eitaa logo
جشنواره روایت جهاد
401 دنبال‌کننده
136 عکس
80 ویدیو
0 فایل
جشنواره هنری، ادبی و خبری روایت جهاد استان قم ادمین: @jahaad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سه خط(بخش دوم) بعدی تو را انداختم روی پایم تا باز هم بخوابم که این بار فریاد میثم بلند شد: »ولم کن روانی! صبحونه نمیخوام، بذار ب کپَم!« چند لحظه بعد صدای لیچارهای صالح هم با غیژغیژ تخت آهنی یکی شد! در همین حیص و بیص، بوی لذیذی بینیمان را قلقک داد و ته مانده خواب را از سرمان پراند؛ ردص بو رساندمان به سفره وسط حجره که در آن بدون هر آرایش و تشریفاتی، یک نان سنگک برشته و یک سطل حلیم به ما چشمک میزد. میثم و صالح در لحظه صدای اعتراضشان قطع شد و با یک جَ ست، خودشان را به سفره رساندند! من هم تا دم سفره خزیدم و بعد چهارزانو و مؤدب نشستم. از آنجا که هر سهمان قبال بابت پیشدستی در خوردن غذا، طعم کبودی دستها را با چنگال و ته قاشق های محمدحسین چشیده بودیم، لذا هیچکس جرئت دست درازی سمت ظرف حلیم را نداشت و هر سه با چشمهای پف کرده، گردنی کج و کُرنشی محترمانه دور سفره منتظر ماندیم تا محمدحسین سهم مان را بدهد. بعد از اینکه محمدحسین سر حوصله و با دقت برای همه حلیم کشید و خوردنمان شروع شد، یادمان آمد مناسبت این صبحانه کریمانه را از او سؤال کنیم. مثل همیشه کوتاه و بی مقدمه جواب داد: »دارم میرم سوریه! یه ساعت دیگه حرکته!« آنقدر از این تصمیم های یکدفع های و قاطع از او سراغ داشتیم که دیگر کسی به جدی بودنش شک نمیکرد؛ مثال، یکبار چندتا از دوستانش را برده بود ک رم ج گان1 آنقدر بهشان خوش گذشت و آنجا ماندند که متوجه تمام شدن پولشان نشدند؛ البته محمدحسین میگفت، چندبار تذکر دادم اما کسی جدی نگرفت، موقع برگشتن محمدحسین گفت: »پیاده میریم قم!« همه زدند زیر خنده؛ اما حدود 11 ساعت بعد، وقتی توی خانه هایشان، پاهای ورم کرده و تاول زدهشان را از کفش بیرون میآوردند، فهمیدندکه حرف محمدحسین، خیلی هم خنده دار نبود! یا در ۱۱ سالگی وقتی خانه شان رفته بود پردیسان2 تصمیم گرفت تابستان را با یکی از دوستانش که در پردیسان با او آشنا شده بود، بیاید کلاس تابستانی مسجد محمودیه محله آذر-پیش دوستان قدیمیاش- خانوادهاش از این تصمیم استقبال نکردند و برای منصرف کردنش پول توجیبی او را قطع کردند. محمدحسین دو ماه تمام، در آن گرمای ذلصه کننده قم، هر روز با دوچرخه چین۲۲ دو تَرک، این مسیر که هر کورسش حدود 50 دقیقه زمان میبرد را رکاب میزد، میآمد کلاس تابستانی و قبل از غروب دوباره برمیگشت! ماجرای قلک هایش هم که نوبر بود؛ وقتی آن قلک سفالی نیم متری را جلوی نگاه مبهوت ما آورد و گذاشت روی میز کنج حجره، میثم گفت: »یعنی واقعا بدون اینکه از سیبیالت خجالت بکشی، میخوای توی این قلک پول جمع کنی؟!« محمدحسین با خنده جواب داد: »دیروز رفتم برای داداشام قلک بگیرم؛ یه دفعه این بزرگه چشمم رو گرفت!« همین! یک قلک سفالی بزرگ چشمش را گرفته بود و به همین خاطر، در آستانه 2۱ سالگی تصمیم گرفت برای خودش قلک بخرد! 