PTT-20210821-WA0006.opus
2.5M
تفسیر آیه ۱۲ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_109
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد شیشه را بالادادوگفت
_یه نگاه به در دانشگاه بنداز
با استرس به در نگاه کردم فرهاد با خونسردی گفت
_دیدی؟
در پی سکوتم گفت
_حالا باهاش خداحافظی کن تا بریم خونه به حسابت رسیدگی کنم
بغضم ترکیدو گفتم
_اجازه میدی.....
حرفم را قطع کرد و گفت
_ خفه شو
سپس ماشین را روشن کرد و راه افتاد. تمام بدنم داغ بود دستانم میلرزید ارام گفتم
_میشه توضیح بدم
خونسردی فرهاد بیشتر مرا میترساند
_عجله نکن عزیزم، توضیح هم میدی، خاک بر سر من که به تو اعتماد کردم .
_داره دروغ میگه فرهاد
نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت
_دوست داری تو خیابون کتک بخوری؟ یه بار بهت گفتم خفه شو ، الان میریم خونه اونجا توضیح بده
سرم را پایین انداختم .
ماشین را که به داخل حیاط برد بدنم شروع کرد به لرزیدن
مونا خدا الهی لعنتت کنه
اشک هایم بی امان جاری شد فرهاد پیاده شد من حال کسی را که به کشتارگاه میرفت را داشتم ، در سمت من باز شد، فرهاد از کتفم گرفت پیاده ام کردو گفت
_گم شو تو خونه.
وارد خانه شدم محبوبه در اشپزخانه بود فرهاد هم وارد شدو گفت
_محبوبه خانم شما میتونی بری برای ادامه کار هم اگر لازم شد باهاتون تماس میگیرم.
محبوبه از خانه خارج شد فرهاد دست به کمر مقابلم ایستاد.
#پارت109
سپس نفس پر صدایی کشیدو گفت
_این لباس های مسخره را از تنت در بیار ، چون دیگه بهشون احتیاجی نداری
من بی حرکت ایستاده بودم با فریاد فرهاد تکانی خوردم و سریع مقنعه ام را در اوردم دکمه های مانتویم را هم باز کردم فرهاد لباسهایم را از دستم گرفت و به گوشه ایی پرت کرد.
سپس کوله پشتی ام را باخشم از دستم گرفت گوشی ام را از داخل کوله ام در اورد و گفت
_ حرفه ایی شدی پاک میکنی اره؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_تو میخوای اتفاقی که تو شمال افتاد و تکرا کنی؟ اول خوب منو بزنی بعد بفهمی اشتباه کردی
_خفه شو عسل فقط سوال جواب بده
شماره اون ****کو؟
_ندارم
_فقط دروغ نگو ، عصبی ترم نکن ، شماره ش کو؟
_ندارم فرهاد ، بخدا ندارم.
فرهاد کوله ام را برگرداند محکم تکاندو گفت
_معلوم میشه
روی زمین نشست کتابهایم را که برداشت یاد کارتم افتادم و لبم را گزیدم .
فرهاد ایستاد و با فریاد گفت
_عسل این چیه؟
سیلی محکمش مرا به دیوار کوباند. روی کارت را خواندو گفت
_بی شرف حروم *زاده لال مونی نگیر جواب بده
_کارت خودمه ، حساب بانکی عممه
_تو کیفت چیکار میکنه؟
_همینجوری گذاشتم اگر لازمم شد
_باشه، اینو میزارم تو جیبم گردش اخر حساب میگیرم، وای به حالت اگر یک ریال خرج کرده باشی، حالا توضیح بده اون دختره چی ضر میزد؟
مظلومانه گفتم
_باور میکنی؟
_ حرف بزن تامن بهت بگم راست میگی یا دروغ
_از در کلاس رفتم تو دیدم داره گریه میکنه،گفتم چرا گریه میکنی ؟ گفت ...
