یه‌قدم‌جلو‌اومد.. مادرم‌عقب‌عقب‌می‌رفت..! تااینكه‌پشت‌مادرم‌به‌دیوار‌خورد...

بگم‌چی‌شد؟ بخداکه‌دلم‌نمیره‌بنویسم💔!

میگه‌دستشو‌برد‌بالا.. چنان‌کوبید‌تو‌صورت‌مادر‌من! که‌صورتش‌دوبار‌به‌دیوار برخورد کرد!💔💔 یعنی‌چی؟! کوچه‌باریکه‌درسته!؟ یعنی‌یه‌بار‌سر‌مادر‌ما‌به‌اینطرف‌دیوار‌خورد.. یه‌بار‌به‌اونطرف‌دیوار😭😭 -آخ‌بمیرم‌برات..

میفرماد: مادرم‌افتاد‌زمین..

سرش‌رو‌که‌بالااورد.. نمی‌دونست‌مسیر‌خونه‌کدوم‌طرفه😭💔

نمیدونست‌باید‌به‌سمت‌سر‌کوچه‌بره یا‌به‌سمت‌ته‌کوچه💔

ای‌کاش‌فدک‌این‌همه‌اسرار‌نداشت! ای‌کاش‌مدینه‌درودیوار‌نداشت💔

یه‌نفر‌اومد‌نزد‌امام‌حسن‌داخل‌حجره‌شون.. گفت‌اقا‌شما‌خیلی‌جوونی! چرا‌انقدر‌سر‌و‌صورتتون‌موهاش‌سفیده؟! اقا‌فرمود: ما‌بنی‌هاشمیا،زود‌موهامون‌سفید‌میشه طبیعیه..

اون‌فرد‌کمی‌نشست‌و‌رفت.. وقتی‌رفت‌کمی‌که‌گذشت.. یکی‌از‌یاران‌اقا‌نقل‌میکنه میگه‌دیدم‌شونه‌های‌اقا‌میلرزه‌و‌اروم‌اشک‌میریزه گفتم‌اقا‌چرا‌اشک‌میریزید؟! سوال‌فلانی‌ناراحتتون‌کرد..!؟؟

گفت‌نه.. سفیدی‌موهای‌من‌علت‌دیگه‌ای‌داره💔 فرمود: فقط‌من‌میدونم‌در‌میان‌کوچه.. چه‌بلایی‌سَر‌ِ،مادرِما‌اومد💔😭

یارب‌نصیب‌هیچ‌غریبی‌دگرمکن! دردی‌که‌گیسوان‌حسن‌راسفیدکرد💔

باصد‌امیدحامی‌مادرشدم‌ولی.. سیلی‌زنی‌امید‌مرا‌،نا‌امیدکرد💔