فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اين تلاقي عجيب تاريخي فكر مي كنم.. باز هم يهود ... اینبار مقام شمعون الصفاء حواري مسيح ... و دو جوان شيعه كه تا آخرین لحظه مي جنگند ....
انگار دوباره آمده باشند که مسیح را به صلیب بکشند ...
امروز پیکر شهید محمد شوقی حسن پیدا شد
امروز مبعث است و دوباره داستان احمد بَزّي نويسنده مفقود الاثر مقاومت را مي خوانم:
- محمد. محمد. این اسم را زیر لب تکرار کرد و دستش را به سینه اش کشید. انگار که قلبش درد می کند. یاد «محمد» کافی بود تا مرا به به گذشته ها برگرداند و برای هر اتفاقی آماده باشم. مثل ابوطالب نفس نفس بزنم، از ترس اینکه آنچه به انتظارش بودم حقیقت داشته باشد. همه چشم ها به سمت او بود.
چند سال پیش از احمد خواستم این داستان را بنویسد. گفتم حال دلمان خوب نیست. گفتم از محمد (ص) بنویس احمد. هیچ وقت نفهمیدم چرا احمد به من می گفت "کبیرتنا" خیال می کردم چون من از او خیلی بزرگترم. کاش زودتر می فهمیدم که این هم یک اصطلاح قرآنی بود
" كبيرنا الذي علمنا السحر"
بزرگ ما که به ما جادوگری آموخت
سحر در کلامات تو بود احمد. من همیشه با نوشته های تو از اهل بیت پرواز می کردم. اینقدر که گاهی دست روحم به میوه های روی بلندترین شاخه های درخت خرمالوی همسایه هم می رسید. تو احتیاجی به من نداشتی. تواضع کردی. کاش می فهمیدم "کبیرتنا" یعنی چه. می گفتم که من در داستان اهل بیت انگشت تو هم نیستم. نبودم. دو ماه از جنگ گذشته. هنوز هیچ خبری از تو نیست. نمی خواهی برگردی؟ همه ما منتظریم. همسرت آلاء نمی گذارد کسی به تو شهید بگوید. می گوید برمی گردی. دخترت فاطمه. پسرت علی عباس و فرزندي كه هنوز به دنيا نيامده و تمام دوستان نویسنده ات. باید دوباره بنویسیم. من شهداي جنوب را می نویسم. تو ضاحیه و بقاع را بنویس. اصلا ضاحیه را هم خودم می نویسم. تو فقط برگرد. دنیا بدون شما ترسناک شده است
امروز مبعث رسول خداست. نمی خواهی دوباره از محمد بنویسی احمد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روستاي مرزي عيتا الشعب ( جنوب لبنان)
بچه ها خری که سوار شدند رو می خوان بفروشند یکیشون داد می زنه
نتانیاهو فروشی یه
۵۰۰۰ لیره ( یه چیزی مثل ۵۰۰۰ تومان )
گرون داریم می فروشیم. به این قیمت هم نمی ارزه ...
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن روز دوشنبه
وقتي تمام جنوب لبنان يك باره از جنوب بيرون رفتند ... گفتی که با سربلندی برمی گردید ... برگشتند
همیشه راست می گفتی سید ...