ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_100 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم و
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_101
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
لحظاتی بعد فرهاد با گوشی من وارد اتاق شدو گفت
_فایل عکسهات چرا بازه؟
_یعنی چی؟
_پاشو بیا
برخاستم قلبم تندتند میزد فرهاد گوشی را مقابلم گرفت و گفت
_سر کلاس عکس میدیدی؟
_نه
_پس چرا فایل عکس هات بازه؟
به دنبال سکوت من صدایش رابالا بردو گفت
_اخه مگه من با تو حرف نمیزنم؟ لالمونی گرفتی منو نگاه میکنی؟
از ترس یکه ایی خوردم چشمانم را بستم و ارام گفتم
_خوب من الان نمیدونم چی باید بگم
_راستشو بگو ، چون من صبح گوشیتو نگاه کردم بعد کل برنامه هاتو بستم .
بدنبال راه فرار بودم . از فرهاد به شدت میترسیدم و چهره عصبی اش وحشتم را افزون میکرد.
کتفم راهل دادو گفت
_میدونم چیکار کردی ، رفتی دوست پیداکردی، بهت گفتند چقدر خوشگلی، گفتی حالا کجاشو دیدی بیا موهام و ببین ، بیا بقیه عکس هامو ببین.
صدای زنگ ایفن مرا نجات داد فرهاد نگاهی به در انداخت و گفت
_فعلا نجاتت داد. صبر کن بره پوستتو میکنم.
سپس در حالی که به سمت در میرفت با لحن تهدید امیز گفت
_عسل هر زمان که پارو قوانین من بزاری همون موقع باید با دانشگاه خداحافظی کنی. راجع به این موضوع هم بعد از رفتن مرجان به حسابت رسیدگی میکنم.
لبم را گزیدم و به فرهاد خیره ماندم.
مرجان وارد خانه شدو گفت
_سلام
سپس به فرهاد متعجب گفت
_چته؟
_هیچی
جلو امدو گفت
_تو چته؟
_چیزی نیست
مرجان خندیدو گفت
_فرهاد گفتی حوصله نداری بیای خونه ما باخودوگفتم لابد میخواهید جیک جیک کنید ، نمیدونستم دارید ......
سپس قهقهه ای زدو گفت
_دارید واق واق میکنید.
فرهاد خندیدو گفت
_خیلی ممنون
_فرهاد زغال میزاری تا شهرام نیست من یه قلیون بکشم خیلی هوس کردم، شما مردها اینقدر فضولید به همه چی دخالت میکنید.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_101 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ل
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_102
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد قلیانش را اورد صبرکردم از اشپزخانه که خارج شد رفتم و با چای و میوه بازگشتم
فرهاد نگاه چپی به من انداخت و گفت
_عسل
صاف نشستم و با لب گزیده گفتم
_بله
_برو لپ تابتو بیار ، شارژرتم بیار
اوامر فرهاد را اطاعت کردم گوشی ام را به لپ تاب وصل کردو سپس عکس ها و فیلم هایم را به لپ تاب انتقال داد.
مرجان شلنگ قلیان را رو به من گرفت و گفت
_توأم بکش
_نه من دوست ندارم
_حالا یه ذره بکش
شلنگ را که از مرجان گرفتم متوجه اخم فرهاد شدم و گفتم
_نه سرم درد میگیره ممنون
سپس شلنگ را به مرجان برگرداندم مرجان پوفی کردو گفت
_باشه
با صدای زنگ ایفن برخاستم در را به روی شهرام گشودم صدای مرجان می امد که می گفت
_شهرامه، پاشو جمعش کن قلیونتو ، الان قلیونو ببینه میفهمه من کشیدم، دیشب سرهمین بحثمون بود.
فرهاد قلیان را جمع کردو گفت
_چرا؟
_با دوستام رفتم سفره خونه، اون دهن لق ریتارو هم بردم، رسیدیم خونه گذاشت کف دست باباش.
