eitaa logo
-شفیـعـه💞🕊️•فرشتگان‌سرزمین‌من‌قم•
529 دنبال‌کننده
485 عکس
272 ویدیو
4 فایل
بسم‌رب‌شهدا🩷🕊️ شفیعه؟ لقب بانو معصومه«س»🤍 شفاعت کننده روز جزا🌸 ۱۴۰۳ ، نهمین سالگردِ تولد✨ فرشتگان سرزمین من🥰 دختران چادری↯ @Clad_girls ادمین↯ @bento_lheidar135 🥺🌸🌦️
مشاهده در ایتا
دانلود
  •●❥  ❥●• غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده.. تروخدا منو ببخش کیوان.. [کیوان] ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟ چیکار کردی با خودت؟ چی کم داشتی ها!!! گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟! دردی داشتی به خودم میگفتی چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا.. هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم... همه چی رو براش توضیح دادم اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود! چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد.. کتشو برداشت رفت سمت در.. گفتم نرو کیوان.. یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم.. چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان.. برگشت زل زد تو چشمام چشماش کاسه ی خون شده بود گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!! در کوبید و رفت... تو چشماش نفرت رو دیدم... تو چشماش غرور له شده شو دیدم.. نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم و های های گریه کردم کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!! تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره اما سه شبانه روز تنهام گذاشت گوشیشم خاموش بود از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم سه شبانه روز اشک ریختم و اشک.. دریغ از یه لحظه آروم گرفتن.. بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه.. انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد... شب بالاخره کیوان به خونه برگشت داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!! کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم.. ادامه دارد... @reyhaneh_shou_qom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا کوچک بود برای تو :) نه وزارت و پست و مقام های دنیایی و نه حقوق آنچنانی و زندگی خوب در آمریکا، هیچ کدام تورا پابند دنیا نکرد... @reyhaneh_shou_qom
  •●❥  ❥●• چند روز گذشت.. کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..! حتی نگاهمم نمیکرد.. حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت.. صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت.. منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده، منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم اما چند ماه گذشت و خبری نشد..! توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد! فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..! چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم اما جدا از هم... جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه کلامی رد و بدل نمیشد.. طلاق عاطفی.. زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی.. ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم! این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم! کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد.. دیگه صبرم سر اومد.. یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی.. اما باز بی اثر بود😭 گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!! چرا طلاقم نمیدی؟؟؟ چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟! میخوایی چی رو ثابت کنی؟! پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت.. من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم! من به خودمم بد کردم.. لعنت به من.. اما تو بزرگی کن و ببخش! همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی... اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟ حرف نزدنات چیه؟ بی محلیات چیه؟! جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟! تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده! راحتم کن دیگه تحمل ندارم... ادامه دارد... @reyhaneh_shou_qom
