یک وقت هایی خنده ام می آید
که خود را شیعه ی تو بدانم ...
گاهی می گویم : واقعا شیعه ایم؟!
#امام_زمان
🌸
@javane🌱
به مشتاقان آن شمشیر سرخِ شعله ور در باد
بگو تا انتظار این است، اسبے زین نخواهد شد!
#علےرضاقزوه
🌸
@javane🌱
⛔️ کتابِ متوسط
⛔️ مِنبرِ متوسط
⛔️ شعرِ متوسط
خدا میداند، مرحوم شهریار در زمان خودش سلطانِ شعرا بوده است. شعرایی که باج به فلک نمیدادند در اواخر عمر شهریار همگی به تبریز رفته و این شاعر را در وسط گرفته بودند. هرکدام رجُلی بودند برای خودشان، دیوانی داشتند برای خودشان. به شهریار گفتند یک نصیحت به ما بکن. چیزی گفت آقا به قدری زیبا!!
گفت:
«شعر وسط نخوانید
که مغز و استعدادتان وسط میماند.
شعر وسط نخوانید.
شعر بلند بالا بخوانید.
شعر سنایی و نظامی بخوانید تا مغز برود بالا.»
ببینید عزیزانم هر نواری گوش کردن ندارد، تعارف نداریم، هر منبری گوش دادن ندارد، هر کتابی خواندن ندارد. ای جوانان، ذائقهتان خراب میشود ها! این مغز را تسلیم هرکس نکنید.
👤 آیتالله #فاطمینیا
🌸
@javane🌱
هدایت شده از 🌹 قرار همدلی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شک این افراد درد و غم دین و مذهب و انقلاب و تحول و خودسازی ندارند. وگرنه اینطور خلاف قانون عمل نمیکردند.
مگر میشود با ندای لبیک یا حسین بیقانونی کرد؟
🌱 مثل آن خوابی که حتی قابل توضیح نیست
عشق شیرین است اما قابل توضیح نیست
#یک_فنجان_تامل
🌸
@javane🌱
#رمان_از_کدام_سو
#قسمت_سی وهفتم
مهدی با هر جمله ی ما، لبخندش چپ و راست و کمرنگ و پررنگ می شود و می گوید:
- اگـر شـما تاجـر بشـید، شـا گرد بگیریـد، راه و رسـم تجـارت یـادش ندیـد، می تونیـد توقـع داشـته باشـید کارش رو درسـت انجـام بـده تـا بازخواستش کنید؟
وحید مثل همه ی ما، تکه ی دلخواهش را به مسخره می گیرد:
- حالا شما دعا کن تاجر بشیم. کور شیم اگه به شاگردمون یاد ندیم.
- کور نباش، ببین شا گردی کردی!
مهدی دوباره می آید وسط:
- اگـه خـدا کـه بـالا دسـت ماسـت، بهمـون نمی گفـت؛ چـی بخوریـم، چرا بخوریم، کی بخوریم یا برعکسـش. نمی گفت چی بپوشـیم؟ چرا بپوشیم؟ کی بپوشیم و بر عکسش و خلاصه همه ی این راهنمایی ها. بعـد هـم توقع داشـت سـالم زندگـی کنیم، به نظرتون ظالم نبود؟ شـما حاضـر نیسـتید یـه بچـه ی کوچیـک رو تـو شـهر تنهـا ول کنیـد تـا بـه مدرسهای که بهش آدرس ندادید بره. حالا چطور به خدا می گید که شما رو رها کنه و هیچ راهنمایی هم نکنه. اصلا این با فکر خود شما رد شده است. جالبه که ما این کمک و راهنمایی دیگران رو از روی محبـت می دونیـم، امـا راهنمایـی خـدا رو از روی محبـت کـه هیـچ، نشانه ی بد خلقی و تحکم خدا می دونیم که داره دخالت میکنه.
- پس بگو اختیار و آزادی چرت دیگه. مجبوریه.
- نه. اصلا هیچ اجباری نیست.
- خوب انجام ندم، کلی توبیخ داره!
- چرا می گی توبیخ؟ چرا نمی گی نتیجه ی عمل. قرصها را نخوری، مریضیت شـدید بشـه به دکتر ربط داره؟ تو آزاد بودی دیگه. اما وقتی بـه خـدا می رسـید می گیـد کـه زورگـو و ظالـم و از ایـن حرف هـا. خـب فریـد کـه الآن فـوت کـرده، بـه نظرتـون بیسـت و پنج سـالگی سـنیه کـه آدم سکته ی قلبی بکنه؟ نه اصلا! اما دستور غذایی، کلامی، خواب و چـه می دونـم همـه ش بـه خاطـر اینـه کـه یـه عمـر طولانـی، سـالم و خوشبخت زندگی کنی. همین.
کمی سکوت جمع خوب است، اگر آرشام بگذارد:
- سودش هم به خود فرد می رسه دیگه.
- آفرین! می گن حرف راست رو از بچه بشنوید.
صدای خنده ی جمع که بلند می شـود، مهدی هم میرود بیرون. ته دلم خوشـحالم که توانسـت جواب سـؤال ها را بدهد. هیچ کدامشـان آدم نیسـتند کـه بلنـد شـوند چـای را از دسـتش بگیرنـد. فقـط شـکم گنده کرده اند، شعور پایین ها.
مهدی که می نشیند علیرضا که تا حالا ساکت بوده می گوید:
- شما می خواهید ما رو قانع کنید که دیندار بشیم.
می خندد و سر به نفی تکان می دهد:
- نـه، مگـه نیـاز بـه قانـع کردنـه. عقلـی بحث کردیم دیگه. آزادیـد که طبـق دریافت هاتـون فکـر کنیـد. اصلا مـن چه کاره ام. خـود خـدا هـم می گه هیچ اجباری توی دین نیسـت. فقط راه خوب و درسـت و راه بـد و غلـط رو معرفـی می کنـم، هرکی خواست آزاده انتخاب کنـه بـره دنبال راه خودش. اینکه دیگه توی هر راه چه چیزی گیرش می آد، یا چه چیزی رو از دست می ده با خودشه. همین، اجباری هم نیست.
- راست می گه دیگه، الآن که توی دلمون مسلمونیم!
- ولی خب می گه هر کی اسلام رو انتخاب نکنه گمراهه.
- یـه معلـم فیزیـک هـم بـرای حـل مسـئله ی فیزیـک راه حل مشـخص داره. نمی شـه با راه حل شـیمی، نمره ی فیزیک رو بگیری. حالا خدا هـم می گـه راه حـل درسـت زندگـی تـو اسـلامه. توقـع نداری کـه همه ی بشـریت رو بـه حـال خودشـون بـذاره. اینکـه یکی مسـیر درسـت رو هم نشون بده، شما بهش ایراد می گیری.
- خوبه بری جلو تو باتلاق بیفتی، فرو بری، خفه شی، بمیری!
ایـن را وحید جواب می دهد. چنان مثل آقا معلم حرف زد که فک همه برای چند ثانیه از جویدن خیارها بازمانـد. ایـن دو روز کنـار دسـتش باشـد، همه مـان رو بـا چاقـو ذبـح می کند. مهـدوی می خندد و می گوید:
- ایول، من دیگه حرفی ندارم.
یکی دو سـاعت طول می کشـد تا شـام سـر هم کنیم. آشـپزخانه ویران می شـود تـا شـکم وامانـده را آبـاد کنـد، هیـچ حـرف جـدی دیگـری نمی زنیـم. غیـر از آرشـام کـه کمـی با تردیـد به مهـدی و کارهایش نگاه می کند، بقیه سرخوشانه همراهی می کنند.
🌸
@javane🌱
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
#رمان_از_کدام_سو #قسمت_سی وهفتم مهدی با هر جمله ی ما، لبخندش چپ و راست و کمرنگ و پررنگ می شود و می
آقا تسلیم🙆♀️
قبول🤦♀️
اصلا هر چی شما بگی🙋♀️
یه کم دیر میشه داستانامون😐
ببخشید لطفا😊🤗
شبتون به خیر
و شادی 😎
🌸
@javane🌱
Ali Fani - Be Taha Be Yasin (UpMusic).mp3
5.29M
💚به طاها به یاسین🍃
#من_سرباز_امام_زمانم_هستم❤️
اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌷