31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم معصومه سعادتی فردویی
▫️شماره شصت و هفتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
آینه تمام نما
امیر علی را سه ماهه باردار بودم که محمد ساکش را کول کرد و برای دفاع از حرم، راهی سوریه شد.
مخالف رفتنش نبودم اما در آن شرایط دلم به رفتنش رضایت نمیداد.
نشست و تا میتوانست دل به دلم داد. آخر سر گفت:« مادرم اسم پیامبر رو روی من گذاشت به امید اینکه مطیع امرش باشم؛ مگه پیامبر نفرموده هرکس صدای مظلومی رو بشنوه و یاریش نکنه مسلمون نیست؟! میگی بشینم و نگاه کنم؟ مطیع نباشم؟ جنگ مقدس نیست. اما دفاع همیشه مقدسه.
عقایدش را دوست داشتم. این حرفهایش برایم شیرین بود. هر چند من نتوانسته بودم مثل محمد خالصانه این عقاید را به عرصهی عمل برسانم.
دوست داشتم امیر علی هم تمامش مثل محمد باشد و همین عقاید را عملا در وجودش ببینم.
حالا نشسته بودم روبروی پیکر آرام محمد.
با امیر علی که تازه یک ماهه شده بود.
پتو را دورش پیچیده و روی سینه محمد خوابانده بودم تا رنگ و بوی او را به خود بگیرد.
سرم را نزدیک صورت محمد بردم و آرام گفتم:«
همهی سختیهای بزرگ کردن امیرعلی با من اما قول بده تربیتش با تو باشه. من نمیتونم امیرعلی رو مثل تو بزرگ کنم.»
دست امیرعلی را آرام روی صورت محمد میکشیدم و تربیتش را به او میسپردم.
قد که کشید دل نگرانیم بیشتر شده بود اما وقتی دیدم شب و روزش شد بسیج و خادمی و اردوهای جهادی فهمیدم تربیت امیرعلی را به خوب کسی سپرده ام.
هم قد پدرش شده بود.
هیاهوی کرونا توی شهر پیچیده بود،
امیرعلی لباس خاکی محمد را پوشیده بود و بند کفشش را محکم میکرد.
_ دوباره کجا؟
_ میرم برای دفاع مقدس
_دفاع مقدس ؟
_آره دیگه مگه آقا نگفتن جنگ بیولوژیکی. جنگ جنگه دیگه. دفاع هم که همیشه مقدس.
خوشحال بودم.
تمام محمد را در امیرعلی میدیدم.
امیرعلی آینهی تمام نمای پدرش بود...
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره شصت هشتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
نماز مستحبی
عمامه را کنار دستش گذاشته بود. ماسک را تا نزدیکی چشمانش بالا برده و سعی داشت تا کسی اشکهایش را نبیند!
احساس خستگی نمیکرد، اما دلتنگی امانش را بریده بود! دلتنگی برای همسرش، و برای طفلانی که قرار بود مثل
امروزی، دوتایی چشم به روی پدر باز کنند و پد ر پدر را در بیاورند.
اما حالا،هیچ کدامشان نبودند. مادر نتوانسته بود درد را بیشتر از این تحمل کند و دوقلوهای نیامده اش را هم با خود
برده بود.
بغضی که چندین روز، بخاطر روحیه بیماران کرونایی درون سینه حبس کرده بود، حالا گوشه ای از حیاط بیمارستان
دور از چشم همه، راحت گذاشته تا کمی آتش درد درونش را آرام کند.
آرام که شد، اشک چشمانش را پاک کرد و عمامه را روی سر گذاشت.
چند دقیقه ای از اذان صبح میگذشت، جماعت ها را تعطیل کرده بودند! حاجی نماز واجبش را به موقع همانجا کف
حیاط بیمارستان میخواند و مستحبی ها را وصل میکرد به جهاد...!
جای جماعتی که نبود حاال غسل میداد به بیماران کرونایی.
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره شصت نهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
بر خلاف خیلی ها من هیچوقت از دکتر و آمپولی که مینوشت، ترس نداشتم!
بچه که بودم هر وقت مریض میشدم یا درد داشتم، مادرم میگفت: باید بریم پیش فرشته نجات ! فرشته نجات آدما رو
خوب میکنه ،تو رو هم خوب میکنه...
مادرم راست میگفت...
فرشته های نجات همه را خوب میکردند...
یک وقت هایی با دم و دستگاهایشان و بیشتر وقتها با اخلاق خوبشان...