🏅اثر جناب آقای مهدی کمیلی فر ▫️شماره شصت دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سه خط(بخش آخر) عاقبت پول های توی آن قلک که روز به روز سنگین تر میشد هم جالب بود؛ مانده بود وقتی قلک را که شکست با پولش دوچرخه بگیرد یا یک راکت پینگ پنگ حرفهای بخرد. اما وقتی برای اردوی جهادی اسم نوشت و قرار شد از بین ثبت نام کنندگان قرعه کشی شود، گفت: «اگه اسمم دربیاد، قلکم رو هم میدم خرج اردوجهادی کنن!» عجیب اینکه، اسمش برای اردوی جهادی در نیامد اما او قلکش را از گوشه حجره برداشت و هدیه کرد به اردوی جهادی! عجیب تر اینکه دو روز بعد، معلوم نبود با چه نیتی، یک قلک سفالی بزرگتر گذاشت روی میز کنج حجره و دوباره روز از نو، روزی از نو! حال چنین شخصیتی اگر وسط بحبوحه جنگ سوریه و جوالن داعش و النصره بگوید، یک ساعت دیگر قصد رفتن به سوریه دارد، آن هم با سابقه یکبار بیخبر رفتن و شش ماه غیب شدن، برای ما تعجبی نداشت. صالح یک لقمه بزرگ گرفت و قبل از اینکه ببرد توی دهانش گفت:«سالم برسون؛ از سایه برو، نامه هم فراموش نشه!» واکنش من و میثم هم فرق زیادی با صالح نداشت فقط میثم اضافه کرد:«الاقل تا عید برگرد، امسال با هم بریم اردوجهادی، گفتن اونایی که پارسال اسمشون در نیومده رو تو اولویت میذارن.» این تنها حرفی بود که باعث شد چند لحظه لبخند از لب محمدحسین پاک شود؛ خیلی دلش میخواست توی کارنامه بلند و بالای سفرها و چالش هایش، حداقل یک اردوی جهادی هم ثبت شود و لذتی را که اردوجهادی رفته ها از آن میگویند را بچشد، اما هیچوقت چنین فرصتی نصیبش نشده بود. گفت: «دوست داشتم بیام، ولی شاید نرسم...» دوباره لبخندش برگشت و گفت: «حاال یه کاریش میکنم!» نوروز از راه رسید؛ محمد حسین هنوز سوریه بود؛ من و میثم و صالح رفتیم اردوی جهادی؛ موقع دیوارچینی یکی از فرغون های مالت چپ کرد و مالت پخش زمین شد، صالح از بالای داربست به راننده فرغون گفت: «عیب نداره برادر، پول این مالت از ته مانده قلک رفیق ما بوده، حتما خدا ازش قبول نکرده!» مقابل نگاه هاج و واج و پر از سؤال بقیه، سه تایی زدیم زیر خنده. از دیوارچینی و رنگ آمیزی مسجد و مدرسه گرفته تا فوتبال و دورهمی با بچه های روستا، جای محمدحسین و شیطنت هایش همه جا خالی بود؛ عکس و فیلمهای اردو را نگه داشتیم تا وقتی برگشت نشانش بدهیم و دلش را آب کنیم. قرار بود تا چهاردهم بیاید، اما نیامد. پانزدهم و شانزدهم هم نیامد؛ تا اینکه هفدهم خبرش آمد... تا چند روز، اول صبح وقتی هنوز آفتاب نزده بود، از زیر پتو به چراغ بزرگ وسط اتاق نگاه میکردم و آرزو میکردم، کاش الان چراغ روشن میشد و نور کور کننده اش به چشم مان میخورد و بعد صدای محمدحسین به گوش میرسید که: «پاشید دیگه نفله ها، صبح شده!» چند روز بعد، یکی از دوستان محمدحسین آمد حجره و گفت، کاغذی از محمدحسین پیشش هست که سپرده بود اگر شهید شد به شما هم حجرهای ها برسانم. تای کاغذ را باز کردم؛ بعد از مقدمهای کوتاه، توی سه خط تکلیف وسایل باقیماندهاش در حجره را روشن کرده بود: لباسها، هدیه به فقرا کتابها، هدیه به کتابخانه قلک: هدیه به اردوی جهادی... یاد خنده آخرش افتادم و جملهای که پشت آن خنده لطیف، طنینانداخت توی گوشم: «حاال یه کاریش میکنم!» 🏅اثر جناب آقای مهدی کمیلی فر ▫️شماره شصت سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | الهی به امید تو... مولای من ما درس عشق را از مکتب حسین آموخته ایم و و الفبای جهاد را از شهدایمان به ارث برده ایم... در مکتب حسین، تشنه هم تشنه آب نیست... و در الفبای جهاد، خسته هم خسته خدمت نیست... پایِ قرارِ خادمی را که در دلت امضا کنی نه سختی را میبینی نه خستگیهایش را... دست میدهی به دست امثال حسن باقری که میگفت کار برای خدا خستگی ندارد... مولا جان ما خسته خدمت در راهت نمیشویم... برای آمدنت همه پای کاریم... و تا آمدنت صبورانه میجنگیم... اللهم عجل لولیک الفرج 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم شیما کرمیانی ▫️شماره شصت و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
49.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای حسین نبی گل ▫️شماره شصت و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم معصومه سعادتی فردویی ▫️شماره شصت و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | آینه تمام نما امیر علی را سه ماهه باردار بودم که محمد ساکش را کول کرد و برای دفاع از حرم، راهی سوریه شد. مخالف رفتنش نبودم اما در آن شرایط دلم به رفتنش رضایت نمی‌داد. نشست و تا می‌توانست دل به دلم داد. آخر سر گفت:« مادرم اسم پیامبر رو روی من گذاشت به امید اینکه مطیع امرش باشم؛ مگه پیامبر نفرموده هرکس صدای مظلومی رو بشنوه و یاریش نکنه مسلمون نیست؟! میگی بشینم و نگاه کنم؟ مطیع نباشم؟ جنگ مقدس نیست. اما دفاع همیشه مقدسه. عقایدش را دوست داشتم. این حرفهایش برایم شیرین بود. هر چند من نتوانسته بودم مثل محمد خالصانه این عقاید را به عرصه‌ی عمل برسانم. دوست داشتم امیر علی هم تمامش مثل محمد باشد و همین عقاید را عملا در وجودش ببینم. حالا نشسته بودم روبروی پیکر آرام محمد. با امیر علی که تازه یک ماهه شده بود. پتو را دورش پیچیده و روی سینه محمد خوابانده بودم تا رنگ و بوی او را به خود بگیرد. سرم را نزدیک صورت محمد بردم و آرام گفتم:« همه‌ی سختی‌های بزرگ کردن امیرعلی با من اما قول بده تربیتش با تو باشه. من نمی‌تونم امیرعلی رو مثل تو بزرگ کنم.» دست امیرعلی را آرام روی صورت محمد می‌کشیدم و تربیتش را به او می‌سپردم. قد که کشید دل نگرانیم بیشتر شده بود اما وقتی دیدم شب و روزش شد بسیج و خادمی و اردوهای جهادی فهمیدم تربیت امیرعلی را به خوب کسی سپرده ام. هم قد پدرش شده بود. هیاهوی کرونا توی شهر پیچیده بود، امیرعلی لباس خاکی محمد را پوشیده بود و بند کفشش را محکم می‌کرد. _ دوباره کجا؟ _ میرم برای دفاع مقدس _دفاع مقدس ؟ _آره دیگه مگه آقا نگفتن جنگ بیولوژیکی. جنگ جنگه دیگه. دفاع هم که همیشه مقدس. خوشحال بودم. تمام محمد را در امیرعلی می‌دیدم. امیرعلی آینه‌ی تمام نمای پدرش بود... 