📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ اَلْأَقْمَارِ اَلسَّاطِعَةِ...
🌱سلام بر تو ای فرزند ماه های روشنی بخش...
سلام بر تو و بر روزی که شب تیرهی چشمهای ما، به ماهِ روی تو، روشن می گردد.
📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللّٰھُمَعجِّلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#اَللّهمّعجّلفَرَجَهوسَهِّلمَخْرَجَهُ
#بِحقِّحسینالشَّهید
#طوفان_الاقصی
#ریحانه_های_بهشتی
https://eitaa.com/reyhaneh_beheshti313
16.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞کلیپ|" مشهدالرضا "
🏴به مناسبت شهادت مظلومانه حضرت امام رضا علیه السلام
⏯همخوانی استدیویی اشعار فارسی
🔅در مدح حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام 🔅
🔸به همراه تصاویر ناب حرم مطهر رضوی🔸
🎧اجرا:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🚧تهیه شده در:
🎙استودیو قرآنی تسنیم
📽مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
📺 aparat.com/v/c7tBa/
📲 @tasnim_esf
#شهادت_امام_رضا
#امام_رضا
فصل دوازدهم: به انتظار علی
قسمت دوم
گوشهی لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دستوپا میزدم، نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم! از زمین بلندم کرد. با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بیانصاف! یه چادر بده من سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد. پشت در نشستم، از خجالت سرم را پایین میانداختم تا رهگذری صورتم را نبیند. پیش خودم گفتم: «این هم عاقبت تو زهرا! مردم با این سر و وضع ببیننت چه فکری میکنن؟!» یکی دو ساعتی کنار پیادهرو نشستم. آخر شب کسی جز من در خیابان دیده نمیشد. سرما به جانم افتاده بود. گاهی چند قدم راه میرفتم تا دست و پایم خشک نشود.
ماشین پلیس از کنارم رد شد و کمی جلوتر توقف کرد؛ دندهعقب گرفت و برگشت. مأمور پلیس نگاهی به من انداخت و گفت: «خانوم! چرا اینجا نشستی؟! پاشو برو خونهت. دیروقته.» سرم را بالا گرفتم و گفتم: «من خونه ندارم، کجا برم؟!» از ماشین پیاده شد و به طرفم آمد. کنارم ایستاد. از زمین بلند شدم. تمام تنم میلرزید. سرما تا مغز استخوانم رفته بود. ابرو در هم کشید و گفت: «یعنی چی خونه ندارم؟! بهت میگم این جا نشین.» دستانم را بردم زیر بغلم تا کمی گرم شوم. گفتم: «تا صبح هم بگی، جواب من همونه که شنیدی! من خونه ندارم، بچههامم شهید شدن. دو سه ساعت پیش شوهرم از خونه بیرونم کرد. خونهی من بهشت زهراست.» جا خورد. انتظار شنیدن همچین جوابی را نداشت. رفت سمت ماشین، کمی ایستاد. دوباره به طرف من برگشت.
- کمکی از دست من بر میاد مادر؟! میخوای با شوهرت حرف بزنم؟!
- فایده نداره پسرم! خون جلوی چشمش رو بگیره، استغفرالله خدا رو هم بنده نیست. به حرف هیچکس گوش نمیده.
سرش را پایین انداخت و گفت: «حاجخانوم! نمیشه که تا صبح تو سرما بمونی! دوستی، فامیلی، کسی رو داری ببرمت اونجا؟!» با گوشهی روسری، بینیام را پاک کردم. معلوم بود سرما خوردهام. در جوابش گفتم: «یه داداش دارم که چند ساله با هم رفتوآمد نداریم؛ خیلی وقته ندیدمش.» با احترام در ماشین را برایم باز کرد و نشستم داخل تا گرم شوم. بارانْ نمنم میبارید. پیش خودم گفتم: «ببین زهرا! آسمون هم داره به حال تو گریه میکنه.»
آدرس خانهی برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم و حرکت کردیم. از گذشتهام پرسیدند، از شهادت بچهها، و رجب. صدای باران شدیدی که به سقف ماشین میخورد، مرا به خاطرات خانهی دایی و کودکیام برد. چشمانم را بستم و دیگر صدایی نشنیدم.
چند روزی خانهی محمدحسین ماندم. یک لقمه نان میخوردم، هزار جور متلک میشنیدم. محمدحسین که دل خوشی از رجب نداشت، برای خون کردن دل من فرصت را مناسب دید. با وساطت دوست و آشنا رجب کوتاه آمد و به خانه برگشتم؛ اما با دلی شکسته. حسین و امیر را به سینهام چسباندم، دلم آرام گرفت. چشمم به رجب افتاد، گفتم: «نفرینت نمیکنم؛ اما از آهی که دامنت رو میگیره بترس!»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
نماهنگ سیاهیا خدانگهدار.mp3
3.42M
سیاهیا خدانگهدار شال عزا خدانگهدار
روضه های ادامه دار کرب و بلا خدانگهدار
🎙 #حاج_محمدرضا_طاهری
#️⃣ #وداع_با_محرم_و_صفر
#️⃣ #احساسی
#️⃣ #استودیویی
🗒 متن کامل شعر
از قیل و قالِ هر دو جهانم رها، حسین!
شادم که مبتلای غمم با شما حسین!
ازمن دو ماه نوکریام را قبول کن
نوکر دلش خوش است به این گریهها حسین
#وداع_با_محرم_صفر🥀
#یا_ابا_عبدالله_الحسین🌺💚
#ساعات_آخر_است_گدا_را_حلال_کن❤️