  •●❥  ❥●• بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم.. هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد! من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..! متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم! سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم.. گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان.. شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت! شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم.. اما.. اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود.. یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست! من که قول دادم دیگه خطا نکنم.. میگفت از کجا معلوم..!؟ بعدشم اصلا برام مهم نیست !! نصب کن اون برنامه های کوفتی رو.. افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی! اون نشد یکی دیگه... واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن! با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار! به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..! حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..! چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم.. اما نتونستم قدم از قدم بردارم! از یه طرف بحث آبرو در کار بود.. از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی.. از طرفی من.. من واقعا کیوان رو دوست داشتم..! و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!! من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم.. آب خوش از گلوم پایین نمیرفت! هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده.. چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟! نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟ خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست.. اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد.. بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم! حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود.. کاش بچه ای در راه بود.. حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..! اما افسوس.. ادامه دارد... @reyhaneh_shou_qom
شاهِ جهان است علی...💚 ممنون از حمایت هاتون✨ @reyhaneh_shou_qom
  •●❥  ❥●• افسوس.. افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم.. نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..! برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان... باهاش حرف زدم.. گفتم منو ببخش! اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره... حالا من فقط یکبار خطا کردم! نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!! اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود.. ببخش کیوان..! دلم تنگ شده برا صدات.. دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات.. دلم تنگ شده برای جان گفتنات.. دلم برات تنگ شده کیوان.. تروخدا ببخش.. کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم.. گفت طلاق میخوای؟! باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی.. خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه! نمیدونستم چی توی سرش میگذره! میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!! بالاخره تقاضای طلاق داد.. یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه... از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم بالاخره روز موعود فرا رسید.. لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری.. رفتیم محضر.. بزور دو تا شاهد پیدا کردیم نشستیم تا نوبتمون بشه دل توی دلم نبود.. رنگ به رخ نداشتم!! همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه... و از خواب بیدار بشم.. اما خوابی وجود نداشت بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت.. اسممونو صدا زدن،رفتیم تو.. نشستیم روی صندلی کنار هم.. اول اسم منو صدا زدن چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید.. به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم... حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست! چه راحت زندگیمو باخته بودم.. چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم.. همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه.. پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!! نوبت کیوان شد.. رفت که امضا بزنه.. لرزش دستاشو حس میکردم خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..! یه نگاه به من.. یه نگاه به دفتر.. یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز... ازش پرسیدن _چی شد؟! امضا کنید لطفا! +نمیتونم.. _مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟ +چرا.. _خب پس امضا کن دیگه برادر من! +نمیتونم..! _چرا آقای محترم؟ +چون دوسش دارم.. زل زد تو چشمام و گفت: وقتی خدا گفته "باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ که این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار گر توبه شکستی باز آ " پس من چه کارم.. میبخشمش... پایان @reyhaneh_shou_qom
خب خب میبینم داستان خیلی مورد استقبال تون واقع شد😍 برای همین تصمیم گرفتیم یه نتیجه گیری از داستان داشته باشیم😌 اما نتیجه گیری ازین داستان از طرف شما... آخرین کلمه داستان چیه؟! میبخشمش... کیوان فرشته رو میبخشه ! امــا... شما باید این اما... رو تا چهار خط ادامه بدین! نتیجه گیری خود را از این داستان به آیدی زیر بفرستید: @Zahraa_a205 ما بهترین نتیجه گیری رو انتخاب میکنیم. و بهش جایزه تعلق میگیره🎁🎉 @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو می‌بخشه اما فرشته باید خودشو دوباره ثابت کنه و اعتماد کیوان و کامل بدست بیاره تا دوباره حسشون بهم برگرده @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو بخشید اما... اما دیگه ممکنه کیوان اون کیوان قبل نشه و اون اطمینانی رو که از قبل به فرشته داشته از دست بده و حتی ممکنه برای همیشه ب صورت یه کابوس تو ذهنش باشه ولی به روی خودش نیاره...🙂💔 @reyhaneh_shou_qom
کیوان، فرشته رو میبخشه اما باید بدونیم زمانی بخشش انسان ها رو میتونیم بدست بیاریم ک خدا ما رو ببخشه و زمانی رضایت اطرافیان رو داریم ک لبخند رضایت خدا بر زندگیمون باشه.. (: اول برای خدا یک فرشته پاک باشیم. اونوقته که از هر پلیدی در امانیم✨ @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو میبخشه ! اما هیچوقت نمیتونه فراموش کنه... یسری کارها شاید بخشیدنی باشن ولی هیچوقت فراموش نمیشن و همیشه توی ذهنش این کار فرشته می‌مونه ... @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو میبخشه اما... اما اینبار فرشته بیشتر از قبل حواسش به زندگی و فضای مجازی هست اینکه مراقبه تا تو دام چاله چوله های مجازی نیوفته فرشته تصمیم میگیره پیج جدیدی بزنه با موضوع آگاه سازی نوجوان و جوونا با فضای مجازی ... نه تنها با این کارش به هدف اصلی رسید بلکه کارش رونق پیدا کرد و او یکی از فعالان مجازی در این عرصه شد @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو بخشید اما... فرشته با عذاب وجدانی ک داشت یجورایی خودش رو سرزنش میکرد از طرفی هم سعی میکرد هیچی برا عشق زندگیش کم نزاره و همسر نمونه ای براش باشه کیوان هم بخاطر غرور مردونه ای ک داشت کمی تو خودش بود و دلخور از کارای فرشته ولی چون بخاطر رضای خدا بخشیده بودتش از همه چی گذشت و زندگیشو برای همیشه بیمه ی حضرت زهرا(س)کرد. اونا خوشبختن و سعی میکنن تا همدیگه رو سرزنش نکنن از اون جریان سخت یه تجربه ی بزرگ کسب کردند تجربه ای ب نام اعتماد ک باید از ته دل باشه [🌱عشق مانند نماز است نیت ک کردی دبگر نباید ب اطرافت نگاه کنی🌱] و الان ب فکر یه مهمون هستن مهمانی ب نام فرزند ... 👶😍 @reyhaneh_shou_qom