کمی فکر کردم و ادامه دادم
_نامزدم تصادف کرده حالش بده بیمارستانه، شارژ موبایلم تموم شده میخوام ببینم زنده س یا نه؟
فرهاد دندان قروچه ایی رفت و گفت
_تو هم گوشیتو دادی اون زنگ زد اره؟
سر تایید تکان دادم
فرهاد دست به سینه ایستادو گفت
_ بعد چی؟
_دیروز تو رفتی میوه بخری بهم زنگ زد .
_کی؟
_نامزد مونا
_خوب؟
_گفت مونا چرا گوشی ش خاموشه میشه گوشی و بدید بهش ؟ من تو بیمارستانم حالم بده دکتر گفته همراه بیاد بالا سرم ، منم بهش گفتم من خانه م ، به من زنگ نزن شوهرم ناراحت میشه، قطع کردم شمارشو پاک کردم ، صبح که رفتم دانشگاه مونا قاطی کردو گفت ارش دوباره به تو زنگ زده، چرا به من نگفتی ؟ تو چشمت دنبال دوست پسر منه
سیلی فرهاد لالم کرد فرهاد با فریاد گفت
_تو که گفتی نامزدشه؟
دستم را روی صورتم نهادم و گفتم
_ببخشید.
_تمام سفارشهای من و به هیچیت گرفتی اره؟
سکوت کردم فرهاد دستش را بالا بردو گفت
_ عسل به خدا اگر حرف نزنی میکشمت
دستم را برای دفاع جلوی صورتم اوردم فرهاد ادامه داد
_مگه نگفتم با کسی دوست نشو
سپس ساعد دستم را گرفت دستم را کنار سرم به دیوار چسباند و گفت
_گفتم یا نگفتم؟
_بله گفتی
_پس دختره چی میگفت
_غلط کردم ، دیگه از این به بعد گوش میدم
_از این به بعدی در کار نیست دانشگاه بی دانشگاه
_باشه دیگه دانشگاه نمیرم.
_نمیزارم که بری .چون لیاقت نداری، چون یه اشغالی. تورو چه به درس و اجتماع تو بتمرگ تو خونه سالاد درست کن غذا درست کن ، لباس بشور بی لیاقت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_110
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس از مقابلم گذشت و گفت
_یه سیم کارت برات خریدم هزار بار تاکید کردم ، شمارتو به هیچ کس نده ، حتی به شهرام و مرجان اونوقت تو رفتی زنگ زدی به یه مرد غریبه؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_فرهاد، من زنگ نزدم
_گوشیتو که دادی اون دختره زنگ بزنه
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_حرفهاتو گوش دادم عسل، وای به حالت اگر یه جاشو دروغ گفته باشی.
ترس به وجودم افتاد سوئیچش را برداشت و گفت
_گفتی از کارتت خرید نکردی دیگه. رمز این بی صاحبت چنده؟
من ساکت ماندم .
فرهاد تکرار کرد
_عسل، با توام رمز این چنده؟
با سر افکندگی و ترس گفتم
_از روش خرج کردم.
در پی سکوت فرهاد سرم را بالا اوردم خیره به من مانده بود.
نگاهمان که در هم متلاقی شد فرهادبه ارامی گفت
_چی خریدی؟
_ساندویچ و بستنی و از این جور چیزها
فرهاد فقط به من نگاه میکرد سرم را پایین انداختم وگفتم
_بین روز گرسنم میشد از بوفه خرید میکردم .
_چرا به خودم نگفتی بهت پول بدم
کمی فکر کردم و گفتم
_روم نشد .
_پس چطور روت میشد هرروز بگی رنگ میخوام ،قلم میخوام ،کتاب میخوام،کوفت و زهر مار میخوام
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_ببخشید
فرهاد اهی کشید و گفت
_اصلا ادم قابل اعتمادی نیستی عسل، واقعا برات متاسفم.
وارد اشپزخانه شد کمی اب نوشیدو روی صندلی نشست .
شرمندگی سراسر وجودم را گرفت نشستم وسایلم را از روی زمین جمع کردم و برخاستم صحنه ایی که دیدم نفسم را برید فرهاد سرگرم چک کردن گوشی من بود ، وای خدای من......
