eitaa logo
ریحانه ولایت☘
281 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
55 فایل
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست موسسه فرهنگی قرآنی ریحانه ولایت خراسان رضوی - کاشمر ☎️۰۵۱۵۵۲۴۹۴۴۳ 🌸Eitaa.com/reyhanevelayat ارتباط با مدیر کانال: @Adineh255
مشاهده در ایتا
دانلود
📚برشی از کتاب مولا علی (ع) خسته و خاک‌آلود سطل پر از خاک را از چاه بیرون داد. عباس که تازه ده‌ساله شده بود، سطل سنگین خاک را گرفت و به دورتر برد. مالک اشتر به عمار یاسر اشاره کرد سکوت کند تا کارحضرت پایان پذیرد. مولا علی (ع) طناب را گرفت و پایین رفت. انتهای چاه گرفته و گرمایش خفه‌کننده بود. مولا علی (ع) کلنگ می‌زد تا به آب برسد. عمار یاسر سرش را به دهانهٔ چاه نزدیک کرد تا حضرت حرف‌هایش را بشنود. - یا ابوتراب، نه من و نه صحابه‌ای دیگر دوست نداریم کار به جنگ و خشونت کشیده شود. بارها به خلیفه اعتراض کردیم، دوستانه و برادرانه پند و اندرزش دادیم، آیا فایده‌ای داشت؟ ابوذر غفاری، صحابی گرانقدر رسول‌الله فقط به خاطر اعتراضش به ظلم و ستمی که بر مردم می‌رفت، به دستور خلیفه به ربذه تبعید شد و در همان‌جا در گمنامی وفات کرد. خدا به مالک اشتر و عبدالله بن مسعود خیر دهد که اتفاقی راهشان به آن‌جا افتاد و بر پیکر آن دوست وفادار نماز خواندند. عبدالله‌بن‌مسعود قاری و حافظ بی‌نظیر قرآن کریم زیر ضربات چماق و لگد محافظان خلیفه دنده‌هایش شکسته و خانه‌نشین شد. بارها خود من به دستور مستقیم خلیفه کتک خورده و مجروح شدم، چرا؟ به خاطر گفتن حقایق و اعتراض به بریز و بپاش‌هایی که می‌شد و می‌شود. صحابهٔ بزرگوار پیامبر (ص) و یاران وفادارش تبعید و خانه‌نشین شده‌اند. درحالی‌که خاندان ابوسفیان و معاویه حکومت می‌کنند و به کسی جواب‌گو نیستند. مروان حکم، شده وزیر و مشاور امین خلیفه و اسبش را هرطور دوست دارد، می‌راند. مروان است که بر آتش فتنه می‌دمد و اینک مردم خسته و عاصی شده و سرازیر مدینه شده‌اند. گروه‌هایی از سربازان و ارتش اسلام که وظیفه‌شان حفظ مرزهای عراق و مصر بوده، به مدینه آمده‌اند تا تکلیف‌شان را با خلیفه مشخص کنند. شما بگویید ما چه‌کار کنیم؟ مولا علی (ع) به خاک خیس ته چاه چنگ زد. لبخند روی لبش نشست و با قدرت به کلنگ‌زدن ادامه داد. با چند ضربهٔ دیگر جوشش آب شدت گرفت. آب تا زانوان ایشان رسید. حضرت سطل را پر از آب کرد. طناب را گرفت و خودش را بالا کشید. خسته و عرق‌کرده اما راضی از چاه بیرون آمد. عباس با دیدن سطل پر از آب جلو دوید. مولا علی (ع) کف دستش را کاسه کرد و در آب فرو کرد. بعد مشتش را به دهان عباس نزدیک کرد: - بنوش پسرم. ببین چه آب زلال و تمیزی است. عباس لبانش را به کف دست پدر چسباند و آب نوشید. ❤️ مولا علی (ع) با مهر و محبت به سر عباس دست کشید و گفت: - مشکت کجاست؟ بیاور تا پرش کنم.😔 عباس مشکش را آورد. امیرالمؤمنین مشک چرمی را پر از آب کرد و گفت: - اول به دوستان تعارف کن که خیلی وقت است این‌جا نشسته و خسته شده‌اند.😭 موسسه فرهنگی هنری ریحانه ولایت 📚 🌐 @reyhanevelayat