_الان کجاست؟
_ریتا؟
_اره
_خصوصی گذاشتمش زبان، معلم میاد خونه یادش میده
_بگو بیاد به عسل هم یاد بده
اخم هایم در هم رفت
از زبان خوشم نمی امد ، عمه هم به زور خودش به من زبان یاد میداد. روسری ام را پوشیدم
شهرام وارد خانه شد مشغول سلام و احوالپرسی شدم که دستم توسط فرهاد گرفته شد. نگاه پر استرس مرا که دید ارام گفت
_یه لحظه بیا
بدنبالش به اتاق خواب رفتم ، فرهاد در را بست و گفت
_سرم داره منفجر میشه، زودو سریع بگو جریان عکس هات چیه؟
ملتمسانه دستش را گرفتم وگفتم
_خواهش میکنم جلوی اینها ابرو ریزی راه ننداز
_من ساکت میمونم فقط گوش میدم بگو
کمی فکر کردم وگفتم
_توکه زنگ زدی با من حرف زدی بغل دستیم ازم پرسید دوستت بود؟
اخم های فرهاد به هم گره خورد ناخواسته اشک هایم روی گونه ام غلطید ،برای یک دانشگاه رفتن چقدر مؤاخذه ام میکند، این از روز اولم خدا بخیر کند بقیه را.
فرهادبا کلافگی گفت
_خوب؟
_گفتم نه شوهرم بود، بعد عکستو نشونش دادم
_مگه بهت نگفتم با کسی دوست نشو؟
_میشه اینها رفتن صحبت کنیم؟
_نه، الان بگو،گفتم یا نگفتم؟
_چرا گفتی ، اما من که باهاش دوست نشدم
_پس چرا عکس نشونش دادی.....
فکری کرد و ادامه داد
_صبر کن ببینم تو اون موقع تو حیاط بودی ،کدوم بغل دستی
بغل دستی سرکلاسم
فرهاد لبش را گزیدو گفت
_اشکهاتو پاک کن، گورتو گم کن برو اونور بشین تا اینها برن ،ادمت می کنم ،تو اخلاق منو فراموش کردی ،باید یاد آوری بشه بهت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_102 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_ 103
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از اتاق خارج شدم و به سرویس رفتم صورتم راشستم و به جمع بازگشتم
شهرام گفت
_چیزی شده عسل؟
بالبخند گفتم
_نه
_چرا؟ رنگت پریده
_نه خوبم
فرهاد در مورد کارخانه بحث با شهرام را شروع کرد مرجان با گوشه چشم گفت
_چی شده؟
لبم را گزیدم وسر تاسف تکان دادم
مرجان نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
_ای وای مربی ریتا الان میره
شهرام ارام گفت
_بریم
فرهادرو به شهرام گفت
_بروریتارو بیار اینجا ، شام درست کنیم
نه،میخوام بخوابم.شب بریم بیرون؟
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت ما _اگر اومدنی شدیم بهتون خبر میدیم
مرجان و شهرام برخاستند تمام وجودم پر از استرس بود هراتفاقی دوست داشتم بیفتد الا منع از دانشگاه رفتن.
از خانه خارج شدند فرهاد رفتن انهارا از پشت شیشه نگریست ، من به دیوار اشپزخانه تکیه داده بودم و منتظر سوال های سخت و بی جواب فرهادبودم.
مقابلم ایستادوکمی بلند گفت
_اخه توکه اینقدر ترسویی،داری سکته میکنی، چرا حرف گوش نمیدی؟
اشک روی گونه ام غلطید همان طور که سرم پایین بود گفتم
_غلط کردم
_اون که سرجای خودشه، غلط که کردی،چرا دروغ میگی؟
سرم رابالا اوردم و گفتم
_دروغ نگفتم
_مگه تو توحیاط نبودی؟
_بغل دستی کلاسم اومد تو حیاط پشتم وایساده بود. گفت گلی با کی حرف میزنی؟
_گلی؟
_من و اونجا با اسم خودم صدا میزنند نه اسمی که تو روم گذاشتی
_هرکس ازت سوال کنه .....
حرفش را قطع کردم وگفتم
_میشه لطفا بس کنی؟مگه من بیچاره چیکار کردم؟
فرهاد با دستش چانه م را هل داد و گفت
_خفه شو، دیگه چیکار باید بکنی؟
هینی کشیدم و از ترس پاهایم را به زمین چسباندم. سرم را پایین انداختم تا چشمان عصبی اش را نبینم. و او با صدایی کلفت شده گفت
تو حالیت نیست من چی میگم ، تو بچه ایی،گولت میزنن،دانشگاه محیطش خوب نیست.
چند لحظه سکوت کردو ادامه داد
_ اینهمه من برات خط و نشون کشیدم یکروز نتونستی درست رفتار کنی
نیمه نگاهی به او انداختم. چشمانم پر از اشک بود. اخمش را تشدید کرد و گفت
تو غلط اضافه کردی با کسی صحبت کردی
سپس انگشت خطابه اش را توی صورتم اورد و گفت
.این قضیه دانشگاه رفتنت تو مخ منه، یه بار دیگه گوشهاتو باز کن ،با کسی دوست شی یا هم کلام شی دانشگاه بی دانشگاه فهمیدی ؟
سریع سرم را به علامت تایید تکان دادم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_ 103 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_105
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از من گذشت و به طرف کاناپه ها رفت. سرجایش پشت به من نشست. به دیوار تکیه کردم. از زور استرس دل پیچه گرفته بودم. خم شدم و شکمم را در دستم فشردم.
فرهاد سیگاری روشن کردو در همان حالت گفت
_دوست داری باشهرام شام بریم بیرون؟
مثل بهت زده ها به او نگاه میکردم و انگار لال بودم.
به طرفم چرخید و گفت
با تو بودم ها
_نه امرو زود بیدار شدم، فردا هم باید زود بیدار شم ، میترسم سرکلاس خوابم بگیره
صبح شد فرهاد مرا مقابل دانشگاه پیاده کرد و رفت کلاس اولم برگزار شد تصمیم داشتم بیشتر به حرفهای فرهاد گوش بدهم. سر کلاس دوم موناهم امد گرم به سمتم امدو گفت
_سلام
ناخواسته لبخند زدم وگفتم
_سلام خوبی؟
_ممنون ، دیروز شوهرتو دیدم،چقدر خوشتیپه، عجب ماشینی داشت ، چیکاره س
_کارخونه داره
_بابا شانست تو حلقم
خندیدم مونا گفت
_گلی جون من، اینو از کجا گیرش اوردی؟
_من اونو گیر نیاوردم ،اون منو گیر اورد
_یعنی عاشقت بوده
برای فرار از سوالات مونا سر تایید تکان دادم مونا گفت
_منم تورو دیدم عاشقت شدم.
ازحرف مونا خندیدم استاد امدو کلاس شروع شد همین که ساعت پایان کلاس شد هنوز حرف استاد تمام نشده بود که گوشی من زنگ خورد کل کلاس به سمتم چرخیدند گوشی را سایلنت کردم استاد در حالی که وسایلش راجمع میکرد گفت
_گوشیاتون باید سرکلاس سایلنت باشه، شما خانم اسمتون چیه
با شرمندگی گفتم
_شهسواری هستم
استاد از کلاس خارج شد همهمه افتاد و بچه ها مشغول رفتن شدند دوباره گوشی ام زنگ خورد صفحه را لمس کردم وگفتم
_الو
_چرا جواب ندادی؟
_فرهاد استاد داشت هنوز درس میداد تو زنگ زدی، به من تذکر داد که چرا گوشیم سایلنت نبوده
_ من روی ساعت بهت زنگ زدم
_ولی استاد روی ساعت کلاس و تعطیل نکرد
_خیلی خوب کاری نداری؟
_نه
ارتباط را قطع کرد
مونا گفت
_بریم یه چیزی بخوریم؟
دوباره کارتم را فراموش کرده بودم و به شدت گرسنه بودم. اما هر طور شده خودم را کنترل کردم و گفتم
_نه من چیزی نمیخورم
_چرا؟ ضعف نکردی؟
_نه سیرم
_ساعت دوازده و نیمه ، کلاس بعدیمون سه تموم میشه
.
_ممنون من گرسنه نیستم ،
مونا رفت و با دو ساندویچ امد و گفت
_بیا عزیزم
_ممنون چرا زحمت میکشی
ساندویچ را با اشتها خوردم، مونا به سالن رفت و سپس برگست و گفت
استاد نیومده ، کلاس برگزار نمیشه
_پاشو بریم تو حیاط
به مونا خیره ماندم یاد اوری استرس دیروز و ترس از فرهاد باعث شد نیز بگویم.
نه من باید برم خونه م
سپس گوشی را در اوردم شماره فرهاد را گرفتم بلافاصله گفت
_الو
_سلام
_چیشده؟ چرا سر کلاس نیستی؟
فرهاد جان کلاسمون تشکیل نشده
_چرا
_استاد نیومده
_الان میام دنبالت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_105 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_106
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سوار ماشین فرهاد شدم ، فرهاد لبخند به لب داشت و گفت
_افرین که کلاس نداشتی گفتی اومدم دنبالت.