به سمت اتاق خواب رفتم چند قدم به در مانده بودم که فرهاد گفت
_کدوم گوری رفتی؟
از اشپزخانه خارج شدو گفت
_این کیه تو بلک لیستت؟
نزدیکم که شد یک گام عقب رفتم فرهاد با فریاد تکرار کرد
کیه عسل؟
دهانم قفل شده بود و فقط به او خیره بودم.
گوشی خودش را در اورد شماره را گرفت وروی ایفن زد لحظاتی بعد ارش گفت
_بله
فرهاد گوشی را قطع کردسپس شانه هایم را گرفت و وحشیانه تکانم دادو گفت
_این کی بود بیشرف حروم*زاده؟
از ترس زبانم قفل شده بود فرهاد هلم داد به در اتاق خواب خوردم. گوشی ام را کمی زیرو رو کرد و گفت
_بیا اینجا
اب دهانم را قورت دادم و با لب گزیده شده به فرهاد خیره ماندم
_اشغال بیا اس ام اس هاشو بخون
_فرهاد به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
_پس چطوریه؟
اشکهایم جاری شد و با هق و هق گریه گفتم
اون زنگ زد به من گفت ....
_کی؟
_دوست پسر مونا ، به من گفت چند بار دیدمت سوار ماشین شوهرت شدی ازت خوشم اومد افتخار اشنایی میدی من قطع کردم گذاشتمش تو بلک لیست
فرهاد گوشی ام را محکم به سمتم پرت کرد جیغی کشیدم و کنار رفتم دست به کمربندش بردو گفت
_پس اون دختره راست میگفت ، دروغ گو این وسط تویی که هر لحظه داری یه حرف میزنی
کمر بند را دور دستش حلقه کرد نفسم بند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_111
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نگاهی به اطرافم انداختم وارد اتاق خواب شدم و در را بستم چشمم به کلید افتاد در را قفل کردم فرهاد دستگیره را پایین کشید لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو
_غلط کردم فرهاد
فرهاد لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو بیشرف باز کن تا بهت نشون بدم سزای زنی که سرو گوشش بجنبه چیه؟
باهق و هق گریه گفتم
_بخدا من فقط بهش گفتم به من زنگ نزن
لگد دیگری به در زدو گفت
_دروغ گو بیا اس ام اس هاشو بخون، میری بیرون لوندی میکنی اره؟ باز کن
درو میشکنم میام تو اونموقع بدتر میزنمت.
_اجازه بده بهش زنگ بزنم رو ایفن میگم من چی به تو گفتم دیروز
فرهاد با فریاد لگدی به در زدو گفت
_خفه شو ، خفه شو ، دهنتو ببند، کثافت ،جلوی روی من باهاش حرف بزنی
اشغال پدر*سگ، فکر کردی من بی همه چیزم؟
لگد بعدی اش در را تکان داد وگفت
_عسل بخدا میکشمت
از در فاصله گرفتم از ترس زبانم بند امده بودسابق هم در شمال من مزه کمربند فرهاد را چشیده بودم. اما الان وضعیت خیلی بدتر بود هم تهمتی که به من زده بودند بیشتر شبیه واقعیت بود و هم شهرام نبود که جلودارش شود.
لگد بعدی اش در را باز کرد. کمربندش در دستش بود و چهره اش از عصبانیت سیاه شده بود ملتمسانه گفتم
_فرهاد تروخدا اروم باش
فرهاد نزدیکم امدو گفت
_حروم* زاده میخوای زنگ بزنی بهش؟
عاجزانه گفتم
_میخواستم ارومت کنم،
_چرا همون دیروز بهم نگفتی؟
_ترسیدم. به خدا....
کلامم را قطع کردو گفت
_فقط خفه شو بی پدر و مادر
اشک امانم را بریدوملتمسانه گفتم
غلط کردم. گه خوردم. ببخشید. هرچی تو بگی دیگه دانشگاه نمیرم و میشینم تو خونه
همه تینها که گفتی درسته و سرجاشه اما درسی بهت میدم دیگه جرات نکنی اینکارها رو تکرار کنی .
سپس موهایم راگرفت و گفت
_یک ماه شد از دانشگاه رفتنت که اینطوری گند زدی؟
موهایم را گرفتم و با صدای لرزان گفتم
_من گند نزدم ، من دلم برای مونا سوخت
محکم هلم دادبه دیوارخوردم و گفتم
_میخواستم بهش کمک کنم
پوزخندی زد و گفت
الانم بگو اون بیاد کمکت کنه
باهق و هق گریه گفتم
تروخدد ببخشید
_چرا به من نگفتی که بهت زنگ زده ؟
_تو اصلا اجازه میدی من باهات حرف بزنم؟ تو با این بد اخلاقیات داری منو دروغ گو میکنی.دوست داشتم بهت بگم مزاحمم شده که تو ازم حمایت کنی ولی ترسیدم، گفتم الان اگه بهت بگم اینجوری دعوا درست میکنی یا نمیزاری برم دانشگاه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210823-WA0006.opus
2.56M
ببخشید تصیحیح میکنم، حتی در گرفتاری ها و مشگلات هم، گاهی ما در حال امتحان و گاهی در حال انتقام هستیم🖤❤️
تفسیر آیه ۱۳و ۱۴ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_112
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد با فریاد گفت
_عسل بهانه های بیخودی نیار،تو خیلی بیجا میکنی حرف گوش نمیدی بعدم دروغ میگی. بهت گفته بودم تو میدونستی مطابق میل من رفتار نکنی چه بلایی سرت میاد.
سپس به سمتم حمله ور شد اولین ضربه کمر بند فرهاد به کتفم خورد ،روی زمین افتادم دستانم را حائل صورتم گرفتم ، من بی وقفه التماس میکردم و فرهاد پیاپی میزد، مدتی که گذشت فرهاد کمربندش را گوشه ایی انداخت و گفت
_دانشگاه که کنسل شد، گوشیت هم که خدارا شکر شکست، خدمتکار روهم کنسل میکنم ، میتمرگی تو خونه ضر اضافه هم بزنی مثل یه سگ کتک میخوری فهمیدی ؟
در پی سکوت من فرهاد لگدی به ران پایم زدو گفت
_هی... حروم*زاده با تو بودم فهمیدی؟
لابه لای گریه هایم ارام گفتم
_بله
از اتاق خارج شد بدنم به شدت میسوخت، سرم را روی زمین گذاشتم و از حال رفتم.
متوجه گذشت زمان نبودم با صدای اشک الود اشنایی که میگفت
_باید ببریمش بیمارستان، حالش خیلی بده،خدا الهی لعنتت کنه فرهاد ، الهی دستت بشکنه
صدای جلادم باعث گشودن چشمهایم شد
_سزای زنی که دروغ بگه، مخفی کاری کنه و هر غلطی دلش بخواد بکنه همینه.
مرجان ارام به من اشاره کرد چشمهاتو ببند
نگاهی به فرهاد که پشت به من روی تخت نشسته بود انداختم
_چشمانم را بستم .
مرجان گفت
_پاشو ببریمش بیمارستان
_بی خود ،هیچ جا حق نداره بره
_داره میمیره فرهاد
_نمیمیره نترس
_بلند شوکمک کن ببریمش بیمارستان
فرهاد بافریاد گفت
_از در این خونه حق نداره بره بیرون
مرجان جیغ کشیدو گفت
_خیلی احمقی، روانی کثافت ، اگر کمک نکنی ببرمش بیمارستان ، زنگ میزنم اورژانس بیاد . داره میمیره، ضربان نبضش خیلی پایینه
هردو ساکت شدند.دستی زیر پایم امد دست دیگر زیر شانه ام رفت ناخود اگاه ناله ایی کردم، از زمین که کنده شدم ناله هایم شدت یافت صدای فرهاد امد که به مرجان میگفت
_برو لباس هاشو بیار
بوی عطر تنفر انگیز فرهاد شامه ام را پر کرد ناخواسته قطره اشکی روی گونه ام غلطید و دوباره از حال رفتم .