می بخشمش.... نزدیک بود از شادی، یا شاید شرمندگی، بترکم. اشکام جاری شد و زار زار بیشتر گریه می کردم. بدی بزرگ بهش کرده بودم، و حالا که دیگه تیکه نمیدازه، و اون برگه بدبختی و آبرو ریزی من رو امضا نکرد، بیشتر احساسش می کردم. تو راه خونه کاملا ساکت بود. حتی وقتی که رسیدیم حرفی نمیزد، و منم آروم آروم چمدون هام رو باز کردم و کم کم وسایل هام رو سر جاشون گذاشتم. اون شب، بعد چند وقت برگشت به اتاقمون، بجای اینکه رو کاناپه بخوابه. بازم با هم حرف نزدیم، و تا به حالم دلم سنگین بود، اما هر نیمه شبی که سر جانماز می ایستادم، حس می کردم کم کم دوباره داریم یه زوج واقعی میشیم. لبخند های ملایم، سلام و خداحافظ آروم تر، حتی از غذام داشت دوباره تعریف می کرد، و منم داشتم خودمو قشنگ و تمیز و سرحال نگه می‌داشتم. بدی بهش کردم، ولی اون منو بخشید. و تمام تلاشمو کردم تا بتونم این مهربونی اش رو جبران کنم. -واقعا؟! +آره مامان، شاید باورت نشه. بخاطر همین نمیذاشتم از فضای مجازی استفاده کنی قبلا. بعضی اوقات خودت می خوای کنترل کنی، ولی ازون طرف چت هات ممکنه ابلیس قوی تر باشه! - باورم نمیشه. اخه شما و بابا اینقد عاشق همین بعضی اوقات حالم به هم میخوره. + عه عه عه! تو برو بخواب بچه، یه چند سال دیگه ببینم تو با شوهرت چجوری رفتار می کنی! - مامان تازه ۱۷ سالم شده ها! +شب بخیر افسانه جون، برم که داداشت داره گریه اش میگیره. واسه خواهرت هم یه قصه بخونید تا خوابش بگیره. - باشه مامان. دوست دارم. به بابا هم بگید شب بخیر‌ + ما هم دوست داریم دختر قشنگم. -پایان- ___________________________ (ایشون داستان رو ادامه دادن😍😂) @reyhaneh_shou_qom
کیوان فرشته رو میبخشه اما‌‌.. زندگی شون بعد این اتفاقا رنگ و روی جدیدی پیدا میکنه فرشته و کیوان تصمیم جدیدی میگیرن اونم اینکه بچه بیارن و فرشته حس مادر بودن رو بعد از چندماه تجربه میکنه و همه چی بعد از مادر شدن فرشته شروع میشه:)! @reyhaneh_shou_qom
سلام نتیجه گیری رمان: اما من به تو یه فرصت دوباره دادم که خودت رو ثابت کنی بشی دوباره همون فرشته قبل:) فرشته هم از اون به بعد سعی کرد که اعتماد کیوان رو مثل قبل جلب کنه از فرصتی که کیوان بهش داده خوب استفاده کنه♥️ @reyhaneh_shou_qom
اما اگه کیوان یکم بیشتر به فرشته توجه میکرد فرشته نیازشو با کس دیگه برطرف نمیکرد .. فرشته هم باید جلو خودشو میگرفت.. اشتباه از هردوطرف بود @reyhaneh_shou_qom
سلام کیوان فرشته رو میبخشه اما اون حس بدبینی ته دلش هست و این فرشته ست که باید از این بخشش و اعتماد نهایت استفاده رو بکنه و دوتاشون مراقب زندگیشون باشن تا به دست این انسانهای مزاحم فضای مجازی از هم نپاشه و به خودشون یه فرصت بدن تا طعم شیرین پدرومادر شدن رو بچشن @reyhaneh_shou_qom
ممنون از استقبال و قلم زیباتون😍 نتیجه گیری تا ۲ روز آینده ادامه خواهد داشت و در آخر برنده اعلام می‌شود. @reyhaneh_shou_qom
رمانتون انقدر قشنگ بود که نمیتونم مثل نویسنده توصیفش کنم واقعا عالی بود @reyhaneh_shou_qom
