eitaa logo
•| رِیْحانَةُ‌النَّبْی |•
1.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
746 ویدیو
50 فایل
مآدرساداٺ! فڪرڪن‌مآ‌بچہ‌هاٺیم دسٺ‌محبٺ‌بڪش‌به‌سرمون؛ ❞ اینجاهمہ‌مهمان‌حضرٺ‌زهرا{س}هسٺیم:) ❞ ارٺبآط‌با‌خآدم‌کآناݪ⁦ @jahad59 ❞ ڪربـلا⁦❤ ⁩http://app.imamhussain.org/tour ❞ 【 شـرایـط 】 @shurot •|ڪانال‌تحفہ‌ای‌به‌محضر‌آقاست{عج}|•
مشاهده در ایتا
دانلود
بگو؛ مامان توکه‌منو‌دعوت‌کردی‌من‌میدونم الانم‌منو‌آوردی‌اینارو‌بشنوم❤️ اگه‌نمیخاستی‌منو که‌دعوتم‌نمیکردی نمیزاشتی‌بشنوم‌این‌حرفارو به‌خودم‌بیام❤️
یه‌مناجات‌داره‌امام‌رضا(ع) به‌خدا‌میگه خدایا! تو‌خودت‌منو‌آوردی تو‌خودت‌به‌من‌اجازه‌دادی‌گریه‌کنم مناجات‌کنم حالا‌میخای‌جوابمو‌ندی؟؟ خو‌اگه‌قرار‌بود‌جوابمو‌ندی پس‌چرا‌منو‌آوردی؟؟
بنظرم تا‌نریم‌تو‌این‌فضا‌که‌داریم‌با‌ حرف‌میزنیم! باز‌هی‌میریم‌تو‌تارف! تارف‌‌و،ول‌کن! بزار‌کنار❤️
امام‌رضا(ع)‌میفرماد با‌مادرت‌چطوری‌حرف‌میزنی؟ با‌مااینطوری‌حرف‌بزن:)❤️
بخدا‌حضرت‌زهرا‌از‌مادر‌خودمون‌مادر‌تره! مادره! مااادر انقد‌منو‌تورو‌دوست‌داره بخدا‌خیلی‌خاطرمون‌براش‌عزیزه
بخدا‌اگه‌یه‌قطره‌اشکش بیفته‌توکاسه‌دلمون کل‌زندگیمونو‌آباد‌کرده امام‌صادق‌میفرماد میخای‌شیعه‌و‌محبین‌ماروبشناسی جلوشون‌سه‌بار‌بگو‌یاحسین❤️ ببین‌حالتشون‌عوض‌میشه؟
این‌شبا‌زیاد‌یا‌حسین‌یا‌حسین‌بگیم
قبل‌اینکه‌امام‌حسین‌جواب‌بده مادرش‌میگه جااانم❤️
یه‌حاج‌آقایی‌میگفت ما‌با‌همین‌ جاانم جاااانم❤️‌ گفتنا بزرگ‌شدیم:))
•| رِیْحانَةُ‌النَّبْی |•
از‌همون‌کوچیکی‌که‌تو‌بغل‌مامان‌میومدیم‌هیئت
انقد‌حضرت‌زهرا‌قربون‌صدقه‌منوتو‌میرفت انقد‌منتظر‌بود ‌منوتو‌قد‌بکشیم بزرگ‌بشیم بیایم‌هیئتا سینه‌بزنیم اشک‌بریزیم❤️
پس‌الان‌که‌اینجایی‌و‌داری‌اتفاقی‌یا‌هرچی‌دیگه این‌متنا‌رو‌میخونی:) باید‌بگم‌بهت‌که‌قبل‌اینکه‌من‌بخام‌بدونی حضرت‌زهرا‌واست‌خواسته‌رفیق‌من❤️ قدر‌بدونیم:) تموم‌این‌حرفا‌که‌نوشتم با‌عشق‌تقدیم‌هرکسی‌که‌‌مث‌دیشبه‌خودم‌ دلش‌میخاست بشنوه❤️
+اگه‌دلت‌خواست‌برام‌بگو❤️ https://harfeto.timefriend.net/16895250770911
یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟
یه‌کتاب‌داشتم‌ درمورد‌همین‌وقایع‌کربلا‌بود نوشته‌بود‌وقتی‌بابای‌اونهمه‌بچه‌رو اونطوری‌شهید‌کردن! خانومای‌اهل‌خیمه‌سعی‌میکردن این‌قضیه‌رو‌از‌بچه‌ها‌‌پنهون‌نگه‌دارن واسه‌همین‌هروقت‌بچه‌ها‌بهونه‌بابا‌ میگرفتن‌و‌از‌مامان‌میپرسیدن بابا‌کجاست؟ بهشون‌میگفتن‌بابات‌سفره‌و‌زود‌برمیگرده
یه‌شب‌یه‌دختر‌بچه‌وسط‌خرابه بیدار‌میشه‌گریه‌و‌زاری‌میکنه میگه‌بابارو‌میخام همه‌خانوما‌دورش‌‌جمع‌میشن عمه‌ازش‌میپرسه‌چی‌شده ‌قشنگم‌، دخترم، امانت‌برادرم.. میگه‌عمه خواب‌بابامو‌دیدم‌ راسشتو‌بگو‌عمه‌بابام‌کجاست..؟
همینجا‌صدای‌گریه‌همه‌خانوما‌بلند‌میشه!