چشمانم را که باز کردم روی تخت کلینیک بودم سرم در دستم بود، مرجان نزدیکم امد و ارام گفت
_خوبی؟
اشک روی گونه ام غلطید،و ارام گفتم
_کجاست؟
_رفته دارو بگیره
_بگو بره، نمیخوام ببینمش
_اروم باش ،گریه نکن
سپس اشکهایم را پاک کرد و گفت
_چی کار کردی؟ کی بهت اس داده بود؟
ساکت ماندم، مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_برات چند تا گل سر خریده بودم، اومدم بهت بدم ، دیدم وسایل نقاشی هات گوشه حیاط ریخته فرهاد سیاه شده یه گوشه الاچیق نشسته، چشمهاش پف کرده بود بس گریه کرده بود ، هاج و واج گفتم
چی شده فرهاد
سرشو گذاشت روی الاچیق و گفت
_میبینی مرجان شانس منو؟ اینهمه بهش محبت کردم ، دانشگاه فرستادمش، از گل نازک تر بهش نگفتم ،اینهمه دوسش داشتم
هاج و واج گفتم چی شده؟
یه اه کشید و گفت اینم مثل ستاره به من خیانت کرد
همونجا زانو هام سست شد و افتادم زمین ، یه سیگار روشن کردو گفت
گوشیشو دیدم چه اس ام اس هایی تو بلک لیستش بود، یه دختر از این بی اصل و نصب های ول ، پریده جلو ماشین به من میگه زنت دوست پسر منو بر زده
الان کجاست؟
تو خونه
چه توضیحی داره؟
سه بار این داستان و برام تعریف کرده ، هر بار یه مدل ، توضیح؟ یه مشت دروغ دول تحویلم میده ، چه توضیحی داره که بده.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت113
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
اینها رو که گفت یادت افتادم بلند شدم _اومدم تو صدات کردم جواب ندادی ترسیدم ، فهمیدم بلایی سرت اورده ، اومدم تو اتاق خواب دیدم افتادی یه گوشه
هق هق گریه ام شدید شدو گفتم
_مرجان خانم، بخدا دروغه .
_میگه بهت اس اگ اس داده؟
_اره داده ولی من .....
با ورود فرهاد نفسم بند امد فرهاد نگاهی به من انداخت، رویم را برگرداندم وبه جهت مخالف نگاه کردم ، فرهاد ارام گفت
_مرجان باعث شد بیارمت کلینیک وگرنه میخواستم بزارمت همون گوشه جون بدی ،اشغال حروم*زاده، بی لیاقت.
مرجان جلو رفت و گفت
_تو برو خونه فرهاد ، زنگ زدم شهرام بیاد ، برو استراحت کن من میبرمش خونه خودمون
_بی خود کرده، حالش که جا اومد برمیگرده تو خراب شده خودش
_تو برو داداش من، برو استراحت کن ، اروم که شدی بیا خونه ما
در باز شد شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
با دیدن شهرام از خجالتم ملحفه را روی صورتم کشیدم ، دوست نداشتم کسی در این شرایط مرا ببیند .
صدای مرجان امد که گفت
_شهرام سوئیچتو بده به من، فرهاد و ور دار ببر ، پرستار گفت بهوش اومد میتونید ببریدش، من عسل و میبرم خونه .
شهرام ملحفه را از روی صورتم کنار زد و ارام گفت
_خوبی
چشمانم را بستم ، تا نبینم دیگران چطور شاهد حقارتم هستند .
با صدای فرهاد چشم گشودم
_نترسید حالش از هممون بهتره
شهرام با خشم گفت
_میشه لال شی؟
_نه نمیشه.
_تو چرا اینقدر وحشی شدی فرهاد ؟ این چه کاریه؟
حقشه.
_چرا مگه چیکار کرده؟
صدای فرهاد بالا رفت و گفت
_گه خوری اضافه کرده.
_صداتو بیار پایین
فرهاد با صدای گرفته گفت
_همه کار براش کردم، گفت دانشگاه برم ،گفتم چشم، گفت وسایل میخوام ،گفتم چشم ، اتاق کار خواست، گفتم چشم، امکانات خواست ، اونم چشم ، دیدم نمیتونه هم کار خونه کنه هم به درساش برسه، اینم خدمتکار، مرجان تو شاهد بودی مگه اونروز جلسه نداشتم به تو زنگ زدم گفتم تو به جای من برو من باید برم دنبال عسل؟ یادته
مرجان سر تایید تکان داد
فرهاد تکرار کرد
_قرار کاریمو با شرکت الوند به خاطر اینکه برم این بی لیاقتو ببرم دانشگاه بهم زدم کلا معامله بهم خورد یادته؟
مرجان دوباره تایید کرد فرهاد ادامه داد
تو گفتی فرهاد نمیشه که این وضعیت ، کارخونه ضرر کرد ، گفتم اشکال نداره ، عسل واجب تره یادته یا نه؟
در پی سکوت جمع فرهاد مظلومانه گفت
_اونوقت من ازش چی خواستم؟
مکثی کردو گفت
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو، همین.
شهرام تچی کردو گفت
_چرا؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت113 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ای
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_114
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد عصبی شدو گفت
_اصلا به هر دلیلی ، من شوهرش هستم یانه؟ این باید حرف منو گوش کنه یانه؟ ببینم تو به زنت بگی فردا نرو ارایشگاه ، بیای ببینی رفته چه حالی بهت دست میده؟ چرا همتون از من شاکی میشید و میگید فرهاد مقصره ، چرا کسی به عسل نمیگه که بیخود کردی به حرف شوهرت وگوش نکردی، چرا بهش نمیگید اون مرتیکه که اونهمه اس ام اس فدایت شوم برات فرستاده کی بوده؟
شهرام ارام گفت
_خوب کی بوده عسل؟ جوابشو بده
بدنبال سکوت من فرهادگفت
_لاله بلد نیست حرف بزنه
شهرام جدی تر گفت
_عسل، خوب بگو دیگه ،اینم حق داره بالاخره
ارام گفتم
_دوست پسر دوستم
شهرام ابرو بالا دادو گفت
_دوست پسر دوستت به تو اس ام اس فدایت شوم فرستاده؟
من سر تایید همراه با خجالت تکان دادم
شهرام اخم کردوگفت
_شماره تورو که کسی نداره، چطوری بهت اس ام اس داده
لبم را گزیدم، دوست داشتم زمین دهن باز کند مرا ببلعد که من اینهمه شرمنده همه نباشم.
ارام گفتم
_دوستم گوشیش شارژ نداشت،از من خواست گوشیموبدم بهش که به دوستش زنگ بزنه، داشت گریه میکرد دلم سوخت.
شهرام لبش را گزید و گفت
_نباید اینکارو میکردی، تو میدونستی با اینکارت فرهاد عصبی میشه مگه نه؟
سر مثبت تکان دادم شهرام ادامه داد
_پس با آگاهی اینکارو کردی؟
بغض راه گلویم را بست، اشک روی گونه ام غلطیدو گفتم
_دوستم قسم خورد گفت بخدا زنگ نمیزنه
فرهاد نزدیک تختم شدو گفت
_ترو دیده؟
لبم را گزیدم وگفتم
_نه بخدا
فرهاد ادامه داد
_مرتیکه اس داده عاشق چشمهای دریاییتم مو طلایی
شهرام سری تکان دادو گفت
_شاید دوستش براش تعریف کرده که عسل چه شکلیه
فرهاد پوزخندی زدو گفت
_بیایید خوش بین باشیم.
همه ساکت شدند فرهاد کنار پنجره رفت یک نخ سیگار روشن کردو رو به مرجان گفت
_اون درو ببند الان پرستاره میاد گیر میده به سیگارمن
مرجان در رابست ، شهرام نزدیکم امدوارام گفت
_خیلی اشتباه کردی عسل اما فرهادهم نباید روی تو دست بلند کنه .
زیر چشمی فرهاد را نگاه کردم و ارام گفتم
_میخواستم بهش بگم ، بخدا ترسیدم
فرهاد سیگارش را ازپنجره بیرون انداخت و رو به من گفت
_خفه شو، تو اگر ترس حالیت بود نمیزاشتی شماره ت بیفته دست غریبه، تو اگر ترس میفهمیدی با کسی دوست نمیشدی
شهرام لبش را اویزان کردو گفت
_این قضیه با کسی دوست نشو چیه؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
PTT-20210824-WA0020.opus
2.17M
تفسیر آیه ۱۵ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_114 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_115
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
هردو ساکت شدیم شهرام گفت
_فرهاد داستانش چیه؟
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو
_چرا؟
فرهاد به زمین خیره شد سکوت و خیرگی شهرام به برادر کوچکش نشان از این بود که منتظر پاسخ است فرهاد ادامه داد
_چون دوست ندارم با کسی حرف بزنه
شهرام با ارامش گفت
_ولی تو حق نداری حق معاشرت و از کسی بگیری
فرهاد سرش را بالا اوردو گفت
_چرا این حق و دارم، چون از اول باهاش شرط کردم دانشگاه میری نباید با کسی دوست نشی
_اخه این نمیشه که
_این نتیجه دوست پیدا کردنشه دیگه. من یه چیزی میدونم که میگم.
در باز شد پرستار وارد اتاق شدو گفت
_بهوش اومدی عزیزم
سپس فشار م را گرفت و روبه جمع گفت
_همه بیرون ، میخوام معاینه کنم
فرهاد و شهرام از اتاق خارج شدند.مرجان همچنان ایستاده بود پرستار رو به مرجان گفت
_شماهم تشریف ببر بیرون
مرجان کمی این پا و ان پا کرد و رفت
پرستار در را بست و گفت
_این خانم چه نسبتی باهات داره؟
_جاریمه
_به ما گفت برادرت کتکت زده، این درسته؟
سکوت کردم پرستار گفت
_کی زدت؟
ارام گفتم
_شوهرم
_میخوای زنگ بزنم پلیس بیاد ازش شکایت کنی؟
با بهت گفتم
_شکایت؟
_بله عزیزم شما میتونی ازش شاکی بشی ،
سپس مکثی کردو گفت
_به پلیس زنگ بزنم ؟
اهی کشیدم وگفتم
_نه
_میخوای یه نامه بهت بدهم که کلینیک مورد ضرب و شتم قرارگرفتنتو تأیید کرده؟
فکری کردم و گفتم
_اون نامه به چه دردی میخوره؟
_اگر یه روزی قصد شکایت از شوهرتو داشته باشی مدرک داری که این بلارو سرت اورده.
فکری کردم و گفتم
_نه ممنون خانم
_به هر حال این کمک از دست من ساخته بود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_115 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_116
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام با اصرار مرا به خانه خودشان برد خوشبختانه ریتا با خاله اش مشهد بود.فرهاد به خانه خودمان رفت و من روی تخت ریتا دراز کشیدم مرجان وارد اتاق شدو گفت
_بهتری؟
_اره
تمام واقعیت را از سیر تا پیاز برای مرجان تعریف کردم، مرجان کمی به من خیره ماند و گفت
_تو که اخلاق فرهاد و میدونی خوب حرف گوش بده دیگه .
_بنظرت راضی میشه من دوباره برم دانشگاه
_نمی دونم ، یه هفته صبرکن عصبانیتش اروم شه ببینیم چی میشه.
باصدای تق تق در مرجان گفت
_بیاتو
شهرام وارد اتاق شدو گفت
_بهتری عسل
مؤذب بودم دوست داشتتم شهرام از اتاق بیرون برود، ارام گفتم
_ممنون
مرجان همه چیز را برای شهرام تعریف کرد ، شهرام نفس صدا داری کشید و گفت
_به نظر من اینبار تو مقصری عسل، فرهاد حق نداره تورو بزنه ، ولی حق داره عصبی و ناراحت باشه.
_اقا شهرام، به نظر شما فرهاد راضی میشه من بازم برم دانشگاه
شهرام فکری کرد و ساکت ماند ، من بی قرار ادامه دادم
_راضی میشه
_یه چیزی میگم ناراحت نشو عسل ، من واقعیتو بهت میگم ، فرهادی که من میشناسم محاله دیگه اجازه بده تو بری درس بخونی ، تو خیلی اشتباه کردی باید حرفشو گوش میدادی.
اهی کشیدم ناخواسته اشک از چشمانم جاری شد شهرام گفت
_خودت باعث شدی عسل حالا شاید راضی شد منم باهاش صحبت میکنم ولی امید بیخود بهت نمیدم .
سه روز گذشت مرجان مطب رفتن را تعطیل کرده بود و از من پرستاری میکردو خبری از فرهاد نبود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روز چهارم با امدن ریتا شرایطم سخت شده بود، تمام ساعات روز در اتاق ریتا مینشستم حالا باید جلوی چشم مرجان و شهرام میبودم .
صبح روز جمعه بود که ازخواب بیدار شدم، وارد اشپزخانه شدم ریتا با دیدن من روبرگرداند رو به مرجان گفتم
_سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
در اینه اپن نگاهی به خودم انداختم کبودی گونه چپم کم رنگ شده بود، بلیز مرجان به من گشاد بود، استینم را بالا زدم رده های کمر بند فرهاد روی بدنم سیاه بود ،
ریتا از اشپزخانه خارج شدو گفت
_من صبحانه نمیخورم
مرجان با مهربانی گفت
_چرا دختر قشنگم
ریتا وارد اتاقش شدو در را محکم بست ، مرجان به اتاق ریتا رفت ، ریتا گفت
_این کی میره خونشون
_ساکت شو میشنوه
_خوب بشنوه
مرجان در رابست، تمام بدنم گر گرفت من انجا اضافه بودم، روی کاناپه ها نشستم و به فکر فرو رفتم.
اگر کارت عابرم دستم بود همین الان سوار ماشین میشدم و به خانه عمه میرفتم.
ترس وجودم را گرفت ، فرهاد اگر بفهمد حتما به سراغم می اید اینبار دیگر جان سالم بدر نمی بردم.
صدای جیغ ریتا رشته افکارم را برید
_بهش بگو بره بیرون ،بگو بره خونشون
گوشی تلفن را برداشتم شماره فرهاد را گرفتم
چند بوق خورد و گفت
_جانم
صدایش قلبم را لرزاند
من بغض کردم و او تکرار کرد
_الو
ارام گفتم
_بیا منو از اینجا ببر
فرهاد مکثی کردو گفت
_به همونی که بردت اونجا بگو برت گردونه
اشکهایم سرازیر شد تمام غرور و شخصیتم زیر پای فرهاد له شده بود .ارام گفتم
_یا بیا منو ببر ، یا بیا کارتمو بده برم خونه عمه م
_یا بیام بزنم لهت کنم نه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای برم خونه عمتو خراب کنم خیالت راحت شه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای بیای خونه؟ باشه میام میبرمت ، اما اینو بدون دست از پا خطا کنی میزنم لهت میکنم.
گوشی را قطع کردم ، اشکهایم را پاک کردم تحمل فرهاد از ریتا برایم راحت تر بود.
لحظاتی گذشت مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_ببخشید عسل جان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
با نمک بودن با بی شعور بودن
فرق داره !
رک بودن با بی ادب بودن
فرق داره !
اجتماعی بودن با لش و چتر بودن
فرق داره !
زرنگ بودن با مارمولک بودن
فرق داره !
و تمام مشکلات ما به خاطر عبور
از این مرزهاست ...!🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
یه گروه داریم مخصوص مذهبی ها 😎
اگر سیم اتصالت تو کوچه پس کوچه های زندگیت قطع شده 😢
اگر دلت گره گشایی و ختم میخواد 🤓
اگر دوست داری تو چله های دعا شرکت کنی 🙄
اگر دلت خلوت با خدا میخواد😍
بزن روی لینک زیر و وارد شو👇
https://eitaa.com/joinchat/3834576973Cc97fb4eb35