-می‌بخشمش.. چنان با ضرب سرمو بالا گرفتم که احساس کردم گردنم خورد شد.. باورم نمیشد! نه که کیوان سنگ دل باشه نه.. میدونستم یه روز می‌بخشتم؛ ولی فکرشم نمیکردم اون روز امروز باشه.. انگاری اشکای شرمندگیم باهم مسابقه گذاشته بودن؛ با دستای سردم اشکامو کنار زدم تا بلکه بتونم ببینمش. کمرش شکسته بود؛ خیلی بد کردم میدونم.. من با کیوان چی‌کار کردم؟ با زندگیمون؟ آیندمون؟ چرا همچین حماقتی کردم؟ به کارم که فکر میکنم.. نمیتونم؛ دیگه نمیتونم باید باهاش صحبت کنم٫ ولی کاش لب به سخن باز کنه.. اون روز من گفتمُ گفتم وَ کیوان فقط شنید. نمیدونم شاید با خوندن این داستان متوجه شده باشید که فضای مجازی با هیچ‌کسی شوخی نداره! منی که انقدر به خودم اطمینان داشتم چندسال از بهترین روزای عمرمون رو به کاممون زهر کردم.. با زور و بدبختی اعتماد از دست رفته رو برگشتوندم؛ ولی یه کار نیمه تموم داشتم.. خودخواهی میشد اگر انجامش نمیدادم! با کیوان صحبت کردم باهاش درمیون گذاشتم و اونم قبول کرد و کمکم کرد که بتونم افشینو پیدا کنم. به سختی پیداش کردیم؛ هیچکدوم از حرفاش راست نبوده.. الا اینکه متاهله؛ افشین زن‌ و بچه داشت زندگیشم خیلی خوب بود. گفته بود پولداره خونش فلانه بهمانه؛ ولی نه پولدار بود نه خونه‌ی آنچنانی داشت! ولی خانواده‌ای داشت که مثل پروانه دورش می‌گشتن. نمیدونم چطور تونسته بود به همچین خانمی خیانت کنه.. برعکس تموم حرفایی که زده بود خانمش عاشقش بود و انقدری متین و خانم بود که مونده بودم چجور بگم؛ افشین خونه نبود ولی کیوان انقدر از افشین صحبت کرد که تو همون کلام اول فهمیدم چه زن ساده و عاشقی داره.. اسمش ساناز بود؛ با خودم مقایسش کردم.. تو همه چیز تک بود از لحاظ اخلاق؛ قیافه؛ نظافت؛ همه چیه همه چی تک بود. یه علامت سوال بزرگ تو ذهنم نقش‌ بسته بود چرا؟ چرا افشین باید به همچین زنی خیانت کنه؟.. صدای خانم بزرگ تو گوشم اکو شد؛ حتی مهرُ محبتم که از حدش بگذره مثل زهرمار میشه؛ شور هرچیو دربیاری اسیبشو خودت میبنی! حتی خوبی.. هیچ موقع نتونستم قبول کنم که خانم بزرگ داره واقعیتو میگه؛ ولی امروز با چشمای خودم دیدم.. بلاخره گفتیم؛ طفلی چقد حالش بد شد.. فقط قیافه‌ی افشینی که وقتی از قضیه با خبر شد دیدنی بود؛ مثل اینکه اصلا باورش نمیشد که گندایی که زده بر ملا شده! با اینکه ساناز از منم دلگیر بود ولی تا به امروز که فهمیدم از افشین طلاق گرفته وزندگی جدیدی برای خودش و بچه‌هاش ساخته؛ ازم ممنونه که از همچین منجلابی کشیدمش بیرون.. ساناز می‌گفت بعد از اون قضیه منم مثل کیوان بخشیدمش؛ ولی گندکاریای افشین تمومی نداشت و ساناز دیگه نتونسته بوده دووم بیاره و دست بچه هاشو گرفته و از اون خونه‌ی به قول خودش جهنم تا ابد رفتن بیرون.. من و کیوان بهم نزدیک تر شدیم بچه دار شدیم زندگیمونو از نو ساختیم ولی افشین و ساناز هردو بعد از طلاق داغون شدن؛ افشین تازه فهمیده بود که چیکار کرده و کیو از دست داده.. اما دیگه دیر شده بود! افشین برای ساناز مرده بود. ساناز هنوزم دوسش داشت.. ولی میگفت دیگه نمیتونسته ادامه بده و تنها راه‌ جلوروشو طلاق میدیده. عاقبت من هم میتونست مثل افشین و ساناز بشه ولی خدا کمکم کرد.. درسته خیلی چیزا مثل گذشته نشد؛ ولی همین که کیوانُ دارم برام بسه. امیدوارم این حس شرمندگی و عذاب وجدانِ چند ساله ولم کنه و بتونم مثل گذشته راحت زندگی کنم.. طبع ما آدما همینه؛ تا چیزو داریم قدرشو نمیدونیم! از دستش که میدیم حسرت خوردنامون شروع میشن. داستان من عبرتی بشه برای همه‌ی جوونا! مراقب خودتون باشین؛ حتی اگر از خودتون مطمعن هستین.. __________________________ (استعداد ها داره شکوفا میشه😍😂 دوستان دست به قلم شدن و خودشون پایان دلخواه رو رقم میزنن) @reyhaneh_shou_qom
🔴 توجه توجه!! 🔴 به عید غدیر نزدیک می‌شیم و .... قراره به عشق امیرالمؤمنین(ع) گروهو چراغونی کنیم😍😇 با عنوان: ♥️°•. چراغونی فرشته‌ها .•°♥️ منتظر توضیحات بیشتر باشین👀 @reyhaneh_shou_qom
مردی از جنسِ آیه تطهیر خستگی‌هایِ بردن زنجیر هم سفر با ستاره‌ی غم‌هاست کربلا زاده‌یِ محرّم‌هاست هم نژادِ امام بی کفنان دومین مردِ کاروان زنان :)🖤 شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام محمد باقر (علیه‌السلام) را تسلیت می گوییم. @reyhaneh_shou_qom
شد دل عالم پریشان و حزین در عزایت ای امام پنجمین ای شهید زهر کینه السلام چشمه نور مدینه السلام...🥀 @reyhaneh_shou_qom