eitaa logo
محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
🌟 محتوای روایتگری راویان 🌟 📚 بازخوانی خاطرات شهدا 🎖 تشریح عملیات‌های دفاع مقدس 📖 معرفی کتاب و خاطرات ارزشمند 🗓 پرداختن به مناسبت‌های مهم ✍️ محتوای روایتگری 📩 ارتباط با ادمین : @Revayatgar_admin وابسته به موسسه روایت سیره شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
. روایت هایی از شهید حمید گیمدیلی 💥بمب روحیه علیرغم حس و حال معنوی بی نظیرش، بود. می خندید و می خنداند. جایی که حمید بود، کِرِختی و سستی و دلتنگی و افسردگی معنی نداشت. وجودش، طراوت باران می کرد منطقه را و هر جا که او بود، انگیزه و انرژی موج می زد. حتی همان روزهای آخر. بعد از . همان روزهایی که اوج سوز و گداز حمید از فراق یارانش بود. آن ثانیه ها هم دست از این سرزندگی ها و شوخ طبعی هایش برنمی داشت. 🕊 خادم بی نام و نشان در مناطق مختلفی که با هم بودیم همیشه یک اتفاق تکراری وجود داشت. اینکه ها بدون اطلاع صاحبشان زده می شد و بشکه های ۲۰ لیتری آب ، اول صبح پربودند و کنار چادر قرار داشتند. هیچ کس نمی دید چه کسی این کارها را می کند، اما من به تجربه می دانستم کار «» و «» است. حالا حمید با آن وضعیت پایش چطور بشکه ی ۲۰ لیتری را می برد و از چشمه یا رودخانه پر می کرد و در سرما و گرما می آورد کنار چادر ، فقط خدا می دانست! 🌷اینبار نوبت من است شب ، سر به سر همه می گذاشت. می گفت و می خندید. از همیشه سرزنده تر و خوشحال تر. حال و هوایش جور دیگری بود. می خندید. شادابی خاصی در وجودش موج می زد. قرآن را گرفته بود تا بچه ها از زیر آن رد شوند و بزنند به خط. گفتم: «چه خبره حمید! خیر باشه؟!» گفت: «اینبار دیگه نوبت منه! ان شاالله دیگه تو این عملیات شهید میشم!» ✨آن گریه های مداوم شب عملیات والفجر۸ کنارم ایستاده بود و مثل یک بچه چند ساله گریه می کرد. التماس می کرد که اجازه بدهم با قایق ها بیاید آن سوی اروند. هر چه اصرار کرد قبول نکردم. فقط سعی کردم آرامش کنم ، اما آرام شدنی نبود. هیچ ترفندی جواب نمی داد. گفتم: « ببین! امشب نیا اما یه قولی بهت می دم! قول می دم فردا با اولین قایق بیارمت اونطرف!» با این قول کوتاه آمد و آرام شد. بعد از آن نبرد نفس گیر و درگیری سخت غواص ها و شکستن خط و مسلط شدن بر ساحل دشمن، اول صبح حمید را دیدم که خودش را انداخت توی بغلم و تشکر کرد. من کلاً بی خبر بودم. به هیچ کس نگفته بودم حمید را بیاورد. نمی دانم چطور آمده بود. با اولین قایق خودش را رسانده بود به ساحل عراق. در مقابل شور و اشتیاق و انگیزه ی او همه کم می آوردند. طوری شد که عصرهمان روز برای شناسایی او را با خودم بردم. 🕊محتوای روایتگری راویان🕊 @revayatgare_shohada ═══✼🍃🌷🍃✼═══