❤️۷ دی ۱۳۵۳ شهادت مظلومانهی آیتالله حسین غفاری به دست شکنجهگران ساواک پهلوی گرامی باد.
💐بتول غفاری (دختر شهید) در خاطرهای از روز تحویل پیکر پدرش، گفت:
«پشتِ سر پدرم را طوری با مته سوراخ کرده بودند که انگشت دستم داخل سرش فرو میرفت. پاهایش را طوری تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند که گوشت پاهایش پخته و کاملاً سوخته بود. دستش را طوری شکسته بودند که از آرنج آویزان بود. بدتر از همه موقع تحویل پیکر پدر، به ما گفتند باید امضاء دهید که پدرتان به مرگ طبیعی مرد.»
🕊 شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
این اقا سید چهل سال از آسایش خودش و خانوادش زد برای امنیت تک تک ماها دشمن رو بیرون از مرز ها نگه داش
همسر سردار شهید سیدنورخدا موسوی:
پاسداری از ارزشهای دینی، بهویژه عفاف و حجاب تکلیفی عمومی است.
B2n.ir/g98784 👈متن خبر
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
آشنایی مختصر با اعضای خانوادهی بخارایی
شهید محمد بخارایی متولد ۱۳۲۵، عضو حزب مؤتلفهی اسلامی بود که با فتوای آيتالله ميلاني، در روز اول بهمن ۱۳۴۳، نخستوزیر پلید شاه، حسنعلی منصور را مقابل مجلس شورای ملی ترور کرد و در بامداد ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ به همراه دوستانش، حاج صادق امانی، رضا صفارهرندی و مرتضی نیکنژاد، توسط حکومت پهلوی تیر باران شدند و به شهادت رسیدند.
پیکر پاک این شهیدان، در ابنبابویه شهرری دفن شده است.
مهدی بخارایی متولد ۱۳۳۰، و برادر کوچکتر شهید محمد بخارایی(ضارب حسنعلی منصور) است.
وی خدمت سربازیاش را در کرمانشاه و با علیاکبر جباری گذرانده بود به همین سبب با هیئت خمسهی طیبه و انصارالمهدی آشنا بود و در آن فعالیت میکرد. از همین هیئت با سازمانمجاهدینخلق ارتباط گرفت و جذب آنها شد.
مهدی بخارایی فعالیتهای گسترده ای را در سازمان انجام داد و به واسطه ی آن به ردههای بالای تشکیلاتی رسید.
بخارایی در سال ١٣٥٤ طی درگیری مسلحانه با مأمورین کمیتهی مشترک ضدخرابکاری، در حالی که شدیداً مجروح شده بود، دستگیر شد.
در زندان نیز مهدی بخارایی در جمع طرفداران مسعود رجوی قرار گرفت.
مهدی بخارایی به عنوان یکی از افرادی که در دوران رژیم پهلوی بیشترین شکنجه را دیده بود، در ۶ ماه اول انقلاب از سخنگویان سازمانمجاهدینخلق بود.
او در ادامه منزوی شد، اما ارتباطات گستردهای با افراد رده بالای سازمان داشت. بخارایی در تابستان ۱۳۶۰ در منزلش دستگیر شد. او در دورهی زندان به همراه حبیب مکرمدوست، در یک برنامهی تلویزیونی حاضر شد و به افشاگری علیه سازمان پرداخت.
سرانجام در پاییز ۱۳۶۰ به حکم دادگاه انقلاباسلامی، اعدام شد.
زهرا بخارایی، خواهر محمد و مهدی بخارایی هم از اعضای گروههای ترور سازمانمجاهدینخلق بود که پس از یک مورد ترور در منطقهی یوسف آباد، دستگیر شد.
او سپس در دورهی زندان توبه کرد و از توابینی بود که در گشتهای امنیتی حضور داشت.
راضیه طلوعشریفی، همسر مهدی بخارایی نیز از اعضای مهم نهاد امداد سازمان بود. او در فاز نظامی و در تاریخ ۸ مهر ۱۳۶۰ در یک مطب که به عنوان محمل(پوشش) تدارکات نظامی استفاده میشد دستگیر شد.
وی که هنگام دستگیری باردار بود و تا پایان دوران بارداری محاکمه نشد، اما در این زمان با خوردن ۵۰ قرص اعصاب خودکشی کرد که با کمک همبندیهایش نجات یافت.
