.
🗯تخریبچی استثنایی
علیاکبر رحیمی، رزمنده نوجوان دفاع مقدس که در سن ۱۴ سالگی با شرایط معلولیت از ناحیه دو پا، ۴۳ ماه در جبهههای نبرد حق علیه باطل در گردان تخریب خدمت کرد.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
🗯 تخریبچی استثنایی
«علیاکبر رحیمی» 12 شهریور 1345 در تهران چشم به جهان گشود. وی در سال 1348 وقتی که دو سال داشت در پی تب، دچار فلج اطفال شد و علیرغم درمان فقط با دو عصا توانایی حرکت داشت. رحیمی با آغاز جنگ تحمیلی با وجود معلولیتش راهی جبهه حق علیه باطل شد. وی در سوسنگرد مسئولیت پاکسازی میادین مین را برعهده گرفت. رحیمی در عملیات والفجر یک، والفجر سه، خیبر و بدر در سمت تخریبچی شگفتیهای زیادی آفرید.
📖مجله امید انقلاب در دوران جنگ تحمیلی به گفتوگو با این تخریبچی پرداخته که متن مصاحبه به شرح زیر است:
«در جبهههای جنوب و در عملیات رمضان با برادری برخورد کردیم که از ناحیه هر دو پا معلول بود. وقتی که سوال کردیم گفتند که برادر علی اکبر رحیمی کلاس دوم راهنمایی اعزامی از کرج، از هر دو پا معلول هستند و مدت سه ماه است که در گروه تخریب در خنثیسازی میدانهای مین به همراه برادران دیگر گروه تخریب دوش به دوش فعالیت میکنند. برای نشان دادن روحیه ایثار و شهادت اینگونه برادران با این برادر مصاحبهای داشتیم که ذیلا میخوانید.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#علیاکبر_رحیمی
#تخریبچی
#دانش_آموز
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
🎤برادر رحیمی، لطفا در مورد کار خودتان برای ما توضیحاتی بدهید؟
من مدت سه ماه است که در گروه تخریب و خنثیسازی مین در جبههها فعالیت مینمایم و کار ما به اینصورت است که برای خنثیسازی میدانهای مین به کمک سایر برادران در حین عملیات و بعد از آن فعالیت مینماییم.
🎤 شما تا به حال در چه محلهایی فعالیت داشتهاید؟
اولین ماموریت من در محل نهاره بزرگ بود و بعد از آن در سوسنگرد رفتم و اخیرا هم برای عملیات رمضان به این منطقه آمدهام.
🎤انگیزه شما از آمدن به جبهههای نبرد با وجود اینکه با عصا راه میروید چیست؟
همانطور که در قرآن آمده است جهاد برای همه مردم از بزرگ و کوچک و زن و مرد به هر صورتی که میتوانند واجب است و من هم چون میدیدم که در جبههها احتیاج به نیرو وجود دارد برای دیدن دوره به پادگان امام حسین (ع) رفتم و با #گروه_تخریب به جبهه آمدم و امیدوارم که با اینکار بتوانم قدمی در راه اسلام برداشته باشم و همچنین برای لبیک گفتن به فرمان امام به جبهه آمدهام.
🎤 شما زمانی که برای خنثی کردن مینها میروید چه احساسی دارید؟
روحیه ما بسیار عالی است و زمانی که میبینیم میتوانیم کاری انجام دهیم احساس غرور و شادی به ما دست میدهد و این نشاندهنده ایمان برادران ما میباشد وقتی که وارد #میدان_مین میشویم تنها ارزشی که داریم این است که توفیقی بدست آوریم و خدا شهادت را نصیب ما گرداند و همیشه در نمازهایمان برای شهادت در راه خدا دعا میکنیم.