میگن‌همون‌موقع‌که‌‌داشته‌با‌عمه‌حرف‌میزنه و‌گریه‌میکرده یزید‌بیدار‌میشه‌میگه‌صدای‌کیه؟ میگن‌صدای‌دختر‌حسینه بهونه‌باباشو‌میگیره! میگه‌خب‌ببرید براش‌باباشو❤️‍🩹
سر‌باباشو‌میبرن‌براش میان‌تو‌خرابه رقیه‌سه‌ساله‌بلند‌میشه از‌‌جاش‌میبینه‌دستشون‌یه‌سینی یا‌طشت‌بزرگه! میبینه‌داره‌بوی‌نون‌میاد برمیگرده‌به‌عمه‌میگه عمه‌منکه‌نون‌نخواستم💔 من‌بابامو‌خواستم!!
من‌ادامشو‌حقیقتا‌اصلا‌نمیتونم‌بگم! ولی‌ای‌کاش‌یه‌طور‌دیگه‌‌‌به‌بچه‌ای‌که‌بهونه بابارو‌گرفته‌میگفتن‌بابات‌شهید‌شده..
ولی.. بنظرم‌اون‌لحظه‌که‌باباشو‌آوردن جدا‌ازون‌ناراحتی‌و.. رقیه‌خوشحال‌شد‌ میتونه‌واسه‌باباش‌حرف‌بزنه عاخه‌هربار‌حرف‌زد‌این‌بچه…😭 دیدین‌بچه‌کوچیکا‌تا‌یه‌چیزشون‌میشه سریع‌میرن‌پیش‌مامان‌یا‌بابا میگن‌باااابااا،مااااماااان‌نگاش‌کن‌منو‌اذیتم‌کرده!
نشست‌گفت بابا‌ببین‌دختراشون‌لباسای‌قشنگشونو‌ بهمن‌نشون‌میدن فک‌میکنن‌من‌لباس‌ندارم:)) بابا همش‌گوشواره‌هاشونو‌بهم‌نشون‌میدادن عروسکاشونو‌به‌من‌نشون‌میدادن..
بهشون‌گفتم‌‌من‌یه‌داداش‌علی‌دارم برام‌گوشواره‌میخره❤️ من‌یه‌عمو‌عباس‌دارم برام‌عروسکای‌قشنگ‌قشنگ‌میخره منو‌میزاره‌رو‌شونش کلی‌ذوق‌میکنم❤️‍🩹 راستی‌بابا.. عمو‌عباس‌کجاست..!؟ اونم‌با‌تو‌اومده‌سفر..!؟💔
صلی‌الله‌علیک‌یا‌رقیه‌بنت‌الحسین🖤
اگه‌دلتون‌شکست‌و‌اشکی‌جاری‌شد.. خیلی‌منو‌دعا‌کنیدخب؟
امشب‌شب‌کربلا‌خواستنه❤️ کربلا‌بگیریم‌از‌خانوم‌سه‌ساله:) +واسه‌کربلای‌منم‌دعا‌میکنی‌رفیق؟