Osveye Shahide Gomnam.mp3
9.38M
°•🌱
○° اولین مدافع ولایت علی
"یازهرا"🥺💔
#مداحی🎼
#محمدرضاطاهری 🎤
#دههفاطمیھ🌷
@reyhaneZahraTabriz95
•
•
خدا میداند کھ
این روزها؛ روزهای فاطمه«س»
واین شبها؛ شبهای علیست...
#ازمادرصبریادبگیریم :)
#استادعینصاد
-چندخطازکتابروزهایفاطمه
•🥀•
@reyhaneZahraTabriz95
27.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 خورشید عمرم بر لب بام است امشب...
🔻 روضهخوانی حجتالاسلام سیدبهاءالدین ضیایی در مراسم عزاداری شب شهادت حضرت زهرا(س) در حسینیه امام خمینی. ۹۹/۱۰/۲۷
💻 @reyhaneZahraTabriz95
»
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 همرزم شهـــید زین الدیــن:
گفتم: نگـــرانتیم. اینقدر موقع
اذان توی جــاده نزن ڪنار نماز
بخون. چند دقیقـہ دیــرتـر چی
میشه؟ افتـادی دست ڪمولهها
چی؟ خندید! گفت: تمــام جنگ
ما بەخاطر همیــن نمــازه. تمام
ارزش نمــازم تـــوی اول وقـت
خـوندنشـہ!
@reyhaneZahraTabriz95
نسخه چاپ خطبه.pdf
456.4K
👈🏼 فایل پیدیاف | متن کامل به همراه ترجمه فارسی مناسب خطبه فدکیه حضرت زهرا(سلام الله علیها )
@ReyhaneZahraTabriz95
حضرت زهرا(س):همانا حقیقت و واقعیت تمام سعادت ها و رستگاری ها در دوستی علی(ع) در زمان حیات و پساز رحلتش خواهد بود .
@ReyhaneZahraTabriz95
کربلایی_محمدحسین_پویانفر_مادر_سادات.mp3
11.34M
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
فدای نام تو مادر ...💚
#کربلایی_محمد_حسین_پویانفر
#بسیار_زیبا👌👌
#فاطمیه 🏴
#یا_زهرا_سلام_الله_علیها
#دوشنبه_های_حسنی
∫🍃🎙∫ @reyhaneZahraTabriz95
🕊
💫بِسْــــمِ ربِّ الْعِشــْــقْ♥️
#بہوقتࢪمان📚 #رمان_شهیـــد_عـــاشـــق_چمــــران 💖به روایــــت: همســــرش "غــــاده"
🕊🌱 #قسـمـت_سی_پنجم
از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت .
ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفریقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم . می گفت: این ها برای چی ؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم اسلام . به همین . وقتی مادرم گفت: شما پول ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم .
مصطفی رنجید ، گفت: مسئله پولش نیست.
مسئله زندگی من است که نمی خواهم عوض شود.
ولی من مثل هر زنی دوست داشتم و مستضعف قاشق و چنگال دارد ، ولی ما نداریم . شما اگر پست نداشته باشید ، ما چیزی نداریم .
همان زیرزمین دفتر نخست وزیری را که مال مستخدم ها بود به اصرار من گرفت . قبل از اینکه من بیایم ایران مصطفی در دفترش می خوابید. زندگی معمولی که هر زن وشوهری داشتند ما نداشتیم .
مصطفی حتی حقوقش را می داد به بچه ها .
می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این هم یک جور نداشته باشم بهتر است . اصلاً در این وادی نبود ، در این دنیا نبود مصطفی .
در این دنیا نبود ، اما بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت ، اثر داشت و چقدر غاده خوابش را می دید .
دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخ داری نشسته و نمی تواند راه برود . دوید ، گفت: مصطفی چرا اینطوری شدی ؟گفت: شما چرا گذاشتید من به این روز برسم ؟ چرا سکوت کردید ؟
غاده پرسید مگر چی شده ؟ گفت :برای من مجسمه ساخته اند .
نگذار این کار را بکنند برو این مجسمه را بشکن !
بیدار که شد نمی دانست که مصطفی چه می خواسته بگوید . پرس و جو کرد و شنید که در دانشگاه شهید چمران از مصطفی مجسمه ای ساخته اند .
می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد وزیبا را به اسم مصطفی کرده اند . این ظاهر شهر بود و او خوشحال می شد ولی ای کاش باطن شهر هم این طور بود .
گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست .
می ترسید ، می ترسید مصطفی بشود یک نام و تمام ...
📝&ادامــــه دارد...
@reyhaneZahraTabriz95