🎤 فکر میکنید انگیزه ورود ما به خاک عراق چیست؟
عراق وقتی که به ایران حمله کرد هدفش گرفتن و #غصب خاک ایران بود و همانطور که دیدیم به عنوان مثال اسم #خرمشهر را #محمره گذاشتند و در شهرهای اشغال شده مراکز شهرداری و شهربانی و ادوات مختلف تشکیل دادند. ما برای اسلام میجنگیم. هدف ما از ورود به خاک عراق #کشورگشایی نیست بلکه هدفمان این است که حقمان را از عراقیها بگیریم و همچنین میخواهیم به #مردم_عراق کمک کنیم تا یک حکومت اسلامی را در عراق برپا کنند و ما برای آزاد کردن ملت عراق وارد خاک آنها شدیم و امیدواریم که با آزاد کردن عراق بتوانیم وارد خاک #لبنان شده و #اسرائیل را شکست بدهیم و امیدوارم که در جنگ برای آزادی #فلسطین هم بتوانم کاری انجام دهم که مفید باشد.
🎤 شما در مدتی که در جبهه بودید، خاطراتی را که دارید برای ما تعریف کنید؟
البته جبهه تماما خاطره است. یک روز وقتی که در میدان مین بودیم یکی از برادران به نام #مصطفی_موحدی روی مین رفته و شهید شد در همان لحظهای که مین منفجر شد و این برادر به زمین افتاد همه دیدند که ناگهان #کبوتر_سفید از روی سینه این برادر برخاسته و به آسمان رفت اما هیچکس نفهمید که این کبوتر از کجا آمده بود.
خاطره دیگری که دارم در مورد #قرآن است. یکی از برادران که قرآنی در جیبش و بر روی سینهاش بود، وقتی که توپی در نزدیکیش منفجر شد #ترکش توپ به سینهاش و بر روی قرآن خورد اما قرآن آن ترکش را نگهداشت و نگذاشت که در بدنش فرو برود و این برادر حتی زخمی هم نشد و ترکش از قرآن رد نشد.
یکروز دیگر دو برادر بودند که در اثر #انفجار مین شهید شده و تمام بدنشان سوخته بود اما همان جیبی که قرآن در آن بود سالم مانده و قرآن ها هم سالم مانده بود و همه این اتفاقات به ما میفهماند که این جنگ خدایی است و فرمانده همه جبههها #امام_زمان_(عج) است.
🎤 شما چه پیامی برای سایر برادران و خواهران دانش آموز خود دارید؟
پیام من این است که برادران و خواهران #دانش_آموز، به هر صورت که میتوانند برای اسلام فعالیت کنند و درسهایشان را ادامه دهند و در مواقع بیکاری اگر میتوانند حتما به جبههها بیایند تا بتوانند در راه اسلام خدمتی انجام دهند و اگر هم نمیتوانند، سعی کنند که در شهرهای خودشان و در پشت جبههها مساجد و مدارس هر کاری که از دستشان برمیآید انجام دهند.
📕منبع:
خبرگزاری دفاع مقدس https://dnws.ir/0015zn
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#علیاکبر_رحیمی
#تخریبچی
#دانش_آموز
#نوجوان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
پای دلی که لنگ نشد...
حمید از همان دوران کودکی، یک پایش معلولیت داشت، اما آن معلولیت، هیچ وقت پای دلش را لنگ نکرد و همیشه شتابان تر از دیگران جزو «السابقون»بود. برای عملیات طریق القدس اعزامش نکردند و مجبور شد در واحد پشتیبانی و تدارکات فعالیت کند، اما در فتحالمبین علیرغم مخالفت فرماندهان به دلیل معلولیت پایش، در عملیات حاضر شد و در کیلومترها پیشروی حضور یافت. حمید بعدها در عملیاتهای بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر و والفجر 8 هم شرکت کرد.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#شهید_حمید_گیمدیلی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
روایت هایی از شهید حمید گیمدیلی
💥بمب روحیه
علیرغم حس و حال معنوی بی نظیرش، #بمب_روحیه بود. می خندید و می خنداند. جایی که حمید بود، کِرِختی و سستی و دلتنگی و افسردگی معنی نداشت. وجودش، طراوت باران می کرد منطقه را و هر جا که او بود، انگیزه و انرژی موج می زد. حتی همان روزهای آخر. بعد از #والفجر۸. همان روزهایی که اوج سوز و گداز حمید از فراق یارانش بود. آن ثانیه ها هم دست از این سرزندگی ها و شوخ طبعی هایش برنمی داشت.
🕊 خادم بی نام و نشان
در مناطق مختلفی که با هم بودیم همیشه یک اتفاق تکراری وجود داشت. اینکه #پوتین ها بدون اطلاع صاحبشان #واکس زده می شد و بشکه های ۲۰ لیتری آب ، اول صبح پربودند و کنار چادر قرار داشتند. هیچ کس نمی دید چه کسی این کارها را می کند، اما من به تجربه می دانستم کار «#مرتضی_سعیدی» و «#حمید_گیمدیلی» است.
حالا حمید با آن وضعیت پایش چطور بشکه ی ۲۰ لیتری را می برد و از چشمه یا رودخانه پر می کرد و در سرما و گرما می آورد کنار چادر ، فقط خدا می دانست!
🌷اینبار نوبت من است
شب #والفجر۸ ، سر به سر همه می گذاشت. می گفت و می خندید. از همیشه سرزنده تر و خوشحال تر. حال و هوایش جور دیگری بود. می خندید. شادابی خاصی در وجودش موج می زد. قرآن را گرفته بود تا بچه ها از زیر آن رد شوند و بزنند به خط. گفتم: «چه خبره حمید! خیر باشه؟!» گفت: «اینبار دیگه نوبت منه! ان شاالله دیگه تو این عملیات شهید میشم!»
✨آن گریه های مداوم
شب عملیات والفجر۸ کنارم ایستاده بود و مثل یک بچه چند ساله گریه می کرد. التماس می کرد که اجازه بدهم با قایق ها بیاید آن سوی اروند. هر چه اصرار کرد قبول نکردم. فقط سعی کردم آرامش کنم ، اما آرام شدنی نبود. هیچ ترفندی جواب نمی داد. گفتم: « ببین! امشب نیا اما یه قولی بهت می دم! قول می دم فردا با اولین قایق بیارمت اونطرف!» با این قول کوتاه آمد و آرام شد.
بعد از آن نبرد نفس گیر و درگیری سخت غواص ها و شکستن خط و مسلط شدن بر ساحل دشمن، اول صبح حمید را دیدم که خودش را انداخت توی بغلم و تشکر کرد.
من کلاً بی خبر بودم. به هیچ کس نگفته بودم حمید را بیاورد. نمی دانم چطور آمده بود. با اولین قایق خودش را رسانده بود به ساحل عراق. در مقابل شور و اشتیاق و انگیزه ی او همه کم می آوردند. طوری شد که عصرهمان روز برای شناسایی او را با خودم بردم.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#شهید_حمید_گیمدیلی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
روایت هایی از شهید حمید گیمدیلی
نذر آقا سبزقبا
حتی روزهای آخر هم دست از شیطنت و #شوخی بر نمی داشت. بعد از والفجر۸ و قبل از اینکه ماجرای اتوبوس و شهادت حمید رقم بخورد، یکی از رفقا به او گفته بود: «تو که گفتی من حتماً توی این عملیات شهید می شم! پس چی شد؟! هنوز که هستی؟! »
حمید هم در نهایت تواضع و باآرامش و لبخندگفته بود: «مقصر مادربزرگمه!»
چرا تقصیر مادربزرگت ؟
« آخه رفته «آقا سبزقبا» ۲۰ تومن نذر کرده من زنده برگردم! اما من درستش کردم. رفتم سبزقبا! ۴۰ تومن نذرکردم! گفتم آقا با ۲۰ تومنش نذر مادربزرگم رو صفر کن، ۲۰ تومنش هم نذر شهادتم!» دیگه همه چی حله!
و شد آنچه حمید گفت
حمید ، بعد از پایان #والفجر۸، وقتی برای بازگرداندن تجهیزات #گردان_بلال با نیروهای گردان به منطقه روستای خضر در حوالی #بهمنشیر می روند، اتوبوسشان مورد اصابت #راکت هواپیمای رژیم بعث قرار می گیرد و به همراه ۳۳ نفر دیگر از یاورانش آسمانی می شود.
و همان می شود که خودش شب والفجر۸ وعده داده بود.
🎤 راویان: حاج احمد آل کجباف و غلامرضا کرامت زاده
📕منبع: الف دزفول https://B2n.ir/u72304
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#شهید_حمید_گیمدیلی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
اتوبوس آسمانی
پس از عملیات پیروزمند و غرور آفرین #والفجر۸ حادثه ای برای بچه های #گردان_بلال می افتد که شهر #دزفول را در بهت فرو برده و در شوکی عمیق قرار می دهد و آن هم شهادت ۳۴ نفر در اتوبوسی است که در #روستای_ابوشانک_آبادان مورد اصابت#بمباران_جت_های_جنگنده حزب بعث قرار می گیرد.
نام #شهید_حمید_گیمیدلی در بین این شهدا به چشم میخورد. او به ما ثابت کرد که میتوان حتی با #پای_معلول پرواز کرد.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
#شهید_حمید_گیمدیلی
#اتوبوس_آسمانی
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
64.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🎥 رزمندهای با دستان ناتمام
رزمندهای که با معلولیت جسمی از ناحیه دو دست در جبهههای جنگ نقش آفرینی میکرد و به فوض عظیم شهادت رسید.
💥پیشنهاد مشاهده💥
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══
.
گفت وگو با علیرضا کمیلی، معلول جانباز؛ اجازه ندادم معلولیت محدودم کند.
علیرضا کمیلی متولد 1338 است. در دوسالگی دچار #معلولیت از ناحیه پای چپ شد. وی از افراد فعال در زمان انقلاب بود و در انجمن اسلامی مدرسه فعالیت می کرد. در سال 1360 در درگیری با منافقان مجروح می شود. کمیلی در اوایل انقلاب و در زمان جنگ با ستاد خبری سپاه پاسداران و بخش فرهنگی آن همکاری می کرد و در حال حاضر در پایگاه بسیج شهید بهشتی حوزه 253 شهید بروجردی است.
علیرضا کمیلی در مورد انگیزه اصلی رفتنش به جبهه چنین می گوید: «وقتی پیکر شهیدی را تشییع می کردند افسوس می خوردم که نمی توانم به خاطر معلولیت به جبهه بروم تا اینکه سال 1364 از طریق جهاد در پایگاه ابوذر ثبت نام کردم و در ستاد کربلا قسمت #تدارکات و پشتیبانی جبهه، اطلاعاتی در مورد مناطق مختلف از طریق هواشناسی کسب می کردم و به ستاد برای شروع عملیات اطلاع می دادم. به طور کلی پیگیری های مختلف و کارهای فنی از قبیل تعمیرات بی سیم و تلفن برعهده من بود و اجازه ندادم معلولیت محدودم کند.»
کمیلی 2بار از طریق جهاد و هم سپاه به جبهه اعزام شده بود. وی در حالیکه با غرور و افتخار از آن لحظه یاد می کند افزود:« با درخواست بسیار از فرمانده خواستم به خط مقدم جبهه بروم. موقعی که به #جزیره_مجنون رفتم، به من گفتند وصیت نامه ات را نوشتی، اول برایم کمی عجیب بود اما وقتی #خمپاره ها و توپ هایی که در جزیره می زدند را دیدم تازه به اصل قضیه پی بردم. دوام آوردن در جزیره مجنون با آب و هوای شرجی و زیر آن همه توپ و گلوله واقعا مرد می خواست. در همان جزیره مجنون براثر ترکش خمپاره از ناحیه پای چپ که دچار معلولیت بودم #جانباز شدم. هر سال به صورت متناوب از سال 67-1364 به جبهه می رفتم.»
📕منبع:
روزنامه کیهان، پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶، شماره ۱۸۹۱۰.
#بهمناسبت_13_آذر_روز_جهانی_معلولان
🕊محتوای روایتگری راویان🕊
@revayatgare_shohada
═══✼🍃🌷🍃✼═══