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | نماز مستحبی عمامه را کنار دستش گذاشته بود. ماسک را تا نزدیکی چشمانش بالا برده و سعی داشت تا کسی اشکهایش را نبیند! احساس خستگی نمیکرد، اما دلتنگی امانش را بریده بود! دلتنگی برای همسرش، و برای طفلانی که قرار بود مثل امروزی، دوتایی چشم به روی پدر باز کنند و پد ر پدر را در بیاورند. اما حالا،هیچ کدامشان نبودند. مادر نتوانسته بود درد را بیشتر از این تحمل کند و دوقلوهای نیامده اش را هم با خود برده بود. بغضی که چندین روز، بخاطر روحیه بیماران کرونایی درون سینه حبس کرده بود، حالا گوشه ای از حیاط بیمارستان دور از چشم همه، راحت گذاشته تا کمی آتش درد درونش را آرام کند. آرام که شد، اشک چشمانش را پاک کرد و عمامه را روی سر گذاشت. چند دقیقه ای از اذان صبح میگذشت، جماعت ها را تعطیل کرده بودند! حاجی نماز واجبش را به موقع همانجا کف حیاط بیمارستان میخواند و مستحبی ها را وصل میکرد به جهاد...! جای جماعتی که نبود حاال غسل میداد به بیماران کرونایی. 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره شصت نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | بر خلاف خیلی ها من هیچوقت از دکتر و آمپولی که مینوشت، ترس نداشتم! بچه که بودم هر وقت مریض میشدم یا درد داشتم، مادرم میگفت: باید بریم پیش فرشته نجات ! فرشته نجات آدما رو خوب میکنه ،تو رو هم خوب میکنه... مادرم راست میگفت... فرشته های نجات همه را خوب میکردند... یک وقت هایی با دم و دستگاهایشان و بیشتر وقتها با اخلاق خوبشان... از همان بچگی می دیدم و میفهمیدم فرشته های نجات با بقیه فرق دارند! فقط به خودشان شبیه بودند...! صدایشان مهربانتر بود... دستانشان گرمتر بود... باید قلبشان هم بزرگتر میبود... این را در بچگی از نزدیک میدیدم ... این یکسالی که گذشت فهمیدم گرمی دستانتان را از روی دستکش هم میشود فهمید! با ماسک هم همانقدر زیبا و مهربان هستید که بدون ماسک بودید... حالا این روزها خیلی ها مثل من دیگر از دکتر و آمپول هایش نمیترسند! و چقدر اسمی که مادرم میگفت به شما می آید! فرشتگان نجات ... آری، شما فرشته اید...! مثلش نه ها! خود فرشته اید... فرشتگانی که از دل آسمان به زمین آمده اید... فرشتگانی در لباس سفید کادر درمان... 🏅اثر سرکار خانم فاطمه والی زاده ▫️شماره هفتادم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره هفتاد و یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم اعظم عابدی ▫️شماره هفتاد و دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم سمیه حاجی احمدی ▫️شماره هفتاد و سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | از زبان یک دختر 6 ساله از روزای کرونا روز های سختی است،دیگر نمی توانم بخندم ، دیگر نمی توانم در کوچه یا خونه فامیل هایمان با دوستانم بازی کنم و کمتر می توانم مادرم را ببینم ، مادرم پرستار است و فقط آخر هفته ها مادرم مرخصی دارد ، می خواهم کاری بکنم اما کاری از من بر نمی آید ، پدرم شنبه و سه شنبه ها برای اینکه ناراحت نشوم یا حوصله ام سر نرود ، اجازه می دهد با دوستانم تصویری حرف بزنم ، یکی از این روزها داشتم با دوستانم حرف می زدم و ناراحتی هایم و دلتنگی هایم را به دوستانم می گفتم که یکی از این دوستانم گفت به جای اینکه غصه بخوری عین آن بچه هایی که تلویزیون نشان می دهد ، تو هم برای مادرت و پرستارها نقاشی بکش و بهشان هدیه بده به قول مامانم روحیه ی پرستارها بهتر می شود. ما هم بهت کمک میکنیم. از حرف دوستم خوشحال شدم و تصمیم گرفتم این کار را بکنم با اینکه نمی دانستم روحیه یعنی چه، اون روز شد همان روزی که ما بچه ها به پرستارها و مامانم هدیه نقاشی هدیه بدیم. پرستارها نقاشی هایمان را باز کردند و نگاه کردند و خوشحال شدند و اشک شوق از چشمانشان سرازیر شد، بعد من به مامانم نقاشی ام را هدیه دادم و مامانم از شوق گریه می کرد وآن روز من فهمیدم که روحیه یعنی چی و تونستم با دوستانم بازی کنم که پرستارها از امروز بیشتر از روز های دیگر برای کمک به مردم تلاش می کنند. 🏅اثر سرکار خانم حدیثه وفایی ▫️شماره هفتاد و چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) بسمه تعالی خاطره و دل نوشته ای از روایت جهاد در ابتدا خداوند منان را شاکریم که ما را در عصری متولد نمود که برترین عصرها بعد از نبی مکرم اسالم است و توفیق داد در فضایی تنفس کنیم که با سایر زمانها بسیار فرق داشت . عصری که از رقم خوردن حکومت اسالمی وفضای جهاد وشهادت نشأت گرفت و سر آغاز و دوام آن همراه وعجین شده با جهاد و شهادت ونثار خون بهترین فرزندان مکتب خمینی کبیر وخامنه ای عزیز و این مرز وبوم که درتاریخ بی سابقه بوده است. فضایی که عطر والیت و رهبری برگرفته از نایب عام امام عصر و زمان کشورمان را فراگرفت ودرطول بیش از 04 سال فتخ الفتوح های بسیاری را علی رقم همه مشکالت دراین پهنه رقم زد. یکی از این فتح الفتوح ها استفاده از تهدید بیماری منحوس کرونا به عنوان فرصتی برای خدمت به خلق اهلل و مواسات و همدلی بود.صحنه های زیبای ایثار و مودت وهبستگی و مواسات از ذهن ها پاک نخواهد شد. کمک به ایتام آل محمد. محله به محله کوچه به کوچه ،خانه به خانه رفتن و محرومین ونیازمندان را پیدا کردن و رسیدگی باه آنان لذتی است وصف ناپذیر. کمک به پیر زنان و پیرمردانی که زیر این کنبد کبود هیچ کس را ندارند ضد عفونی معابر وخیابانها وماشین ها و.... کمک به خانواده هایی که استثتنایی هستند وهمه افراد خانه مریضی خاص وصعب العالج دارند مراقب باشی در دورترین نقطه شهر خانوده فقیری فراموش نشود وبدون بسته معیشتی باقی نماند. توزیع آبمیوه در بیمارستاها و......تا شهادت مدافعان سالمت، حضور در بیمارستانها و آرامستانها وتوزیع مایحتاج خانواده ای که در یکی از این توزیع اقالم علی رقم این که نیازمند بودند اعالم کردند دیگران از ما ارجحیت دارند و مایحتاج خود را بدگیران بخشیدند یا وقتی لوازم الحریر را در اغاز سال تحصیلی به یکی از کودکان بی پدر دادیم آنچنان از شوق فریاد زد و انها را با آغوش کشید که تا کنون بی سابقه بوده است ومادرش نقل می کرد که شب با آن کیف و لوازم الحریر در بغل بخواب رفت.حضور در بیمارستانها و خدمت به بیماران وپیرمردان وسالخوردگان و برطرف کردن نیازها ومشکالت آنان و دلداری به آنان ودر پایان صحت و سالمتی و مرخصی آنان از بیمارستان لذت ها وخاطراتی است که هیچگاه فراموش نمی شود. فراگیری اولیه نوار قلب واصالحات پزشکی وبیمارسانی و آزمونهای مختلف دراین باره ، غالب شدن ترس و نگرانی در عموم مردم جامعه وحتی گریزان بودن خانواده از عزیزانشان که آلوده به بیماری شده بودند و جهادگران بدون ترس و واهمه همه کار می کردند ،وقتی روزهای اول خواستیم دوستان گروه را به بیمارستان ببریم خیلی ها گفتند