از همان بچگی می دیدم و میفهمیدم
فرشته های نجات با بقیه فرق دارند!
فقط به خودشان شبیه بودند...!
صدایشان مهربانتر بود...
دستانشان گرمتر بود...
باید قلبشان هم بزرگتر میبود...
این را در بچگی از نزدیک میدیدم ...
این یکسالی که گذشت فهمیدم گرمی دستانتان را از روی دستکش هم میشود فهمید!
با ماسک هم همانقدر زیبا و مهربان هستید که بدون ماسک بودید...
حالا این روزها خیلی ها مثل من دیگر از دکتر و آمپول هایش نمیترسند!
و چقدر اسمی که مادرم میگفت به شما می آید!
فرشتگان نجات ...
آری، شما فرشته اید...!
مثلش نه ها!
خود فرشته اید...
فرشتگانی که از دل آسمان به زمین آمده اید...
فرشتگانی در لباس سفید کادر درمان...
🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده
▫️شماره هفتادم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای علی پایی صادقی
▫️شماره هفتاد و یکم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم اعظم عابدی
▫️شماره هفتاد و دوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم سمیه حاجی احمدی
▫️شماره هفتاد و سوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
از زبان یک دختر 6 ساله از روزای کرونا
روز های سختی است،دیگر نمی توانم بخندم ، دیگر نمی توانم در کوچه یا خونه فامیل هایمان با دوستانم بازی کنم و کمتر می توانم مادرم را ببینم ، مادرم پرستار است و فقط آخر هفته ها مادرم مرخصی دارد ، می خواهم کاری بکنم اما کاری از من بر نمی آید ، پدرم شنبه و سه شنبه ها برای اینکه ناراحت نشوم یا حوصله ام سر نرود ، اجازه می دهد با دوستانم تصویری حرف بزنم ، یکی از این روزها داشتم با دوستانم حرف می زدم و ناراحتی هایم و دلتنگی هایم را به دوستانم می گفتم که یکی از این دوستانم گفت به جای اینکه غصه بخوری عین آن بچه هایی که تلویزیون نشان می دهد ، تو هم برای مادرت و پرستارها نقاشی بکش و بهشان هدیه بده به قول مامانم روحیه ی پرستارها بهتر می شود. ما هم بهت کمک میکنیم.
از حرف دوستم خوشحال شدم و تصمیم گرفتم این کار را بکنم با اینکه نمی دانستم روحیه یعنی چه، اون روز شد همان روزی که ما بچه ها به پرستارها و مامانم هدیه نقاشی هدیه بدیم.
پرستارها نقاشی هایمان را باز کردند و نگاه کردند و خوشحال شدند و اشک شوق از چشمانشان سرازیر شد، بعد من به مامانم نقاشی ام را هدیه دادم و مامانم از شوق گریه می کرد وآن روز من فهمیدم که روحیه یعنی چی و تونستم با دوستانم بازی کنم که پرستارها از امروز بیشتر از روز های دیگر برای کمک به مردم تلاش می کنند.
🏅اثر سرکار خانم حدیثه وفایی
▫️شماره هفتاد و چهارم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
بسمه تعالی
خاطره و دل نوشته ای از روایت جهاد
در ابتدا خداوند منان را شاکریم که ما را در عصری متولد نمود که برترین عصرها بعد از نبی مکرم اسالم است و توفیق داد در فضایی
تنفس کنیم که با سایر زمانها بسیار فرق داشت . عصری که از رقم خوردن حکومت اسالمی وفضای جهاد وشهادت نشأت گرفت و سر آغاز و
دوام آن همراه وعجین شده با جهاد و شهادت ونثار خون بهترین فرزندان مکتب خمینی کبیر وخامنه ای عزیز و این مرز وبوم که درتاریخ بی
سابقه بوده است. فضایی که عطر والیت و رهبری برگرفته از نایب عام امام عصر و زمان کشورمان را فراگرفت ودرطول بیش از 04 سال فتخ
الفتوح های بسیاری را علی رقم همه مشکالت دراین پهنه رقم زد.
یکی از این فتح الفتوح ها استفاده از تهدید بیماری منحوس کرونا به عنوان فرصتی برای خدمت به خلق اهلل و مواسات و همدلی
بود.صحنه های زیبای ایثار و مودت وهبستگی و مواسات از ذهن ها پاک نخواهد شد. کمک به ایتام آل محمد. محله به محله کوچه به کوچه
،خانه به خانه رفتن و محرومین ونیازمندان را پیدا کردن و رسیدگی باه آنان لذتی است وصف ناپذیر. کمک به پیر زنان و پیرمردانی که زیر این
کنبد کبود هیچ کس را ندارند ضد عفونی معابر وخیابانها وماشین ها و.... کمک به خانواده هایی که استثتنایی هستند وهمه افراد خانه مریضی
خاص وصعب العالج دارند مراقب باشی در دورترین نقطه شهر خانوده فقیری فراموش نشود وبدون بسته معیشتی باقی نماند. توزیع آبمیوه در
بیمارستاها و......تا شهادت مدافعان سالمت، حضور در بیمارستانها و آرامستانها وتوزیع مایحتاج خانواده ای که در یکی از این توزیع اقالم علی
رقم این که نیازمند بودند اعالم کردند دیگران از ما ارجحیت دارند و مایحتاج خود را بدگیران بخشیدند یا وقتی لوازم الحریر را در اغاز سال
تحصیلی به یکی از کودکان بی پدر دادیم آنچنان از شوق فریاد زد و انها را با آغوش کشید که تا کنون بی سابقه بوده است ومادرش نقل می
کرد که شب با آن کیف و لوازم الحریر در بغل بخواب رفت.حضور در بیمارستانها و خدمت به بیماران وپیرمردان وسالخوردگان و برطرف
کردن نیازها ومشکالت آنان و دلداری به آنان ودر پایان صحت و سالمتی و مرخصی آنان از بیمارستان لذت ها وخاطراتی است که هیچگاه
فراموش نمی شود. فراگیری اولیه نوار قلب واصالحات پزشکی وبیمارسانی و آزمونهای مختلف دراین باره ، غالب شدن ترس و نگرانی در
عموم مردم جامعه وحتی گریزان بودن خانواده از عزیزانشان که آلوده به بیماری شده بودند و جهادگران بدون ترس و واهمه همه کار می کردند
،وقتی روزهای اول خواستیم دوستان گروه را به بیمارستان ببریم خیلی ها گفتند که نمی ایند خیلی ها هم به من می گفتند بیمارستان نرو اگر
خودت مبتلا نشوی بچه ها و پدر ومادرت مبتلا می شوند من هم خیلی با احتیاط به بیمارستان جهت کمک می رفتم و به این خاطر چند هفته
به دیدار مادرم که مریض و درخانه بود نرفتم وقتی اصرار می کردند که مریض می شویم می گفتم گروه خونی ما به بیماری کرونا نمی خوره
و مریض نمی شویم الحمدالله اینجور هم بود و اصلا کرونا به من کاری نداشت دو خاطره از زمان حضور در بیمارستانها بگویم: شبی به عنوان
کمک در بیمارستان شهید بهشتی حاضر شدم جوانی که به قول دکترها 04درصد سینه اش درگیر شده بود بسیار حل بد و وخیمی داشت معلوم
بود که خیلی ترسیده است ما که روزهای اول لباس مثل دکترها و پرستار ها می پوشیم وفرقی بینمان زیاد نبود جوان از من پرسید آقای دکتر
وضعم چطور است خیلی حالم خوب نیست ؛ من که می دانستم وتجربه داشتم که چه باید بگویم با لحن خاص و محکمی گفتم عزیز مریضی
تو انفلوانزاست چیز خاصی نیست زود خوب میشوی و گفتم که دراین چند روز آب سیب وهویج استفاده کن ولبنیات استفاده نکن ، آن جوان
هم بله ای گفت و روی تخت دراز کشید ومن هم بعد از احوال پرسی با سایر بیماران اتاق را ترک کردم بعد از دو روز که به انجا مراجعه کردم
دیدم جوان در تختش نیست از هم اتاقیهایش پرسیدم کجاست گفتند خوب شده و رفته است خدا را شکر کردم مطمئن بودم اگر می گفتم کرونا
دارای او ازترس جان می داد چنان که شنیدیم خیلی ها از ترس کرونا جان دادند تا خود بیماتری کرونا.خازه دیگر مربوط به یکی از آشنایان
بود که در بیمارستان شهید بهشتی مالقات کردم خیلی خیلی تعجب کردم بعد از نزیک به 53 سال مرا از زیر ماسک و آن لباس چطور شناخت
🏅اثر جناب آقای احسان محمودی
▫️شماره هفتاد و پنجم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
بنام خدای عاشقی
کنج اتاق بین انگشتان دست و زبانم دعوایی برپاست.