راضیه، ابتدا به اعدام محکوم شد، اما پس از ابراز ندامت مورد عفو قرار گرفت و در ۸ مهر ۱۳۶۸ آزاد شد.
📚منابع:
📕کتاب عملیات مهندسی(بررسی کارنامهی تروریستی بخش ویژهی نظامی سازمانمجاهدینخلق ۱۳۶۱ - ۱۳۵۷)، پاورقی صفحهی ۱۷۳.
📁پرونده ی راضیه طلوعشریفی، (بایگانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی).
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از بیداری ملت
🔴مظلومیت دائمی شهید آیت الله غفاری حتی در روز شهادتش همچنان ادامه دارد...
امروز ۷ دی ماه سالگرد شهادت آیت الله غفاری از علمای بزرگ حوزه است که به دست رژیم ستمشاهی به جرم حمایت از انقلاب حضرت امام خمینی به شدت شکنجه و به شهادت رسید.
حالا در روز شهادتش این طور قبر مطهرش غریبانه در قبرستان دارالسلام قم بدون زائر است و نه حوزه علمیه و نه بنیاد شهید و نه دیگر ارگان ها اصلا هیچ برنامه ای در طول این سالها و در روز شهادتش برای گرامیداشت این شهید باعظمت نگرفته اند و در روز شهادتش نیز غریب است.
مسئولان حوزه و بنیاد شهید چقدر علمای بزرگ مجاهد شهید خود را میشناسند چه برسد به طلاب جوان و مردم عادی ...
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از 【روایتگر】
✅ من هر چه بیشتر درد میکشم، بیشتر لذت میبرم
+ 📎 فیلم: 🎥 لحظه شهادت و حمل غریبانه پیکر پاک #سردارشهیدمحسنوزوایی با موتور سیکلت، و ناراحتی #سردارشهیدحاجاحمدمتوسلیان پس از شنیدن خبر شهادتش، به روایت فیلم سینمایی ایستاده در غبار.
سردارشهیدمحسنوزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات و فتح بلندیهای «بازی دراز» در شهر سرپل ذهاب ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت.
او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمیکرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت:
«آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد میکشم، بیشتر لذت میبرم و احساس میکنم از این طریق به خدای خودم نزدیک میشوم».
💕 تاریخ شهادت: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده یکی از ۲ محور عملیاتی تیپ ۲۷ محمدرسولالله(محور محرم با هدایت ۶ گردان)، در اولین روز عملیات بزرگ الی بیت المقدس(فتح شهر خرمشهر).
💢 فاتح بازی دراز
💢 سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام خمینی
💢 قهرمان عملیات فتح المبین و فاتح توپخانه بزرگ ارتش بعث به عنوان اولین فرمانده گردان حبیب بن مظاهر در تیپ ۲۷ محمدرسول الله
💢 بنیانگذار، و اولین فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهداء
💐 سردار رشید اسلام، مهندس پاسدار #شهیدمحسن_وزوایی .
💐🌹نحوه شهادت: اصابت ترکش دشمن بعثی به سفیدران پای راست.
🌹شادی روح پاک و آسمانی این قهرمان اسلام، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
❤️فرماندهی که در عملیات فتحمبین هم توپخانهی مجهز عراق را تصرف کرد و هم نزدیک بود صدام معدوم را اسیر کند.
در اوایل ماه مبارک رمضان سال گذشته حضرت امام خامنه ای در دیدار با مسئولان نظام فرمودند: «در عملیات فتحالمبین نزدیک بود صدام به اسارت ایرانیها دربیاید»، این قضیه مربوط به همان عملیات فتحمبین و نقش سردار شهید محسن وزوایی(بنیانگذار و فرمانده گردان حبیببنمظاهر از لشکر ۲۷ محمدرسولالله) و نیروهایش است.
وقتی نیروهای ایرانی توپخانه بعثیها را گرفتند، شهید وزوایی درباره این موفقیت به قرارگاه مرکزی میگوید: ما توپخانه را فتح کردیم و همه را سالم گرفتیم. توانمان هم خیلی زیاد است. محسن حتی از فرماندهان رده بالا اجازه میخواهد تا به پیشروی در مواضع عراق ادامه دهد. آنها پیشروی را ادامه دادند و تا عمق ۵۸ کیلومتری دشمن یعنی محل قرارگاه مرکزی بعثیها در برقازه رسیدند. ارتفاعات برقازه محل ستاد اصلی قرارگاه صدام بود و صدام در آنجا حضور داشت. وقتی به صدام خبر دادند که نیروهای ایرانی پیشروی کردهاند و خیلی از نیروهای عراقی در حال فرار است، صدام خیلی عصبانی شد و چند نفر از فرماندهان را با کلت خودش اعدام کرد.
یکی از فرماندهان به صدام گفت: از اینجا فرار کن چون ممکن است به اسارت ایرانیها دربیایی؛ صدام با دوربین نگاه کرد و دید ایرانیها نزدیک هستند. بنابراین صدام و وزیر دفاع و چند نفر با جیپ فرار کردند. در قرارگاه برقازه چند نفر دیگر از عراقیها به اسارت نیروهای شهید وزوایی درآمدند. در واقع شهید وزوایی و نیروهایش به ۵۸ کیلومتری عمق مواضع عراق رفته بودند. وقتی که نیروهای ایرانی به قرارگاه خبر دادند که برقازه را فتح کردند، شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی باور نکردند و گفتند: اشتباه گرفتید، شاید جای دیگر است!
سپهبد شهید صیادشیرازی در خاطراتش مینویسد: «وقتی این خبر را دادند، من و محسن رضایی تصمیم گرفتیم با هلیکوپتر برویم و با چشم ببینیم اگر دیدیم این خبر درست است، از رسانه اعلام کنیم. ما رفتیم و دیدیم بله، نیروهای وزوایی تا برقازه را فتح کردهاند».
🕊شادی روح شهدای عملیات ظفرمندانهی فتح مبین، و سردار شهید محسن وزوایی حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از 【روایتگر】
✅دوباره صدای خنده بلند شد اما این بار لایه های شکم حسین خالقی نلرزیدند، برای اینکه او نمیخندید.
اکبر نوجوان سریع متوجهش شد. تو چته؟ چرا بق کردی؟
آخه یاد اون دختره افتادم که امروز مرد.
کدوم دختره ؟
تو نبودی به بچه ها گفتم، پریروز رفته بودم کوره موش به مقرها سر بزنم نمی دونم تو ۰۳ بود یا ۰۲ که یکی از بچه ها صدام زد و گفت برادر خالقی ببین اون چیه لای علفا تکون میخوره؟ رفتم و کنارش نشستم، دوربین
نداشت.
افق نگاهش رو گرفتم سرتاسر دشت ذهاب پر از علفهای بلند و سبز بود و چیزی دیده نمیشد. اما دقیق که شدم دیدم راست میگه اون ته مه ها انگار یه نفر داره راه میره میشینه میدوه، شبیه جونور نبود. مطمئن شدم که آدمه گفتم نکنه کمین باشه، دو نفرو فرستادم برن اونجا یه سر و گوشی به آب بدن. خودمم رفتم مقرهای بالاتر، ظهر که بر میگشتم دیدم اون ۲ نفر بیرون سنگر ایستاده ان. یکیشون هم شلوار پاش نبود و با شورت واستاده بود. پرسیدم چه خبر؟ کی بود؟ پیداش کردین. گفتن آره.
رفتم تو سنگر دیدم که یه دختر پونزده-شونزده سالهست که انگار دیوونه بود همین طوری یه هو مینشست، یههو پا میشد. یههو میخندید با صدای بلند، بعد همزمان گریه میکرد و گولهگوله اشکاش میریختن. شلوار نظامی اونی که با شورت ایستاده بود هم تنش بود. به جای بلوز هم دورش پتو پیچیده بودند و موهاش بلند و ژولیده و کثیف بود. گفتم این دیگه کیه؟ چرا این طوریه؟ ظاهراً بچه ها وقتی پیداش کردند لخت مادرزاد بوده و همون طور لای علفا داشته میپلکیده. لاغر بود و رنگ و رویی هم به صورت نداشت. گفتم یه تن ماهی براش باز کردن ولی نخورد. یه پارچه انداختن روی سرش با خودم آوردمش پادگان تحویلش دادم به دکتر کیایی مسئول بهداری، امروز یهو گفتم برم بپرسم ببینم اون دختره چی شد؟ حالش خوب شد؟ رفتم پیش دکتر گفت متأسفانه فوت کرد. خیلی ناراحت شدم. چرا آخه مرده بود؟ میگفت به حدی بهش استرس و فشار وارد شده بود که رگهاش کلاپس کرده بودند. هر چی کردیم یه دونه سرم هم نتونستیم بهش بزنیم. حرف خالقی به اینجا که رسید جنانی(سرباز عراقی ضدصدام که با رزمندگان اسلام همسنگر شده بود)مثل برق گرفتهها از جایش نیمخیز شد و دستش را روی هوا آورد بالا.
عهعهعه! من میدونم اون دختره کی بوده. نگاه کنجکاو همه برگشت سمت جنانی
کی بوده؟
نگاه جنانی رفت سمت گوشه اتاق انگار که پشت دیوار و جای دوری را نگاه میکرد مثل دخترهایی که اشکشان دم مشکشان است، در چند ثانیه اشکش درآمد و روی صورت زبرش ریخت. انگار نه انگار که همان مرد قوی هیکل عربی بود که گریه را کاری زنانه تلقی میکرد و عیب میدانست.
۴ انگشتش را گذاشت بین دهان و گوشش.
بین چیزی که میشنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله اس. ولی والله که شما نمیتونین بفهمین سر اون دختر چه بلایی اومده بود. روزی که ما رسیدیم قصر شیرین یه سری مردمی که نتونسته بودن فرار کنن، توی شهر بودن هنوز، همهشونو جمع کردیم یه جا، فرماندهامون اومدن مردها رو از زن و بچه ها و پیرزن ها جدا کردن، یه چند تا از مردها اعتراض کردن و داد و بیداد راه انداختن، به دستور فرمانده آوردنشون وسط بستنشون به صندلی، خیلی راحت جلوی چشم همه و زن و بچهشون روشون گازوئیل ریختن و آتیششون زدن. خیلی صحنه سختی بود. اونا میسوختن و کسی کاری نمیکرد. بعد اومدن سر وقت زنا، پیرزناشونو گذاشتن کنار دخترا و زنا رو تقسیم کردند. خوشگلا و رسیده ها رو بردن واسه فرماندهها. من و یه چند تا سرباز دیگه اعتراض کردیم.
گفتن چی میگی؟ رسول الله هم نعوذبالله این کارو میکرد. اینا اسیرن. برای ما حلال ان.
سه تا از این دخترها رو دادن به گردان کماندویی. گریه جنانی به هق هق تبدیل شد. بین چیزی که میشنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصلهاس، ولی والله که شما نمیتونین بفهمین من چی دیدم.
به عباس قسم به اون دختر ظریف و کم سال ۹۰ نفر تجاوز کردن!!!
تا حالا کماندوهای عراقی رو از نزدیک
دیدین؟ دو برابر من هیکل دارن!
فقط کاش یکییکی این کارو میکردن...
شانه های بچهها و لایههای شکم خالقی آشکارا میلرزیدن از گریه.
بعد که کارشون تموم شد، عین یه آشغال انداختنشون یه گوشه، این ۳ تا شبونه از اردوگاه فرار کردن، یه عده رو فرستادن دنبالشون، یکی رو بعد از اردوگاه لای علفزار پیدا کردن و شهیدش کردن، یکی رو هم زیر یه کانال آب گیرش آوردن و کشتن.
فقط همین دختره تونسته بود فرار کنه... که سرنوشتش این طوری شده پس...
دیگر گریه بیصدا نتوانست حجم درد توی دلشان را تخلیه کند. صداها تکتک بلند شدند و در هم پیچیدند.
دوای این درد فقط داد بود و عملیات.
📚منبع: کتاب «یک محسن عزیز»، روایتی مستند از زندگی سردار شهید محسن وزوایی، صص۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲.
eitaa.com/revaayatgar
52.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی مجازی "ترور ناتمام"
ماموریت ترور یکی از فرماندهان عالی سپاه در سال ١٣٦٠، ناتمام ماند!
اما چرا...؟!
فیلم کوتاه "ترور ناتمام" روایت یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق است که تمام تلاش خود را جهت ترور شهید محسن وزوایی میکند اما ناکام می شود!
به کانال کنگره ملی ٢٤٠٠٠ شهید پایتخت بپیوندید👇🏻
ایتا:
https://eitaa.com/shohadapaytakht
روبیکا:
https://rubika.ir/shohadapaytakht
تلگرام:
https://t.me/shohadapaytakht