به خانه که رفتیم سمت کمدم رفتم. از لابه لای وسیله هایی که از خانه عمه اورده بودم
کارت عابر بانکم را برداشتم و لای کتابم گذاشتم، یاد جمله فرهاد در خانه عمه افتادم
"از این کارت حق نداری یک ریال خرج کنی"
خودشم که به من تاحالا پول نداده ، خوب من ازگرسنگی بمیرم؟
***
دوهفته گذشت داخل حیاط با مونا سرگرم صحبت بودم و بستنی میخوردم منتظر فرهاد بودم که تماس بگیرد و اعلام کند که مقابل در رسیده چوب بستنی ام را داخل سطل انداختم مونا گفت
_گلی
_جانم
مرا چرخاند و گفت
_شوهرت
نفسم حبس شدو گفتم
_چی؟
_بخدا شوهرت اونجاست داره میره سمت سالن
_چیکار کنم مونا ؟
_نمیدونم
سریع گفتم
مونا خداحافظ.
به طرف پله ها پا تند کردم و بالا رفتم و وارد سالن شدم گوشی ام را در اوردم شماره فرهاد را گرفتم و گفتم
_الو
_جانم
صدایم را مظلوم کردم و گفتم
_نرسیدی فرهاد ؟
_تو الان دقیقا کجایی؟
_یواش یواش راه افتادم بیام بیرون
_الان کجایی؟
_جلوی در سالن
_همونجا وایسا
ایستادم فرهاد از روبرویم امد لبخندی زدم و گفتم
_تو اومدی داخل؟
_میخواستم غافل گیرت کنم، پیدات نکردم
من خندیدم فرهاد دستم را گرفت و از حیاط دانشگاه بیرون امدیم ، مونا را دیدم که داشت سوار ماشین ارش میشد لبخندی به من زد من هم لبخند اورا با نگاه پاسخ دادم سوار ماشین شدیم فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_لبهات چرا این رنگیه ؟
سایبان را پایین دادم ، ای وای لعنت برمن بستنی شاتوتی رنگ لبم را سرخ کرده بود
فرهاد با اخم گفت
_رژ زدی؟
_نه بستنی خوردم
متعجب گفت
_بستنی از کجا اوردی؟
_یکی از همکلاسی هام تولدش بود بهمون بستنی داد
فرهاد اخم کردو گفت
_دوست پیدا کردی؟
_نه تو کلاس به همه تعارف کرد به منم داد استاد هم خورد.
فرهاد راه افتاد لیست خریدم را به فرهاد دادم و گفتم
_ اینهارو لازم دارم.
فرهاد مقابل فروشگاه ایستادو گفت
_پیاده شو بریم بخریم
وارد فروشگاه شدم وسایل مورد نیازم را خریدم ، فرهاد حساب کرد و گفت
_بریم ساندویچ بخوریم؟
_بریم
وارد ساندویچی شدیم و مشغول ساندویچ خوردن شدیم فرهاد گفت
_هوس کردم یه شمال بریم
_امروز شنبه بود فرهاد ، چهارشنبه ظهر که کلاسم تموم شد میریم تا جمعه غروب
.
_عالیه ، با شهرام اینا یا نه؟
_اونها هم باشن خوش میگذره
به خانه که امدیم فرهاد روی صندلی اشپزخانه نشست و گفت
_میخوای برای خونه یه خدمتکار بگیرم؟
هاج و واج اطرافم را نگریستم و گفتم
_چرا؟
_تودرس داری ،کار داری، به کارهات برس.اونم خونه رو تمیز میکنه نهار میزاره ظهر که میاییم میره
_خیلی ممنون میشم اگر اینکارو کنی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀
السلام علیک یا ابالفضل العباس😔😭
🖤🖤🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
73400d40d4b24bfe8f3de89367a3cad9.opus
2.36M
تفسیر آیه ۴،۵،۶ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@babolharam_net - بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه.mp3
4.06M
|⇦•نذار اینجور ببینن...
#سینه_زنی و توسل به باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس علیهما سلام اجرا شده شب نهم محرم 99 به نفس حاج سید رضا نریمانی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
و عباس(ع)
با رَدّ #امان_نامه
و لعنِ دشمنان
راهِ #نفوذ را بست
🖤🖤🖤
PTT-20210819-WA0020.opus
1.68M
تفسیر آیه۷،۸،۹، سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
banifateme-moharram99-sh11-Babolharam_net_9.mp3
1.79M
|⇦•رویِ خاکِ داغ این صحرایی..
#سینه_زنی و توسل جانسوز به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب عاشورا محرم ۹۹ به نفس سید مجید بنی فاطمه •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
مَن ماتَ وَ لَم یعرِف إمامَ
زَمانِهِ مـاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة؛
هرکس
که بمیرد و
امام زمانش را نشناسد؛
به #مرگ_جاهلی مُرده است...
a236c945d9e041d1abbefcfaf9c9dc34.opus
2.42M
تفسیر آیه ۱۰، ۱۱ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
365222172_.mp3
4.36M
کجا میخوای بری..
چرا منو نمیبری💔؟
#حاجمحمودکریمی🎧
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_106 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_107
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
خانم مسنی به نام محبوبه برای نظافت خانه می امد و میرفت متاسفانه من از سراجباروترس از ممانعت از ورودم به دانشگاه، کمی دروغ گو شده بود م .
وارد کلاس شدم
مونا را دیدم که های های گریه میکرد نزدیکش رفتم و گفتم
_مونا
سرش را بالاگرفت و گفت
_ولم کن گلی
_چی شده؟
_ارش تصادف کرده
_واقعا؟
_اره
_حالش چطوره؟
_نمیدونم دوستش بهم گفت
_خوب بهش زنگ بزن
_خطم شارژ نداره
_برم برات ازبوفه بخرم؟
_ندارن
_با کارت خوان بگیرم
_میگه خرابه، گلی گوشیتو میدی من به ارش زنگ بزنم
_تو که شرایط منو میدونی ، اگر فرهاد بفهمه دیگه نمیزاره بیام دانشگاه
_به ارش زنگ میزنم ،اون زنگ نمیزنه بهت
_من نمیتونم مونا برام بد میشه
نگاه مونا پر از خواهش و التماس شد وگفت
_ بخدا زنگ نمیزنه، ارش از اون پسرها نیست .
_تو اخلاق شوهر منو نمیدونی مونا، گوشیمو همه جوره چک میکنه میفهمه
مونا اشکهایش را پاک کرد به حالت قهر برخاست و گفت
_باشه ، نده.
دلم برای مونا سوخت، تمام محبت هایش جلوی چشمم امد گوشی ام را دستش دادم مونا شماره را گرفت و گفت
_الو ارش، خوبی؟ خط خودم شارژ نداره خط دوستمه، اره گلی، تو خوبی؟ باشه عزیزم ، داشتم از دلواپسی میمردم.ببین شماره گلی و پاک کن ،گلی شوهرش حساسه ناراحت میشه اگر بفهمه از خطش به کسی زنگ زده.خداحافظ
گوشی را دستم داد و گفت
_ممنون ،
شماره را پاک کردم اما استرس داشتم .
کلاس هایمان که تمام شد، مثل روال هرروز فرهاد امد سوار ماشینش شدم و به خانه رفتم فرهاد مرا پیاده کردو گفت
_تو برو من برم میوه بخرم بیام.
وارد خانه شدم که گوشی ام زنگ خورد نگاهی به شماره انداختم لعنت به تو مونا
صفحه را لمس کردم وگفتم
_بله
_سلام ،گلی خانم؟
_ببخشید مگه مونا نگفت به من زنگ نزنید من شوهرم ناراحت میشه
_مونا دیگه کیه؟ من دروغ گفتم که تصادف کردم مونا دست از سرم برداره، چند بار دیدمت داری سوار ماشین شوهرت میشی خوشم اومد ازت، حالا افتخار اشنایی میدی؟
_مزاحم من نشو
گوشی را قطع کردم ،شماره را در لیست سیاه قرار دادم و سپس پاک کردم مونا خدا لعنتت کنه سری پیش به خاطر کار ریتا تا ثابت بشه چه کتکی خوردم اینبار هم که حماقت خودم، وای خدایا اگر فرهاد بفهمه روزگارم را سیاه میکنه ،قید درس را هم باید بزنم ، دستی روی شانه ام خورد جیغی کشیدم فرهادباخنده گفت
_منم بابا
نفسی کشیدم و گفتم
_ترسیدم
وسایلم را داخل اتاق خواب گذاشتم در اتاق را بستم و به سالن امدم فرهاد نزدیکم شدو گفت
_تو چرا رنگت پریده عسل؟
_ترسوندیم دیگه
فرهاد یک لیوان اب قند برایم اورد
دل دل میکردم دلم میخواست همه چیز را بگویم و خلاص شوم. اما نه فردا در دانشگاه به مونا میگویم تا اساسی حال ارش رابگیرد.
سر میز نهار نشستم کمی از غذا را کشیدم اما اشتهای خوردن نداشتم.
فرهاد نگاهی به من انداخت اخم کردو گفت
_چته عسل؟
_هیچی
_نه تو یه چیزیت هست
_به خدا چیزی نیست
_اگر چیزیت نیست چرا رنگت پریده؟
رنگم ؟
دستانم را روی صورتم گذاشتم فرهاد ادامه داد
_مثل بچه ادم بگو چته کاریت ندارم
_هیچی نیست فرهاد جان
نهارم را خوردم خودم را خونسرد نشان میدادم، با خنده گفتم
_فرهاد
_جانم
_بریم خونه مرجان؟
_نیستند
_کجان؟
_مرجان خونه مادرشه ،اومد کارخونه یه سر زدو گفت من میرم خونه مادرم شهرام هم باهاش رفت
لبم را کج کردم و گفتم
_حوصله م سر رفته
_ببرمت بیرون ؟
_بریم
فردا از صبح علی الطلوع منتظر مونا بودم بالاخره امد اخم هایش در هم بود، جلو رفتم و گفتم
_سلام
_چه سلامی ، به تو هم میگن دوست؟
_من چیکار کردم
_رفتی زنگ زدی به ارش؟
_من؟
_بله تو
جریان را توضیح دادم مونا گفت
_دروغ نگو عوضی ، واسه من جانماز اب میکشیدی که گناه داره تو با ارش حرف میزنی ، خودت شوهر داری هوس دوست پسر من و میکنی گناه نیست.
سپس جیغی کشید و گفت
_امروز ظهر میام جلو به شوهرت میگم به دوست پسر من گفتی مونارو ولش کن بیا با خودم باش
اشک در چشمانم حدقه زدو گفتم
_مونا
_زهر مار و مونا
_من اینکارو نکردم ، اون زنگ زد به من گفت همه چیز دروغه من تصا دف نکردم من میخولم مونا دست از سرم برداره
_حالا میفهمم تو چطور با سن کم شوهر کارخونه دار کردیی؟ چون دلبری بلدی، حالا فهمیدم چرا شوهرت اینقدر محدودت کرده، چون میشناست
با ورود بچه ها مونا ارام شدو نشست
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل و عشق بیرنگ رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_107 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم خ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_108
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از درس استاد هیچ چیز متوجه نشدم،تمام فکرم به این بود که ظهر مونا جلوی فرهاد را میگیرد و بعد از ان من علاوه بر تنبیهی که میشوم با دانشگاه هم باید خداحدفظی میکردم، رفتارهای پیش بینی نشده فرهاد باعث شده بود لرز به اندامم لیفتد اگر مونا جلوی دانشگاه با فرهاد حرف میزد، فرهاد همانجا واکنش نشان میداد و من مقابل هم کلاسی هایم.....
کلاس که تمام شد به مونا گفتم
_به روح پدر و مادرم مونا دروغه
_ساکت شو گلی ، من ارش و خیلی دوست داشتم ، چرا ارش و از من گرفتی؟
_بخدا دروغ میگه
_اره همه دروغ میگن توأم مریم مقدسی
سپس از کنارم رفت، التماس فایده ایی نداشت ، خودم کردم که لعنت برخودم باد .کلاسم که تمام شد مونا با عجله از دانشگاه خارج شد قلبم گروپ گروپ میکوبید ، با صدای زنگ گوشی ام بغض به گلویم چنگ انداخت.
صفحه را لمس کردم
_بیا منتظرم
از دانشگاه خارج شدم نزدیک ماشین فرهاد شدم که مونا جلو امدو گفت
_الان حالیت میکنم.
سپس نزدیک فرهاد رفت فرهاد شیشه را پایین کشید عینکش را برداشت و گفت
_چی شده؟
_زنت دوست پسر منو بر زده
نگاه فرهاد سرشار از بهت و تعجب شدو گفت
_چی؟
_زنت زنگ زده به دوست پسر من ، دوستی مارو بهم زده
فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت
_عسل این چی میگه ؟
با بغض گفتم
_به خدا دروغ میگه
_اصلا این کیه؟
مونا پرید وسط و گفت
_دوستیم مثلا
فرهاد با سر به من اشاره کرد بشین تو ماشین
سوار ماشین شدم فرهاد هم سوار شد .
مونا جلوی پنجره امدو گفت
_خیلی پستی گلی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210821-WA0006.opus
2.5M
تفسیر آیه ۱۲ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