زبان روزهای طی شده را می شمردوانگشتان دست ازای ن گذشت عمرم کم
آورده .
امروز دقیقا ۳۷روز است که به خانه نرفته ام.
آشفته ام؛بی قرارم؛مضطربم؛صادقانه بگویم دلتنگم...
در وجودم دادگاهی برپاست؛ قاضی و وکیل مدافع و متهم ؛ همه خودم
هستم..
کلمات و جمالت درهم ذهنم امانم را بریده است:
_چقدر سنگدلی!!
_عجب دلی داری!!
_واقعأ نگران نیستی؟! نمی ترسی؟!
_آفرین چه انسان شریف ی! چه اخلاصی!
چه سعادتی!!
همیشه گفته ام و می گویم خدانکند انسان خسته روح باشد
مردم از این همه جراحت روح
از اینهمه زخم زبان، قضاوتها، قیاسها، تعارضات، تملقات
و دخالتها....
دیگر خسته ی روح نیستم خسته ی جانم.
خدای سر شاهدست من هم دخترم،خواهرم،
همسرم،مادرم،انسانم...
دلم برای پدر شیمیایی نفس بریده ام تنگ است.
دلم برای شریک خاطرات شیرین کودکی،
برادرم تنگ است.
دلم برای مونس جانم
همدمم، همراهم، همسرم تنگ است.
دلم برای میوه ی دلم، نفسم، همه جانم،پسرم تنگ است.
اما چه کنم؟!
🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی
▫️شماره هفتاد و ششم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف
▫️شماره هفتاد و هفتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف
▫️شماره هفتاد و هشتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی
▫️شماره هفتاد و نهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش دوم)
انسانم
سرگرم زندگیمان بودیم که از راه رسید،بی دعوت، سرزده، ناخواسته، وسط
زندگیمان آوار شد،ویران کرد،سونامی شد
شست و برد
همه چیز را ،عواطف را،آرامش را،نسب ها و سبب هارا...
وقتی به خود آمدم وسط نفسهای گره خورده بودم و صورتها ی رنگ پریده و
جان های نیمه جان.....
بوی الکل،فضای متعفن،وحشت جنازه های ردیف شده ی
بی کسان پرکس...
یک پا به بالین جان به سران و یک پا به غسالخانه...
خسته ام،دلشکسته ام،فراموش شده ام،
متهمم،محکومم، ولی هرچه هستم انسانم...
غرق در افکار مشوشم بودم که صدای درب رنگ و رفته ی اتاق مرا به خود
آورد،ازشدت خستگی به سختی ازجا بلند شدم دیگر رمقی به جانم نمانده.
دستی به صورتم کشیدم و اشکهای روی گونه ام را پاک کردم و خنده بر لب
در را گشودم
خدای من فاطمه است !رنگ و روی پریده
با لب های سفید شده چون میت،مات و مبهوت با مروارید سیاه درشت
چشمانش
زل زده به من و خیره خیره نگاهم میکرد!
نفسم بند آمد ،دل آشوبه گرفتم،
چی شده دختر؟!حرف بزن عزیزجانم..
کف دستانش را به من نشان داد و بریده بریده گفت:این دستها میت غسل
داده و کفن کرده!!!
و بعد ساکت شد. چند لحظه نگاهش کردم.در آغوش کشی دمش.فشارش دادم!
حرف بزن،گریه کن،جیغ بکش،چیزی بگو دختر!
فایده نداشت انگار حرفهایم را نمی شنید.
با تمام توانم دستم را بالا بردم و سیلی محکم ی به صورتش زدم...
بند بند وجودش ازهم گسست،پاره شد،خورد شد،ریز شد،سرازیر شد، اشک
شد،ناله شد،زجه شد...
نفسم جا آمد از این حالش،
دوباره در آغوش کشی دمش حالا همنوای باهم ناله می کردیم ومن در دلم
خدا را شکر می کردم که گریه کرد تا دق نکند.
آخر فاطمه پانزده سال بیشتر ندارد، جثه ندارد، تجربه ندارد، راستی بابا هم
ندارد..
چند ماه پیش همه وجودش را،پشت و پناهش را ،پدرش را در دفاع از حرم
هدیه کرده بود و حالا جان شیرینش را بر کف دست گرفته ،رخت خدمت به
تن کرده و مدافع سلامت هموطنانش شده است...
چه بگویم؟! متحیرم از اینهمه معرفت و فداکاری و گذشت، دل دریایی
وشجاعت و غیرت، بانوی تراز، کوچک بزرگ.......
