eitaa logo
【روایتگر】
324 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
29 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تف به ذات پلید و کثیف‌تون. لعنت بر امثال شمخانی و هرکسی که شمخانی رو در جایگاه دبیر شورای عالی امنیت ملی ابقا و حفظ کرده... eitaa.com/revaayatgar
👇👇👇
هدایت شده از دادشهر | حمزه شکریان
♨️ یک تخلف ناقابل! 👈 دستور امام جامعه؛ «بحث سند 2030، بحث استقلال است ... حتی اگر مباینت بین با شرع هم وجود نداشته باشد، دلیلی ندارد برنامه آموزش ما را خارج از کشور تهیه کنند.» 🔹 موضوع از برنامه آموزش فراتر است. 🔸 دولت محترم فعلی با امضای تفاهم‌نامه همکاری در مورد نحوه اجرای ، تعهد داده است که گزارش عملکرد خود را در زمینه‌های: اقتصادی بهداشتی زیست محیطی مدیریت بلایای طبیعی مبارزه با مواد مخدر به صورت سالانه به سازمان ملل بدهد تا آنها مطابقت عملکرد ما با اهداف سند 2030 را چک کنند و دستورات لازم را بدهند. همین! @dadshahr_iranuan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تی‌شرت منقش به تصویر مبارک سردار جاوید‌الاثر شهید اسماعیل قهرمانی، یکی از سفارشات بنده از محصولات سایت ربیع، کلی محصولات ارزشی دیگه داره، حتماً سری بزنید: https://rabi.ir/ با این کد وارد بشید تا تخفیف بگیرید👇 qgNrY eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ اردیبهشت
هدایت شده از 【روایتگر】
✅ من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم + 📎 فیلم: 🎥 لحظه شهادت و حمل غریبانه پیکر پاک با موتور سیکلت، و ناراحتی پس از شنیدن خبر شهادتش، به روایت فیلم سینمایی ایستاده در غبار. سردارشهیدمحسن‌وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات و فتح بلندی‌های «بازی دراز» در شهر سرپل ذهاب ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم». ‍ 💕 تاریخ شهادت: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده یکی از ۲ محور عملیاتی تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله(محور محرم با هدایت ۶ گردان)، در اولین روز عملیات بزرگ الی بیت المقدس(فتح شهر خرمشهر). 💢 فاتح بازی دراز 💢 سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام خمینی 💢 قهرمان عملیات فتح المبین و فاتح توپخانه بزرگ ارتش بعث به عنوان اولین فرمانده گردان حبیب بن مظاهر در تیپ ۲۷ محمدرسول الله 💢 بنیانگذار، و اولین فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهداء 💐 سردار رشید اسلام، مهندس پاسدار . 💐🌹نحوه شهادت: اصابت ترکش دشمن بعثی به سفیدران پای راست. 🌹شادی روح پاک و آسمانی این قهرمان اسلام، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
سالگرد شهادت
هدایت شده از 【روایتگر】
❤️فرماندهی که در عملیات فتح‌مبین هم توپخانه‌ی مجهز عراق را تصرف کرد و هم نزدیک بود صدام معدوم را اسیر کند. در اوایل ماه مبارک رمضان سال گذشته حضرت امام خامنه ای در دیدار با مسئولان نظام فرمودند: «در عملیات فتح‌المبین نزدیک بود صدام به اسارت ایرانی‌ها دربیاید»، این قضیه مربوط به همان عملیات فتح‌مبین و نقش سردار شهید محسن وزوایی(بنیان‌گذار و فرمانده گردان حبیب‌بن‌مظاهر از لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله) و نیروهایش است. وقتی نیروهای ایرانی توپخانه بعثی‌ها را گرفتند، شهید وزوایی درباره این موفقیت به قرارگاه مرکزی می‌گوید: ما توپخانه را فتح کردیم و همه را سالم گرفتیم. توانمان هم خیلی زیاد است. محسن حتی از فرماندهان رده بالا اجازه می‌خواهد تا به پیشروی در مواضع عراق ادامه دهد. آن‌ها پیشروی را ادامه دادند و تا عمق ۵۸ کیلومتری دشمن یعنی محل قرارگاه مرکزی بعثی‌ها در برقازه رسیدند. ارتفاعات برقازه محل ستاد اصلی قرارگاه صدام بود و صدام در آنجا حضور داشت. وقتی به صدام خبر دادند که نیروهای ایرانی پیشروی کرده‌اند و خیلی از نیروهای عراقی در حال فرار است، صدام خیلی عصبانی شد و چند نفر از فرماندهان را با کلت خودش اعدام کرد. یکی از فرماندهان به صدام گفت: از اینجا فرار کن چون ممکن است به اسارت ایرانی‌ها دربیایی؛ صدام با دوربین نگاه کرد و دید ایرانی‌ها نزدیک هستند. بنابراین صدام و وزیر دفاع و چند نفر با جیپ فرار کردند. در قرارگاه برقازه چند نفر دیگر از عراقی‌ها به اسارت نیروهای شهید وزوایی درآمدند. در واقع شهید وزوایی و نیروهایش به ۵۸ کیلومتری عمق مواضع عراق رفته بودند. وقتی که نیروهای ایرانی به قرارگاه خبر دادند که برقازه را فتح کردند، شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی باور نکردند و گفتند: اشتباه گرفتید، شاید جای دیگر است! سپهبد شهید صیادشیرازی در خاطراتش می‌نویسد: «وقتی این خبر را دادند، من و محسن رضایی تصمیم گرفتیم با هلی‌کوپتر برویم و با چشم ببینیم اگر دیدیم این خبر درست است، از رسانه اعلام کنیم. ما رفتیم و دیدیم بله، نیروهای وزوایی تا برقازه را فتح کرده‌اند». 🕊شادی روح شهدای عملیات ظفرمندانه‌ی فتح مبین، و سردار شهید محسن وزوایی حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
📚بخشهایی طنز از کتاب یک محسن عزیز: پرده‌ی اول: نیمه اسفند ۱۳۵۹، سردار شهید وزوائی، فرمانده گردان ۹ سپاه، نیروهای خود را برای انجام عملیات به پادگان ابوذر در نزدیکی شهر سرپل‌ذهاب می‌برد، دکتر محمد ابراهیم شفیعی در حین ورود سردار اکبر نوجوان به او اشاره می‌کند که آقا محسن مهمان ما است، تا رعایت ادب و احترام را بکند و او هم بدون معطلی می‌گوید: آقا محسن کدوم خریه!؟😂 پرده‌ی دوم: زمانی که همین سردار نوجوان چاق و فربه، در حین فتح قله‌های بازی‌دراز زخمی می‌شود و در تخت بیمارستان پایش در گچ بوده و وزنه‌ ۷ کیلویی هم آویزانش بوده، شهیدان پیچک و وزوائی و موحددانش به دیدنش می‌روند، با شیطنت‌های شهیدان موحد‌دانش و وزوائی، پای گچ گرفته اش را تکان می‌دهند و بابت همین، ۳ ماه دیگر به مدت بستری سردار نوجوان اضافه می‌شود...😂 پرده‌ی سوم: سردار شهیدوزوایی بابت اصابت گلوله‌ی تانک در حین آزادسازی قله‌ی ۱۱۵۰ بازی دراز زخمی‌های شدیدی برداشته و با لوله‌ی منعطفی از راه گلو، فقط می‌توانست مایعات بخورد، بعد از چند هفته که اندکی بهبود پیدا می‌کند، همین جناب نوجوان در راه‌روهای بیمارستان سجاد، عصازنان و با سر‌وصدا و خنده برای ملاقات می‌رفت، شهید وزوائی متوجه می‌شود و حدس می‌زند که فقط یک نفر می‌تواند این‌چنین نگهبان طبقات را دور بزند و عصازنان و خنده‌کنان و با سروصدا بیاید: اکبر نوجوان!!!! محسن که بابت فک مجروحش نمی‌تواند حرف بزند، با دست دیگرش یعنی دست چپ(دست راستش مجروح بوده)، روی کاغذ برای مادرش که همراه بیمار محسوب می‌شد، می‌نویسد: «کمک! یکی منو نجات بده! اکبر داره میاد!»😂😂😂 eitaa.com/revaayatgar
✅دوباره صدای خنده بلند شد اما این بار لایه های شکم حسین خالقی نلرزیدند، برای اینکه او نمی‌خندید. اکبر نوجوان سریع متوجهش شد. تو چته؟ چرا بق کردی؟ آخه یاد اون دختره افتادم که امروز مرد. کدوم دختره ؟ تو نبودی به بچه ها گفتم، پریروز رفته بودم کوره موش به مقرها سر بزنم نمی دونم تو ۰۳ بود یا ۰۲ که یکی از بچه ها صدام زد و گفت برادر خالقی ببین اون چیه لای علفا تکون می‌خوره؟ رفتم و کنارش نشستم، دوربین نداشت. افق نگاهش رو گرفتم سرتاسر دشت ذهاب پر از علفهای بلند و سبز بود و چیزی دیده نمی‌شد. اما دقیق که شدم دیدم راست میگه اون ته‌ مه ها انگار یه نفر داره راه می‌ره می‌شینه می‌دوه، شبیه جونور نبود. مطمئن شدم که آدمه گفتم نکنه کمین باشه، دو نفرو فرستادم برن اونجا یه سر و گوشی به آب بدن. خودمم رفتم مقرهای بالاتر، ظهر که بر می‌گشتم دیدم اون ۲ نفر بیرون سنگر ایستاده ان. یکی‌شون هم شلوار پاش نبود و با شورت واستاده بود. پرسیدم چه خبر؟ کی بود؟ پیداش کردین. گفتن آره. رفتم تو سنگر دیدم که یه دختر پونزده-شونزده ساله‌ست که انگار دیوونه بود همین طوری یه هو می‌نشست، یه‌هو پا می‌شد. یه‌هو می‌خندید با صدای بلند، بعد هم‌زمان گریه می‌کرد و گوله‌گوله اشکاش می‌ریختن. شلوار نظامی اونی که با شورت ایستاده بود هم تنش بود. به جای بلوز هم دورش پتو پیچیده بودند و موهاش بلند و ژولیده و کثیف بود. گفتم این دیگه کیه؟ چرا این طوریه؟ ظاهراً بچه ها وقتی پیداش کردند لخت مادرزاد بوده و همون طور لای علفا داشته می‌پلکیده. لاغر بود و رنگ و رویی هم به صورت نداشت. گفتم یه تن ماهی براش باز کردن ولی نخورد. یه پارچه انداختن روی سرش با خودم آوردمش پادگان تحویلش دادم به دکتر کیایی مسئول بهداری، امروز یهو گفتم برم بپرسم ببینم اون دختره چی شد؟ حالش خوب شد؟ رفتم پیش دکتر گفت متأسفانه فوت کرد. خیلی ناراحت شدم. چرا آخه مرده بود؟ می‌گفت به حدی بهش استرس و فشار وارد شده بود که رگ‌هاش کلاپس کرده بودند. هر چی کردیم یه دونه سرم هم نتونستیم بهش بزنیم. حرف خالقی به اینجا که رسید جنانی(سرباز عراقی ضدصدام که با رزمندگان اسلام همسنگر شده بود)مثل برق گرفته‌ها از جایش نیم‌خیز شد و دستش را روی هوا آورد بالا. عه‌عه‌عه! من میدونم اون دختره کی بوده. نگاه کنجکاو همه برگشت سمت جنانی کی بوده؟ نگاه جنانی رفت سمت گوشه اتاق انگار که پشت دیوار و جای دوری را نگاه می‌کرد مثل دخترهایی که اشکشان دم مشکشان است، در چند ثانیه اشکش درآمد و روی صورت زبرش ریخت. انگار نه انگار که همان مرد قوی هیکل عربی بود که گریه را کاری زنانه تلقی می‌کرد و عیب می‌دانست. ۴ انگشتش را گذاشت بین دهان و گوشش. بین چیزی که می‌شنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله اس. ولی والله که شما نمی‌تونین بفهمین سر اون دختر چه بلایی اومده بود. روزی که ما رسیدیم قصر شیرین یه سری مردمی که نتونسته بودن فرار کنن، توی شهر بودن هنوز، همه‌شونو جمع کردیم یه جا، فرماندهامون اومدن مردها رو از زن و بچه ها و پیرزن ها جدا کردن، یه چند تا از مردها اعتراض کردن و داد و بیداد راه انداختن، به دستور فرمانده آوردنشون وسط بستنشون به صندلی، خیلی راحت جلوی چشم همه و زن و بچه‌شون روشون گازوئیل ریختن و آتیششون زدن. خیلی صحنه سختی بود. اونا می‌سوختن و کسی کاری نمی‌کرد. بعد اومدن سر وقت زنا، پیرزناشونو گذاشتن کنار دخترا و زنا رو تقسیم کردند. خوشگلا و رسیده ها رو بردن واسه فرمانده‌ها. من و یه چند تا سرباز دیگه اعتراض کردیم. گفتن چی میگی؟ رسول الله هم نعوذ‌بالله این کارو می‌کرد. اینا اسیرن. برای ما حلال ان. سه تا از این دخترها رو دادن به گردان کماندویی. گریه جنانی به هق هق تبدیل شد. بین چیزی که می‌شنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله‌اس، ولی والله که شما نمی‌تونین بفهمین من چی دیدم. به عباس قسم به اون دختر ظریف و کم سال ۹۰ نفر تجاوز کردن!!! تا حالا کماندوهای عراقی رو از نزدیک دیدین؟ دو برابر من هیکل دارن! فقط کاش یکی‌یکی این کارو می‌کردن... شانه های بچه‌ها و لایه‌های شکم خالقی آشکارا می‌لرزیدن از گریه. بعد که کارشون تموم شد، عین یه آشغال انداختنشون یه گوشه، این ۳ تا شبونه از اردوگاه فرار کردن، یه عده رو فرستادن دنبالشون، یکی رو بعد از اردوگاه لای علفزار پیدا کردن و شهیدش کردن، یکی رو هم زیر یه کانال آب گیرش آوردن و کشتن. فقط همین دختره تونسته بود فرار کنه... که سرنوشتش این طوری شده پس... دیگر گریه بی‌صدا نتوانست حجم درد توی دلشان را تخلیه کند. صداها تک‌تک بلند شدند و در هم پیچیدند. دوای این درد فقط داد بود و عملیات. 📚منبع: کتاب «یک محسن عزیز»، روایتی مستند از زندگی سردار شهید محسن وزوایی، صص۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲. eitaa.com/revaayatgar
اگر رزمندگان برای دفاع نمی رفتند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا