امام‌حسن.. قربون‌غربتش‌برم.. خودش‌میگه! خودش‌نقل‌میکنه‌حادثه‌رو..!

میفرماد: از‌مسجدراهی‌منزل‌شدیم.. برای‌گرفتن‌چی‌رفته‌بودن!؟ حقشون! سند‌فدک‌حق‌خانوم‌بود!!

دستانم‌در‌دستان‌مادرم‌بود.. به‌*کوچه‌بنی‌هاشم‌رسیدیم..!

خیلیاشاید‌شنیده‌باشید.. کوچه‌بنی‌هاشم‌باریکه..! خیلی‌خیلی‌باریکه! به‌طوری‌که‌دونفر‌نمیتونن‌وارد‌بشن! اگر‌بخوان‌وارد‌بشن بایدیکی‌بیاد‌بیرون‌اون‌یکی‌بتونه‌بره‌تو!

قباله‌فدک‌دستمون‌بود! خوشحال‌بودم‌مادرم‌تونسته‌حقشو‌بگیره! یهودیدم‌یه‌سایه‌ی‌سیاهی‌روبروی‌ من‌‌و‌مادرم‌ایستاد! +فاطمه‌قباله‌فدك‌و‌بده‌به‌من!! مادرم‌گفت: -نمیدم!حق‌منه!

یه‌قدم‌جلو‌اومد.. مادرم‌عقب‌عقب‌می‌رفت..! تااینكه‌پشت‌مادرم‌به‌دیوار‌خورد...

بگم‌چی‌شد؟ بخداکه‌دلم‌نمیره‌بنویسم💔!

میگه‌دستشو‌برد‌بالا.. چنان‌کوبید‌تو‌صورت‌مادر‌من! که‌صورتش‌دوبار‌به‌دیوار برخورد کرد!💔💔 یعنی‌چی؟! کوچه‌باریکه‌درسته!؟ یعنی‌یه‌بار‌سر‌مادر‌ما‌به‌اینطرف‌دیوار‌خورد.. یه‌بار‌به‌اونطرف‌دیوار😭😭 -آخ‌بمیرم‌برات..

میفرماد: مادرم‌افتاد‌زمین..