eitaa logo
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
672 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1هزار ویدیو
14 فایل
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ـ قصــــ ـه، دقیقا از همونجایی شــــ ـروع شد؛ که پشت قــــ ـلب‌هامون بــــ ـارون خورد و ما جــــ ـوونه زدیم🌿! • سوالی داشتی من اینجام @VSSMOSHI ارسال نقاشی و شرکت در مسابقه @anti_sourati
مشاهده در ایتا
دانلود
مولاجان یادت قند روزهای تلخ من است. مولاحیدر
خدایا یه کاری کن ما راه میریم زمین کیف کنه
آسمون بالاسرمون افتخار کنه که بالاسر ماست.
خدایا حضرت زهرا(س) رو از ما راضی کن.
خدایا یه کاری کن اهل بیت دلشون برای ما تنگ شه.
اصلا یه طوری بهمون افتخار کنن.
خدایا حسرت شب قدر مسجد کوفه به دلمون نمونه.
خدایا امسال ما رو دائم الزیاره نجف کن.
خدایا کمک کن حق والدینمون رو بجا بیاریم
خدایا از خوان کرامت شما که کم نمیشه... کرامت شما بی‌انتهاست... به جوون‌ها یه مسکنی که محل رفت و آمد فرشته‌هاست عطا فرما.
ما رو اونی کن که خودت دوست داری.
خدایا بیماری رو از عزیزانمون دور کن.
وجدانا همینجوری زندگی سخته. زندگی تو آخرالزمان سخت تر... چرا زندگی رو بر مجردین سخت تر تر میکنید؟ خدایا یه زوج/زوجه صالح روزیشون بفرما. گناه دارن
خدایا ما رو شیعه واقعی مولا امیرالمومنین قرار بده.
خدایا ما رو حیدر حیدر گویان بمیران
خدایا از قر و فر ما کم کن بر عمق ما بیافزا.
علامه امینی و آیت الله قاضی ارتباط خاصی با امیرالمومنین داشتن و دارن ...
یه خاطره‌ای از علامه امینی هست که دل هر عاشق امیرالمومنین رو می‌لرزونه 💔!
علامه امینی نویسنده‌ی کتاب الغدیره، مگه میشه نورچشمی مولا نباشه؟ یه روز یه جوون اهل سنت میره پیش علامه امینی بهش میگه مادرم دارم میمیره. علامه جواب میده: من که طبیب نیستم! جوون اهل سنت با پررویی میگه: پس چی شد اون همه کرامات اهل بیت شما؟
جوون غیرت علامه‌ی عاشق مولا رو برانگیخت. علامه یه کاغذ برداشت داخلش چیزی نوشت و بست و داد به دست جوون و بهش گفتن: این کاغذ رو بردار بذار به پیشونی مادرت اما داخلش رو باز نکن!
ادامه‌اش رو نمیشه با اشک نگفت :')🌱
جوون کاغذ رو گرفت و رفت چند ساعت بعد جمعیت زیادی اومدن جلوی درب منزل علامه امینی… علامه پرسیدن: چه اتفاقی افتاده؟ شاگردان گفتند جوان به همراه مادرش و طایفه‌ای اومدن؛ گویا مادرش شفا پیدا کرده. مادر ماجرا رو تعریف کرد: من درحال مرگ بودم و فرشتگان آماده‌ی انتقال من به آن دنیا بودند. ناگهان مرد نورانی بزرگواری (باوقار و شکوه غیرقابل وصفی) تشریف آوردند و به ملائک دستور دادند که من را رها کنند… و فرمودند: به آبروی علامه امینی ، او را شفا دادیم ... سپس اطرافیان اصرار کردند و از علامه پرسیدند که: در آن کاغذ چه نوشته بودید؟ علامه گفت: چیز خاصی ننوشتم . باز کنید نگاه کنید! کاغذ را باز کردند و دیدند علامه فقط این 3 جمله را نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم از عبدالحسین امینی به مولایش امیرالمومنین(ع) اگر امینی آبرویی پیش شما دارد، این مادر را شفا دهید والسلام :')💔
کاش علامه‌ امینی‌تون بودیم مولا
کاش پیش شما آبرویی داشتیم ...