که نمی ایند خیلی ها هم به من می گفتند بیمارستان نرو اگر خودت مبتلا نشوی بچه ها و پدر ومادرت مبتلا می شوند من هم خیلی با احتیاط به بیمارستان جهت کمک می رفتم و به این خاطر چند هفته به دیدار مادرم که مریض و درخانه بود نرفتم وقتی اصرار می کردند که مریض می شویم می گفتم گروه خونی ما به بیماری کرونا نمی خوره و مریض نمی شویم الحمدالله اینجور هم بود و اصلا کرونا به من کاری نداشت دو خاطره از زمان حضور در بیمارستانها بگویم: شبی به عنوان کمک در بیمارستان شهید بهشتی حاضر شدم جوانی که به قول دکترها 04درصد سینه اش درگیر شده بود بسیار حل بد و وخیمی داشت معلوم بود که خیلی ترسیده است ما که روزهای اول لباس مثل دکترها و پرستار ها می پوشیم وفرقی بینمان زیاد نبود جوان از من پرسید آقای دکتر وضعم چطور است خیلی حالم خوب نیست ؛ من که می دانستم وتجربه داشتم که چه باید بگویم با لحن خاص و محکمی گفتم عزیز مریضی تو انفلوانزاست چیز خاصی نیست زود خوب میشوی و گفتم که دراین چند روز آب سیب وهویج استفاده کن ولبنیات استفاده نکن ، آن جوان هم بله ای گفت و روی تخت دراز کشید ومن هم بعد از احوال پرسی با سایر بیماران اتاق را ترک کردم بعد از دو روز که به انجا مراجعه کردم دیدم جوان در تختش نیست از هم اتاقیهایش پرسیدم کجاست گفتند خوب شده و رفته است خدا را شکر کردم مطمئن بودم اگر می گفتم کرونا دارای او ازترس جان می داد چنان که شنیدیم خیلی ها از ترس کرونا جان دادند تا خود بیماتری کرونا.خازه دیگر مربوط به یکی از آشنایان بود که در بیمارستان شهید بهشتی مالقات کردم خیلی خیلی تعجب کردم بعد از نزیک به 53 سال مرا از زیر ماسک و آن لباس چطور شناخت 🏅اثر جناب آقای احسان محمودی ▫️شماره هفتاد و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) بنام خدای عاشقی کنج اتاق بین انگشتان دست و زبانم دعوایی برپاست. زبان روزهای طی شده را می شمردوانگشتان دست ازای ن گذشت عمرم کم آورده . امروز دقیقا ۳۷روز است که به خانه نرفته ام. آشفته ام؛بی قرارم؛مضطربم؛صادقانه بگویم دلتنگم... در وجودم دادگاهی برپاست؛ قاضی و وکیل مدافع و متهم ؛ همه خودم هستم.. کلمات و جمالت درهم ذهنم امانم را بریده است: _چقدر سنگدلی!! _عجب دلی داری!! _واقعأ نگران نیستی؟! نمی ترسی؟! _آفرین چه انسان شریف ی! چه اخلاصی! چه سعادتی!! همیشه گفته ام و می گویم خدانکند انسان خسته روح باشد مردم از این همه جراحت روح از اینهمه زخم زبان، قضاوتها، قیاسها، تعارضات، تملقات و دخالتها.... دیگر خسته ی روح نیستم خسته ی جانم. خدای سر شاهدست من هم دخترم،خواهرم، همسرم،مادرم،انسانم... دلم برای پدر شیمیایی نفس بریده ام تنگ است. دلم برای شریک خاطرات شیرین کودکی، برادرم تنگ است. دلم برای مونس جانم همدمم، همراهم، همسرم تنگ است. دلم برای میوه ی دلم، نفسم، همه جانم،پسرم تنگ است. اما چه کنم؟! 🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی ▫️شماره هفتاد و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف ▫️شماره هفتاد و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف ▫️شماره هفتاد و هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi