eitaa logo
🌹ریحانةُ الرسول(علیهاالسلام)🌹
98 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
563 ویدیو
46 فایل
هر کس میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ....
مشاهده در ایتا
دانلود
آنی که خیال می کند دین با عقل منافات دارد، یا دین را نمی شناسد یا عقل ندارد. آنچه که دین می گوید، عقل های صحیح می فهمند و می پسندند. #طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن #جلسه_چهاردهم @ketabetarhekoli 🌺🍃 @ReyhanatoRasoul97
﷽🕊 ☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 💠 اتوبوس به نجف نزدیک میشد و ضربان قلب من تپش به تپش بالا میرفت. اینجا حتی خاکش هم جذبه ایی خاص و ویژه داشت. حالِ بقیه ی مسافران دست کمی از من نداشت.. تعدادی اشک می‌ریختند.. عده ایی زیر لب چیزی را زمزمه می‌کردند. و نوایِ مداحیِ مردِ تپل و چفیه به گردنِ نشسته در جلویِ اتوبوس این شور را صد چندان به جانم تزریق می نمود. حس عجیبی مانند طوفان یک به یک سلولهایم را می نوردید و من نمی‌دانستم دقیقا کجایِ دنیا قرار دارم. طعمی شیرین، شاید هم ملس.. اصلاً نمی‌دانم هر چه که بود کامم داشت مزه ی آُسمان را می‌چشید.. در این بین حسام مدام تماس می‌گرفت و جویای مکان و حالمان میشد. بماند که چقدر اصرار به حرف زدن با مرا داشت و من حریصانه صبوری می‌کردم. نمی‌دانم چقدر از رسیدنمان به آن خاکِ ابری می‌گذشت که هیجانِ زیارت و بی قراری، جان به لبم رساند و پا در یک کفش کردم که بریم به تماشایِ سرایِ علی.. اما دانیال اصرار داشت تا کمی استراحت به جان بخریم و انرژی انباشته کنیم محضه ادامه ی راه که تو بیماری و این سفر ریسکی بزرگ.. مگر میشد آن حجمه از تلاطم عاشقی را دید و یک جا نشست؟؟ اینجا آهن ربایِ عالم بود و دلربایی میکرد.. هر دلی که سر سوزن محبت داشت، سینه خیز تا حریم علی را می دویید.. ما که ندیده، مجنون شدیم. راستی اگر در خلافتش بودیم دست بیعت می‌دادیم یا طناب به طمعِ گرفتنِ بیعت به دورش میبستیم؟؟ این عاشقی، حکمش بی خطریِ زمان بود یا واقعا دل اسیرِ سلطان، غلامی می کرد؟؟ نمی‌دانم.. اما باید ترسید.. این خودِ مجنون، اسم جانِ شیرین که به میدان بیاید، لیلی را دو دستی می‌فروشد.. حرفهایِ دانیال اثری نداشت و مجبور شد تا همراهیم کند. هجوم جمعیت آنقدر زیاد بود که گاه قدمهایِ بعدیم را گم می‌کردم. از دور که کاخِ پادشاهی اش نمایان شد.. قلبم پر گرفت و دانیال ساکت چشم دوخت به صحنِ علی.. با دهانی باز ، محو تماشا ماندم. اینجا دیگر مرزی برایِ بودن ، نبود.. اینجا جسم ها بودند، اما روح ها نه.. قیامت چیزی فراتر از این محشر بود؟؟ در کنارِ هیاهیویِ زائرانی که اشک می‌ریختند و هر کدام به زبان خودشان، امیر این سرزمین فقیر نشین را صدا می‌زدند، ناگهان چشمم به دانیال سنی افتاد که بی صدا اشک از گوشه ی چشمانش جاری میشد و دست بلند کرده زیر لب نجوا میکرد.. در دل قهقهه زدم ، با تمام وجود.. اینجا خودِ خدا حکومت می کرد.. بیچاره پدر که با نانِ نفرت از علی ما را به عرصه رساند و حالا دختری مرید و پسری دلباخته ی امیرالمومنین رویِ دستانش مانده بود.. و این یعنی ” من الظلمات الی النور” .. طی دو روزی که در نجف بودیم گاه و بیگاه به زیارت محبوس شده در زنجیره ی زائران، آن هم از دور رضایت می دادم و درد دل عرضه می‌کردم و مرهمِ نسخه پیچ ، تحویل می‌گرفتم. حالا دیگر دانیال هم بدتر از من سرگشته گی میکرد و یک پایِ این عاشقی بود. با گذشت دو روز بعد از وداع با امیرشیعیان که نه، امیر عالمیان.. به سمت کربلا حرکت کردیم.. با پاهایی پیاده، قدم به قدمِ جنون زده گان حسینی.. دلدادگانی که از همه جای دنیا به سمتِ منبعی معلوم می‌دویدند.. یکی برهنه.. دیگری با چند کودک.. آن یکی سینه کشان.. گروهی صلیب به گردن و تعدادی یهودی پوش.. و من می ماندم که حسین، امام شیعیان است یا پیشوایِ یهودیان و مسیحیان؟؟؟ انگار اشتباهی رخ داده بود و کسی باید یاد آوریشان می کرد که حسین کیست.. گام به گام اهل عراق به استقبال می‌آمدند و قوت روزانه شان را دست و دلبازانه عرضه ی میهمانِ حسین می‌کردند.. و به چشم دیدم التماسهایِ پیرزنِ عرب را به زائران، برایِ پذیرایی در خانه اش.. این همه بی رنگی از کجا می آمد؟؟ چرا دنیا نمی خواست این اسلام را ببیند و محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را خلاصه می کرد در پرچمی سیاه که سر می‌برید و ظالمانه کودک می کشت.. من خدا را در لباسِ مشکی رنگ زائران.. پاهایِ برهنه و تاول زده شان.. آذوقه های چیده شده در طبق اخلاصِ مهمانوازانِ عرب و چایِ پررنگ و شیرین عراقی دیدم.. حقا که چای هایِ غلیظ و تیره رنگ این دیار، طعم خدا می داد.. گاهی غرور بیخ گلویم را فشار می داد که ایرانیم. که این خاک امنیتش را بعد از خدا و صاحبش حسین، مدیونِ حسام و دوستانِ ایرانی اش است.. و چقدر قنج می رفت دلم. امیرمهدی مدام از طریق تلفن جویایِ حال و موقیت مکانی مان بود و به دانیال فشار میآورد تا در موکبهایِ بعدی سوارِ ماشین بشویم، اما کو گوشِ شنوا.. شبها در موکبهایی که به وسیله ی کاروان شناسایی میشد اتراق میکردیم و بعد از کمی استراحت، راه رفتن پیش می‌گرفتیم. حال و هوای عجیبی همه را مست خود کرده بود.
گاهی درد و تهوع بر معده ام چنگ میزد و من با تمام قدرت رو به رویش می‌ایستادم.. قصد من تسلیم و عقب نشینی نبود و دانیال در این بین کلافه حرص می خورد و نگرانی خرجم می کرد. بالاخره بعد از سه روز انتظار، چشم مان به جمالِ تربت حسین (علیه السلام) روشن شد و نفس گرفتم عطر خاکش را.. در هتل مورد نظر اسکان داده شدیم و بعد از غسل زیارت عزم حرم کردیم. پا به زمین بیرونِ هتل که گذاشتم، زیارت را محال دیدم. مگر میشد از بین این همه پا، حتی چشمت به ضریحش روشن شود؟؟ دانیال از بین جمعیت دستم را کشید وگفت که به دنبالش بروم.. شاید بتواند مسیری برایِ زیارت بیابد. و منِ ناامید دست که هیچ، دل دادم به امیدِ راه یابیِ برادر.. روی به رویِ میدانی که یک مشک وسطش قرار داشت ایستادیم ( اینجا کجاست؟؟ ) دانیال نگاهی به اطراف انداخت ( میدون مشک.. حرم حضرت عباس اون طرفه.. نگاه کن..) عباس.. مردی که نمی‌توانستم درکش کنم.. اسمش که می آمد حسی از ترس و امنیت در وجودم می‌پیچید.. عینیت پیدا کردنِ واژه ی جذبه.. دانیال دستم را در مشتش گرفت و فشرد. خیره به مشکِ پر آب، خواست دلم را به زبان آوردم (نمیشه یه جوری بریم تو حرم نه..؟؟ خیلی شلوغه..) صدایش بلند شد ( من می‌برمت.. اما این رسمش نبودا بانو..) نفسم از شوق بند آمد. به سمتش برگشتم. امیرمهدیِ من بود. با لباسی نیمه نظامی و موهایی بهم ریخته.. اینجا چقدر زود آرزوها برآورده میشد.. اشک امانم را بریده بود و او با لبخند نگاهم میکرد ( قشنگ دقمون دادی تا رسیدی.. ) .. @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_مهربان #سلام_گل_نرگس چون تو می دانی که درمانِ منِ سَرگشته چیست دردم از حَدّ شد چه می سازی تو دَرمان مرا❤️ #اللّهُمَ_عَجِّل_لِوَلیِکَ_الفَرَج❤️ @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم یامَن یَسمَعُ اَنینَ الواهِنینَ! ای آنکه فریادِ دِل خسته دلان را می‌شنود: رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید؟؟؟ #همیشه_منتظرت_هستم #اللّهُمَ_عَجِّل_لوَلیِکَ_الفَرَج @ReyhanatoRasoul97
برون حجره همه پای کوب و دست افشان درون حجره یکی بود و دست و پا میزد ... شهادت مظلومانه و غریبانه ابن الرضا امام جواد علیه السلام را تسلیت عرض می نماییم. @ReyhanatoRasoul97
Ali.Fani.Ya.Abasaleh.Mp3.256kbps_p30download.com.mp3
7.86M
#یا_اباصالح 🍃چه شود که پاگذاری به رواق دیدگانم منم آنکه انتظارت زده شعله ها به جانم❤️ 🎤 با صدای برادر #علی_فانی #اللّهم_عجّل_لولیّک_الفَرَج @ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا