eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
600 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_241 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم مجید رو به امیر گفت زنگ بزن به خانمت صبح اماده با
به قلم داری منو مسخره میکنی؟ قصد مسخره کردن ندارم عزیزم. نمیخوام ناراحت ببینمت. سیم کارتتو عوض میکنم. از اینکه باعث شدم برنجی و ناراحت شی معذرت میخوام. سکوت کردم. مجید جلو امد دستم را گرفت و گفت بیا بریم اونطرف امیر تنهاست زشته. من خوابم میاد تو برو من میخوام بخوابم جلو امد پیشان ی ام را بو سیدو گفت عاشقتم. اسب سواری با زیبا و امیر بسیار لذت بخش بود. ترسم از اسب ریخته بود و تا میتوانستم در پیست تاخت رفتم تا اگر حدسم در مورد بارداری درست است جنینم سقط شود. شام را در سفره خانه ایی خوردیم. و به خانه امدیم. امیر هم به اصرار مجید بدنبال ما امد و شب را در خانه ما خوابید، صبح زود برخاستم. صبحانه را اماده نمودم. با سر و صدای من امیر برخاست و صبح بخیر گفت صدای زنگ ایفن مرا متعجب کرد. پشت مانیتور رفتم و با دیدن مهناز تنم لرزید. مجید از اتاق خارج شدو گفت کیه عاطفه؟ به سمت او چرخیدم و گفتم مادر بیتاست مجید اخمی کردو گفت ایفن و از برق بکش ولش کن. ماشینت بیرونه ، میدونه خونه ایی مجید بی اهمیت به حرف منوارد سرویس شد. صدای کوبش در امد. دلم برای او میسوخت و هر لحظه عزمم نسبت به سقط جزم تر میشد،این اتفاق ممکن بود برای من هم بیفتد. مجید از سرویس خارج شد، صدای کوبش در هر لحظه شدت پیدا میکرد. مجید عصبی به سمت در رفت من هم بدنبال او رفتم و در درگاه در ورودی خانه ایستادم . مجید در را گشود و گفت در طویله باباته که داری این مدلی میزنی؟ صدای مهناز می امد که با گریه گفت اومدم بچمو ببینم مجید محکم و قاطع گفت اجازه نمیدم. رو چه حساب اجازه نمیدی؟ دلم واسه بچه م تنگ شده بهت گفته بودم هفته ایی بیست و چهار ساعت، با اجازه کی پاشدی اومدی اینجا؟ مهناز نگاهی به من انداخت و گفت این خانم اجازه داد مجید سرش به سمت من چرخید و من گفتم من که حمام بودم. اومدم بیرون شما رفتی مجید رو به او گفت بهت گفته بودم اگر قانون شکنی کنی یک ماه نمیزارم بچتو ببینی مجید کاری نکن برم ازت شکایت کنم هاّ این غلط و بکن تا یک ماهت بشه سه ماه، خدا شاهده اگر یه احضاریه دم خونه من بیاد بلایی به سرت میارم که مرغ های اسمون به حالت گریه کنند. مهناز با هق و هق گریه گفت خواهش میکنم، التماست میکنم. بگذار من بچمو ببینم. مجید سرش را به علامت نه بالا دادو گفت یادته چقدر ازت خواهش کردم گفتم خونه مادر من نیا، من تازه ازدواج کردم،زنم ناراحت میشه؟ یادته التماست میکردم میگفتم ترو خدا با مامان من توطئه نکن واسه من، من تورو برت نمیگردونم سر زندگیت، بگذار من با زنم زندگی کنم؟ تو باعث شدی که من از کارم بیکار شدم، مامانم از شرکت انداختم بیرون، اومدم اینجا تو دویست متر جا مستاجر شدم. همه اینها باعثش تویی، الان نوبت منه تلافی کارهات و سرت بیارم. من به عمه گفتم تو رو از شرکت بندازه بیرون؟ من اگرم گفتم بیا برگردیم سر زندگیمون مال قبل از زمانی بود که تو ازدواج کنی، اونم بخاطر اینده بچه م ، والا من چه دل خوشی از تو دارم که بخوام باهات زندگی کنم. من بچمو میخوام. بچه ماه دیگه تو یه ادم لج باز و خودخواه لنگه مادرتی ، من یه مادرم، سعید زنگ زد گفت بیتا داره دلتنگی تورو میکنه من پنج دقیقه اومدم دیدمش و رفتم. مجید با کلافگی گفت سعید گه خورده با تو باشه ، من گه خوردم اومدم اینجا، برو بچمو بیار مجید خواست در را ببندد مهناز لای در ایستادو با گریه گفت یه ساعت، فقط یک ساعت با من باشه میارمش بخدا اصلا تو بگو یه دقیقه، محاله، برو یه ماه دیگه بیا مهناز با زجه و هق هق گفت بابا بی انصاف بی مروت من دلم واسه بچه م تنگ شده من که کاری با تو نداشتم. هر موقع اراده میکردی بیتا تو بغلت بود. خودت باعث شدی، خودت توطئه چیدی،گفتم مهناز منو اذیت نکن، اذیتت میکنم ها ... یادته؟ التماسامو یادته میگفتم خودت که گند زدی به زندگیمون لااقل زندگی جدید منو خراب نکن. نگاهی از روی تنفر به من انداخت و گفت من چیکار دارم به زن سلیته تو مجید دندان قروچه ایی رفت و با کف دست محکم به دهان مهناز کوبید و در را بست . من با لب گزیده به او خیره ماندم و ته دلم برای خودم و اینده م با این بچه میلرزید. صدای کوبیده شدن در بلند شد مجید تیز به سمت در چرخید در را باز کردو گفت ببین حروم زاده من اینجا مستاجرم. صاحب ملک هم دیوار به دیوارم زندگی میکنه اگر از اینجا جوابم کنه ادرس خونه بعدیمو دیگه نداری ها ترو خدا.... ترو به هرکی میپرستیش.... مجید در را بست و وارد خانه شد امیر گفت... https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_240_241 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ مرجان و ریتا از اتاق خارج شدند، ارام رو به عسل گفتم _مرجان میخواست شام دعوتمون کنه، من گفتم ما میخواهیم بریم بیرون که بپیچونمش راه افتاده اومده اینجا، اگر حرفی زد یادت باشه ما قراربوده شام بریم بیرون _باشه. از اتاق خارج شدم عسل به اشپزخانه رفت و چای گذاشت. مرجان برخاست و وارد اشپزخانه شد. بازوی عسل را گرفت و ارام در گوشش زمزمه کرد نگاه نگران عسل چرخید و روی من قفل شد لبخند سردی زدو سپس گفت _فرهاد یه لحظه میای؟ برخاستم وارد اشپزخانه شدم و گفتم _جانم عسل نگاهی به مرجان انداخت و گفت _بگو دیگه. مرجان لبخندی زدو گفت _واسه خودت قلیون میچاقی؟ خندیدم و گفتم _نخیر من سیگار میکشم. مرجان هم خندیدو گفت _زهرمار . به سراغ زغالهایم رفتم عسل از اشپزخانه خارج شد، ریتا رو به او گفت _میشه من برم تو اتاق نقاشیت عسل ارام گفت _اره اگه دوس داری برو. ارام رو به مرجان گفتم _راستشو بگو ، تو کیش عسل چندتا قلیون کشید. _اگه راستشو بخوای هیچی. پوزخندی زدم و گفتم _اره تو راست میگی. مرجان با قیافه حق بجانب گفت _دروغ نمیگم به جون ریتا. زهر چشمی ازش گرفتی که وقتی نیستی هم جرأت نداره خلاف میلت عمل کنه. زغال هایم را روشن کردم و مشغول اماده سازی شدم ، سپس ارام گفتم _من زهر چشم گرفتم ولی تو باعث شدی، من عسل و سپردم به تو اگرتو مثل یه بزرگتر رفتار میکردی هیچ وقت ..... حرفم را بریدو گفت _اولا کارهای زشتتو تقصیر من ننداز، دوما شرمنده م نکن. _تو که میدونی شهرام بدش میاد قلیون بکشی، چرا اینکارو انجام میدی؟ _تاحالا نظر عسل و در مورد سیگار کشیدنت پرسیدی؟ در پی سکوت من ادامه داد _نه، چون ریه مال خودته دوست داری بترکونیش، اینکه اون از بوی سیگار بدش میاد هم برات مهم نیست، درسته؟ پوزخندی زدم وگفتم _من مرد م مرجان ولی شماها خانم هستید ، این خیلی فرق داره _بر اساس منشور حقوق بشر، زن و مرد از حقوق مساوی برخوردارند. شماچون اقایی حق نداری دود سیگارتو پخش کنی تو فضایی که یه خانم داره نفس میکشه و من چون خانمم حرفش را بریدم و گفتم _الان قلیونت اماده میشه و تا اومدن شهرام هرچقدر دوست داری بکش. مرجان پیروزمندانه خندید و گفت _اینقدر دوست داشتم من خواهر عسل بودم، دهنتو سر*وی*س میکردم. _خدارو شکر که نیستی. مرجان از اشپزخانه خارج شدو من هم بدنبالش قلیان را بردم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