه انقلاب پيروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینی‌بوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بيا. با خودم گفتم: بابا، ما و اين همه معصيت!...امّا باشد، من اين سيّد را دوست دارم. به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید. ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشيدند!!! خیلی حالم گرفته شد، امام هم این موضوع را فهمید. توو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر می‌دانستم نمی‌آمدم. آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو! با خودم گفتم: نکند می‌خواهند من را بازداشت کنند!؟ گفتم: من کاری نکردم! مجدداً محافظ امام گفت: به شما می‌گویم نرو! امام با شما کار دارند! منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشسته‌اند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون! بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟ گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من...!!! امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم چرا نماز نمی‌خوانی!؟ چرا گناه می‌کنی!؟ خدا چه بدی‌ به تو کرده!؟ تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! شما از کجا می‌دانید!؟ امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام می‌رسی. بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما. حضرت امام ادامه داد: تو خوب می‌شوی! خوب می‌شوی! با دختر یک آیت‌الله ازدواج می‌کنی، امّا بچّه‌دار نمی‌شوی، بعدها راه کربلا باز می‌شود. در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پايين پای حضرت عبّاس سلام‌الله‌عليه ایست قلبی می‌کنی و از دنیا می‌روی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس دفن می‌کنند. ولی این مطلب را به کسی نگو! حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم، حالا عازم دومين سفر کربلا هستم. آيت‌الله احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود! اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس، در حال خواندن زیارت‌نامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت. آمدند او را برای دفن از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس در عالم خواب به ما پيغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید! الان جلوی کفشداری حرم ایشان، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: مرحوم عبّاس مرندی. آیت الله احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد. ✍پی‌نوشت: و متأسفانه مؤسّسه نشر آثار حضرت امام خمینی، از کنار اين مورد و موارد ديگر به سادگی گذشته است. 📚منبع: کتاب راهيان علقمه، کاری از گروه شهید ابراهیم هادی eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت‌اباالفضل‌العباس‌ علیه‌السلام 📚کاری از گروه شهید‌ابراهیم‌هادی eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا مزار شهیدپلارک، بوی عطر می دهد!؟ eitaa.com/revaayatgar👇
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر می‌دهد!؟ 1⃣بخش اولمحمدمهدي حقاني، رزمنده و جانباز، و هم‌رزم شهيدپلارک آقای حقانی! شهيد پلارک را از چه زمانی می‌شناسيد و چطور با ايشان آشنا شديد؟ حقانی: از سال ۶۱ در بسيج مسجد علی‌بن‌موسی‌الرضا واقع در خيابان ۱۷شهريور، با ايشان آشنا شدم. در يک محل زندگی می‌کرديم. خانه‌شان به خانه ما نزديک بود؛ بسيج هم به خاطر جنگ فعال‌تر شده بود و ما خيلی اوقات در پايگاه با هم بوديم. مدت کوتاهی هم در گردان عمار بودم كه بعدها به گردان حبيب رفتم و تا آخر در گردان حبيب ماندم. اين زماني بود كه فرمانده گردان ما آقای «پايا» بود و هنوز حاج آقای طائب نيامده بودند. ساختمان گردان عمار هم در دوکوهه کنار ساختمان گردان ما بود و تنها در عمليات‌ها از هم جدا می‌شديم؛ بنابراين خيلی وقت‌ها می‌شد كه اعضای اين گردان‌ها با هم بودند. من و شهيد پلارک خيلی با هم صميمی بوديم، طوری كه صيغه اخوت خوانده بوديم. من هنوز عکس‌هايمان در پايگاه بسيج را دارم. آيا به منزلشان هم رفت‌وآمد مي‌کرديد؟ از آنجا که رفيق بوديم، رفت‌وآمد داشتيم. يادم هست که يک بار با «منوچهر» در منزل‌شان نشستيم و فيلم سينمايی «قانون» را نگاه کرديم. منوچهر؟! بله! يادم نمی‌آيد كسی «احمد» صدايش بکند. البته آن موقع‌ها مرسوم بود كه خيلی‌ها اسمشان را عوض می‌کردند؛ ولی ما «منوچهر» صدايش می‌کرديم. در بسياری از سايت‌ها و وبلاگ‌ها، مطالبی از فوت پدرش در سنين کودکی او نقل شده و موارد ديگری که حتی از يک ناظر غسال‌خانه نقل شده يک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهيد پلارک به سازمان آمدند تا درباره‌ی چگونگی غسل دادن شهيد پلارک و اينکه چه کسی او را شسته، تحقيق کنند. اين موارد صحيح نيست. منزل‌شان که می‌رفتم پدرش مريض بود و روي تخت افتاده بود. تا اينكه تقريباً يک‌سال قبل از شهادت منوچهر پلارک، پدرش مرحوم شد. منوچهر هم در کربلای۸ شهيد شد. از ويژگی‌های خاص آن شهيد، چيزی در ذهن داريد؟ ايشان خيلی شجاع بود و سر نترسی داشت. چند باری مجروح شده بود. شهدای محله را هم معمولاً ايشان درون قبر می‌گذاشت. يادم هست والفجر۸ رفتم گردان عمار تا به او سری بزنم. عراق شيميایی زد. من هم ماسک همراهم نبود؛ بنابراين چفيه را بستم جلوی صورتم. ناگهان يک نفر چفيه را از صورتم باز کرد و ماسک زد و بعد چفيه مرا به صورتش بست. آن شخص پلارک بود. ايشان چگونه شهيد شدند؟ از نحوه شهادتش اطلاعی ندارم؛ چون همراهش نبودم. ولی چند باری مجروح شده بود. فکر کنم شب عمليات کربلای۵، ما سه‌راهی شهادت بوديم. روز اول ما پشت دژ بوديم. روز بعدش گردان عمار يا مالک رفت پشت دژ. ولي عراق خيلي تانک آورده بود كه بچه‌ها هم خيلي از آنها را زده بودند، اما خط نشکسته بود. ديدم موقع برگشتن، پلارک تير خورده بود. رفت بيمارستان و خوب شد و در کربلای۸ شهيد شد. بعد از شهادتش آرام‌آرام متوجه شدم که مادرش ادعا می‌کند که حضرت زهرا را می‌بيند و از ايشان عطر می‌گيرد و خانواده‌ی شهدا به خانه‌ی ايشان می‌آمدند و ايشان از حضرت زهرا عطر می‌گرفت و به آنها می‌داد! اين بود كه تصميم گرفتم به خانه‌شان بروم و ببينم داستان از چه قرار است. به همراه آقای نهاوندی، آقای صادقی فرمانده گردان ابوذر، و حاج حسن طائب، تصميم گرفتيم اين قضيه را ريشه‌ای حل کنيم. يک‌ ماه به تحقيق و بررسي پرداختيم که متوجه يک سری ماجراها شديم. بعد با دوربين و تشکيلات رفتيم منزل پلارک و از مادر ايشان سؤالاتي کرديم. اين ديدار نزديک به ۲ ساعت طول كشيد. از ايشان جريان ملاقات با حضرت زهرا را پرسيديم که ايشان گفت: «من حضرت زهرا را می‌بينم. ايشان الان اينجا هستند!» گفتيم: «خب ايشان را توصيف کنيد». گفت: «کفش‌هايش از اين کفش‌هايی است كه نوکش بالاست و شال سبز دارد و…». عکس آورد و گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. اين هم عکسم در نجف!» که البته عکس شاه عبدالعظيم بود! کارهاي عجيب غريبي مي‌کرد. دستش را بالا مي‌برد و مي‌لرزاند و اداهايي درمي‌آورد، جيغ و داد مي‌کرد. مهم‌ترين کاري که ايشان انجام مي‌داد، گرفتن عطر بود. دستش را مي‌برد بالا و وقتي پايين مي‌آورد، دستش عطري بود و موقع گرفتن عطر هم حالش بد مي‌شد و خودش را به غش و ضعف مي‌زد. وقتي ايشان براي ما عطر گرفت، ما گفتيم: فيلمبرداري نشده. ايشان گفت: «اينجا يک نفر شک‌آور است!» فيلمبردار بيچاره که در جريان نبود، شروع كرد به التماس كردن که من به خدا شک نکردم، من آدم خوبي‌ام و… . بعد آقاي فهيم‌پور قيافه مظلومانه‌اي به خودش گرفت و گفت: «من بودم». ايشان گفت: «من بايد شما را توبه دهم». به راهرو رفت و کارهاي عجيب و غريب کرد و حين برگشتن پشت پرده رفت. حدس زدیم که رفته است عطر بردارد. ادامه دارد ... eitaa.com/revaayatgar