eitaa logo
ریحانه خلقت انتقام سخت⁦👊🏼⁩
40 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
268 فایل
❁﷽❁ ‌‌‌‌خدا خندید و از لبخندش دختر آفریده شد.😍 تبادل↯ @misagh59 حرفی داشتین اینجاییم↯ @ya_nour
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم آرامش🌬 👨‍👩‍👧 ایران رتبه اول دنیا در رشد شاخص توسعه انسانی✨🌱 ؟ ؟ @reyhaneh_khelghat
خاندان ویرانی از زبان درباریان🤷🏻‍♀ موش های آمریکایی در دیوار کاخ پهلوی!🏰 برگرفته از کتاب«ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» جلد اول خاطرات فردوست صفحه ۳۳۵ و ۳۳۶📚 @reyhaneh_khelghat
هم اکنون میدان آزادی 🇮🇷
بعضیا ذوق جالبی دارن! ان شالله که محقق بشه... @reyhaneh_khelghat
خبرگزاری فارس امروز ۱۷ ساله شد 💠۱۷ سال پیش در سال ۱۳۸۱، درست در همین روز شکوهمند یعنی ۲۲ بهمن، خبرگزاری فارس پا به عرصه اطلاع‌رسانی و رسانه‌ای کشور گذاشت؛ یک خبرگزاری انقلابی با یک شعار بزرگ: «فارس فرزند ایران اسلامی است» @Farsna @reyhaneh_khelghat
چقدر جات خالیه سردار! 😔 _ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هم خوانی زیبای دانش آموزان و دانشجویان در دیدار با رهبر معظم انقلاب (98/8/12) 👤 👈سپاهیان حضرت بقیه الله (عج) در نبرد با استکبار و رژیم صهیونیستی در حسنیه امام خمینی (ره) @reyhaneh_khelghat
❤️🌈 بعضے وقت‌هـا دل‌ڪندن از یہ سری چیزایِ خوب باعث میشہ یہ سری چیزایِ رو بہ دست بیاری :)🍃 @reyhaneh_khelghat
📸 نمایی از بارش برف دیشب در حرم مطهر امام رضا (ع) 😍😍😍😍 چه دلبری میکنه☺️ @reyhaneh_khelghat
👀یہ عده پاے حق ڪ میرسہ فرارے و یہ عده پاے حق ڪ میرسہ فدایے اند ✍ امسال بینمون نبودی حاجے 😔 ولے راهت همیشہ ادامہ داره ..✌️👊 @reyhaneh_khelghat
😁 در سخنرانی ۲۲ بهمن به جوانان توصیه کرد سخنان ۱۲ بهمن ۵۷ امام را بخوانند. من خواندم! امام فرمودند: «من تو دهن این دولت می زنم!» 😉 @reyhaneh_khelghat
چهل روز است که از رفتنت می گذرد! چهل روز است که بین ما نیستے😔 در آن دنیا به تو خوش می گذرد؟ چهل روز است که به آرزویت دست پیدا کرده ای.🌱✨ تو به شہادت رسیدے و ما در چهلمین روز رفتنت در فراغت خون می گریم.😭 اما ... چہ کنیم کہ سردارمان باز نخواهد گشت. سید شہدای مدافع حرم باز نخواهد گشت. روحت آرام باشد سردار قلبـ❤️ـها. ✌️🏻 🌸 @reyhaneh_khelghat
••🕊•• [۲۲بهمن‌🇮🇷سالروزشهادت‌ابراهیم‌هادی] : «خدايا عشق به انقلاب‌اسلامے ورهبر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است ڪه اگر تكه‌تكه‌ام ڪنند و يا زير سخت‌ ترين شكنجه‌ها قرارگيرم ، او را تنها نخواهم گذاشت.» ♥️ @reyhaneh_khelghat
🔴 خاطره جالب شهید سلیمانی ✍در خاطره ای جالب که خود شهید سلیمانی مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر می‌گشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از راننده‌های تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که می‌خواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه می‌کرد اما ساکت بود اما انگار می‌خواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان سردار سلیمانی هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی می‌کنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمی‌کنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا  قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم. راننده ساکت شد و چیزی به من نمی‌گفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر می‌کنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم. شهید سلیمانی این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری می‌کنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و  مسائل و امور را به خوبی درک می کنند. 🥀 @reyhaneh_khelghat
🖋 شکوه دانش ❗️زمانی از گواتمالا و پاناما هم کمتر دانشجو داشتیم😅 🔆 اما امروز ورودی دانشگاه‌های ما دو برابر متوسط جهانی‌ست و ۲۹ دانشگاه ما در جمع برترین دانشگاه‌های دنیا هستند... 🍃 @reyhaneh_khelghat
*رفیقم میگفت :* ۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز ... رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم . صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه توپول و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند. اتوبوس راه افتاد. ۱۶ ساعت راه بود. طی راه ؛ بچه توپول و شیرین که صندلی جلو بود؛ هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید. چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید... دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش . تو دالی بازی ؛ یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم . بچه کمی خندید... کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین ؛ بالاخره کاکائو را خورد. دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن. خلاصه ۳ تا کاکائو را کم‌کم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید. مدتی بعد خسته شدم. چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم ، که یهويی واییییی.. مُردم از دل پیچه..... دل و روده‌ام اومد تو دهنم... سرگیجه داشتم... داشتم میترکیدم. دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه وایساد. عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم. برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی. اتوبوس راه افتاد. هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل‌درد شروع شد. طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم . از درد میخواستم داد بزنم‌. چه دل پیچه وحشتناکی... تموم بدنم را میکشیدند... مُردم خدا.... دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم. . راننده اومد اعتراض کنه؛ با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش.... پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس... تشکر کردم... از درد داشتم میمردم. دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت. رفتم روی صندلی نشستم. گفتم چرا اینجوری شدم. غذای فاسد که نخورده بودم. دیدم دست بچه باز کاکایو هست. از پدر بچه پرسیدم : بچتون کاکائو خیلی میخوره؟ پدرش گفت: نه ؛ کاکائو براش بده. اومدم بپرسم پس چرا کاکائو بهش میدی؟ که مادرش گفت: حقیقت بچمون یبوست داره. روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده. من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم. رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت : خجالت بکش ؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست. برو بشین. مونده بودم بین درد و خجالت.... یه فکری کردم.... برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم : منم یُبْسْ هستم . میشه به من هم کاکائو بدید... ۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه‌ی ما دست شماست. معذرت میخوام. بیا و دهنت را شیرین کن‌... راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت : ایول ؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم. ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت: داداش ؛ جون بچه‌ت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم... داستان کاکائو و بچه را براش گفتم. راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین. خلاصه تا شیراز هر نیم‌ساعت میزد کنار و میگفت: بزن بریم رفیق... مسافرها هم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛ تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره... مردم از همه‌جا بی‌خبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند. این را گفتم که بدانید برای انجام هر کاری؛ مسولش باید *همدرد* باشه؛ تا حس کنه طرف چی میکشه!؟ 🤔 مسئولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند🤔😊 @reyhaneh_khelghat