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟!
گر او هست حقا که من نیستم...
تقدیم به تمامی مدافعان وطنم ایران
🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی
▫️شماره هشتادم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش دوم)
دوستم اقای سامانلو بود جلو آمد وسلام کرد و اسمم را صدا زد بعد خودش را معرفی کرد کلاس پنجم ابتدایی با هم هم کلاس بودیم و سر
یه کاردستی کلاسی که با هم ساختیم با هم خیلی رفیق بودیم ،پدر پیرش وقتی برای تشییع جنازه رفته بود مبتلا شده بود در پذیرش کمکشان
کردم و تا بخش همراهشان بودم چند روز به ایشان سرمی زدم چون حضور همراه ممنوع بود من واسطه بین دوستم وپدرش شده بودم تقریبا ۱۰
روز پدر در بیمارستان بستری بود این روزهای اخر خیلی احساس دلتنگی می کرد چون در خانواده نسبتا شلوغی داشتند ودر کنار خانواده ای
زندگی می کرد که خیلی به هم وابسته بودند و به نوه ها ونتیجه ها خیلی وابسته بود . محیط آرام بیمارستان اذیتش می کرد. شب که به او سر
زدم و برخی وسایل را برایش بردم خیلی ناراحت بود ومدام بچه هایش را نفرین می کرد که چرا مرا اینجا آورده اند و به خانه نمی برند ، هر
کاری کردم واستدلال کردم آرام نشد داشت کم کم حالش خوب می شد روز اول که به بیمارستان آوردنش با تخت وارد بخشش کردیم و بعد
از شاید 5 روز سرپا شده بود وراه می رفت بهش گفتم اگه یه مقدار دیگه بمانی خوب خوب می شوی ولی گوش نگرد خواست با تلفن با بچه
هایش صحبت کند با واتساپ تماس تصویری گرفتم و با دوستم صحبت کرد دقیقا این عبارت را گفت :» اگر مرا از اینجا نبرید می میرم« من
هر چه اصرار کردم که خودش را کنترل کند و در بیمارستان بماند فایده نداشت.ناچاردوستم با دیگر بردارانش آمدند فردا صبح او را ترخیص
کردند و برند . دو شب دیگر در راه بیمارستان بودم که تلفن همراهم زنگ خورد ، دوستم آقای سامانلو بود ابتدا با روی باز سالم واحوال
پرسی کردم ناگهان از آن طرف صدای گریه بلند شد دوستم گفت گه بعد از اینکه پدرش را از بیمارستان به فاصله یک روز از دنیا رفته است و
از من خواست نماز لیلة الدفن برایش بخوانم . من هم خیلی متاثر شدم وبه او تسلیت گفتم و به مسجد آمدم وبعد از نماز مغرب وعشاء برای
آن مرحوم نماز خواندم . این ماجرا ماند تا انتخابات ریاست جمهوری وشوراهای شهر که من هم کاندیدا شده بودم ،دوبار دوستم اقای سامانلو
تماس گرفت بعداز سلام و احوال پرسی گفت :که او وخانواده اش علی رقم خواست اولیه و میلش می خواهد درانتخابات شرکت کنند وبه من
رأی بدهند ! وقتی علت را پرسیدم ،جوابش برایم خیلی جالب بود! گفت: که تبلیغات مرا بروی یکی از بنرها دیده است و فقط به خاطر
حضور من به عنوان کاندیدای که دیده بود به عنوان یک طلبه بسیجی که به صورت جهادی در بیمارستان کار می کنیم می خواهند درانتخابات
شرکت کند خیلی خوشحال شدم که از دو جهت مردم به خیلی از چیزها اهمیت می دهند و خوبی را فراموش نمی کنند وهواسشان هست دوم
اینکه حضور من در بیمار که واقعا برای خدا وخدمت به خلق اهل بود اثر بیرونی هم داشت و عده ای را پای کار انقلاب و نظام آورد .حضور ما
باعث دلگرمی وامید بسیاری از خانواده ها ودوستان شد.ولی ای کاش پدرش به حرفم گوش می داد و دو روز دیگر در بیمارستان می ماند که
انشاالله با کمک کادر درمان سلامتی خود را بدست می آورد .ولی چه کنیم که هیچ کس را از مرگ گریزی نیست. والسلام
🏅اثر جناب آقای احسان محمودی
▫️شماره هشتاد و یکم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
عمامه های خاکی
• برگی از زندگی جهادی مدیرِ غسالِ کرونایی ها
در تنگنای دالان های مدرنیته ی زندگی که مملو از پس کوچه های دل مشغولی های کذایی است و فرصتی برای سر خاراندن نیست، گاهی پنجره هایی را می بینی که به جای باز شدن به خیابان های تکرار و دلمردگی و هذیان و هیجان و ولع و زیادی خواهی؛ این پنجره ها به سمت باغچه های کوچک لبخند و آرامش باز می شود. با همین پنجره هاست که می فهمی چرا در خانه های کاه گلی پدربزرگ ها، چای مادربزرگ، دبش ترین و لب گزترین چای دنیا بود و «یاخمای»*2آنها، لذیذترین غذایی بود که در یک دست می گرفتیم و با دست دیگر، اسب چوبی را در کوچه های خاکی هِی می کردیم و از یاخما می خوردیم.
کرونا، این مهمان ناخوانده، همان مسافر نامیمونی است که حد و حصر نمی شناسد و مرزهای جغرافیایی را درهم می نوردد تا شاید داغی را بر سینه ای بنشاند و اشکی را از گوچه ی چشمی بر زمین بغلتاند. کرونا، این ناشناخته مهمان یا مهاجم، پر از درد است و داغ؛ پر از بغض های ناگفته ای که در سینه های تنگ، تل انبار شده است. ...و امروز 20 خرداد سال 1399 است که همچنان گلبوته های آمال و آرزو را در سینه ها می فشاریم تا مبادا به دست کرونا پر پر شود.
از رهاوردهایش همین بس، که اگر همنشین ات شود، دو هفته ای را به درد و تلخینگی خس خس سینه و سرفه های مرگ آور مهمان می شوی و گاهی، جانت را به دست ملک الموت می سپاری تا به سفری نابرگشتنی بروی.
:« انّا لله و انّا الیه راجعون». پدری به آرامش ابدی رسیده است. دیگر نه از درد شلنگی بر حلق اش به خود می پیچد و نه مجبور است تا ساعت ها و روزها بر روی شکم بخوابد تا شلنگی که از دهان به لوله هوا متصل است، امکان دهد که با ریتم دستگاه ریه اکسیژن بدنش شود. همان پدری که عکس ورزشکاری اش بر دیوار خانه، ابهّت اش را چند برابر می کرد و حالا پس از ۲۰ روز ۴۰ درصد از ماهیچههای خود را از دست است. دیگر آرام گرفته است و تا نگران صدمه ی دهان و تارهای نباشد و از عوارض ریوی و قلبی ناراحت نشود. همان پدر خوش خنده با استیل ورزش اش که دیگر مجبور نیست تا یک شلنگ را برای رساندن غذای مایع از طریق بینی یا پوست وارد معده اش بکنند و لوله دیگری و پلاستیکی چسبان و ...
آری همان پدری که تنها به خاطر یک بی احتیاطی، کرونا را رفیق خود کرد و پس از چندین روز، با اشکی بر گونه هایش، چشم از تماشای عزیزانش بست تا دیگر مجبور نباشد یک IV برای ورود مایعات و دارو وصل شود و یک I Line برای نظارت بر وضعیت فشار خونش متصل. آه و صد آه که قلم و قلبم برای نوشتن قطره ای از دریای درد و رنج یک بیمار کرونایی سنگینی می کند. بگذریم...
پدر به خواب ابدی فرو می رود. به خانواده خبر می دهند: « ضمن عرض تسلیت، پدرتان به علت کرونا فوت کرده است. لطفا برای تحویل گرفتن متوفی برای غسل و کفن و دفن بر اساس پروتکل های بهداشتی به فلان اتاق مراجعه کنید». می پرسند:« امکان انتقال کرونا در موقع تحویل و غسل و ... هست؟» جواب:« بله». همین؛ کسی را یارای نزدیک شدن به پدر نیست؛ همان پدری که آغوش گرم اش، امن ترین پناهگاه فرزند بود. همان پدری که خون جگرها خورد تا گل های لبخند و راحتی از گوشه ای لب های فرزند پژمرده نشود. برای وداع نیامده اند؛برای آخرین دیدار؛ برای آخرین بوسه بر پیشانی خسته ی پدر.
هوای سنگین جاری بر آسمان دهان، بر بسیاری از شانه ها سنگینی کرده است. یاللعجب؟!!!
🏅اثر جناب آقای ابراهیم قبله آرباطان
▫️شماره هشتاد و دوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi