🔰وقتی وضعیت بیمارستان را برای خانواده ام تعریف کردم مادرم گریه کرد،خواهران و برادرانم ناراحت شدند و برادرم گفت :درسته بروی همچین جایی؟!!! که این طوری باشد؟!!!
به ایشان میگفتم : آنجا صفای دیگری دارد یک چیز دیگر است وقتی خودتان بروید متوجه میشوید چه می گویم
برادرم بلافاصله جواب داد: ما مثل تو دیوانه نیستیم که همچین جاهایی برویم!!!
🔰به بیمارستان که رفتم پرسنلی که شیفت جدید شان بود به دیدنم آمدند وضعیت منطقه را پرسیدند ،برایشان تعریف کردم،بعضی ها که با نظر من موافق بودن متاثر میشدند و گریه میکردند و بعضی هم مخالف بودند و میگفتند درست نیست دختر برود آنجا این کار مردهاست!!!
🔰بعضی هایشان شک می کردند شاید فکر میکردن منافق باشم میگفتند این چیزها به چه دردی میخورد؟!!!
#کتاب خاطرات ایران
#جانباز امدادگر ایران ترابی
☘eitaa.com/Revayat_zananmojahed