eitaa logo
لاتَخَف وَ لاتَحزَن
1.3هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
42 فایل
برای لینک کانال روزمرگی؛ پی وی ویس بدید، براتون لینک ارسال می شود.*_* "لا تَخَف وَ لَا تَحزَنـ إنَّا مُنجّوڪَ" ♥️مترس و غمگینـ مباش ، ما ٺُ را نجات خواهیمـ داد:)🌱 [العنڪبوٺ³³] پی وی من @Watler کپی ممنوع 🚫🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
لاتَخَف وَ لاتَحزَن
سلام ترانه جون میشه لطفا به دخترا تو کانال بگی که برنامه و ایده شون برای رمضان چیه؟ اگه میشه جزئی ب
https://eitaa.com/reyhanrooooh/13050 سلام علیکم، طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق.... من امسال چندتا اصل دارم که بر اساس اون عمل میخام بکنم ان شالله .... اول از همه تا اونجا که میتونم سمت فیلمو سریال و فوتبال و... نرم ،چون وقت زیاده برا دیدن اینجور چیزا و خدایی تاحالا این همه فیلم و سریال دیدیم چی بهمون اضافه شد ؟ دوم ،به قول اقای امینی خواه برنامه ام رو میخام بر اساس ساعات نماز بچینم .الویت اصلیم نماز اول وقته !! سوم ،میخام میزان خوابمو متعادل کنم و بجای ۷ یا ۸ ساعت پشت هم خوابیدن ،با فاصله بخوابم( در روایات متعدد بیان شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اینگونه میخوابیدن) چهارم اینکه در هنگام طلوع افتاب و غروب هرگز نخوابم (این دو ساعت در روز دو ساعت فوق العاده ست برای دعا و مناجات و حتی علم هم به این نتیجه رسیده که خواب در این دو ساعت باعث کسل شدن در طول روز عمل کردن بد بدن میشود ) درباب اخلاق و تغیر وضع و ترک گناه پیشنهاد میکنم خطبه پیامبر اکرم و سخنان امام صادق علیه السلام در باب ماه رمضان رو که تو مفاتیح هم ذکر شده بخونید حتما .... پیشنهاد بعدیم اینه که حتما یه برنامه کتابخوانی برای خود بزارید و این ماه را به چهار دهه تقسیم کنید و در هر دهه یک کتاب را بخوانید (البته منظورم کتاب داستان و رمان نیست. کتاب انسان کامل استاد شهید مطهری کتاب فوق العاده ایه برای ایام ماه رمضان و مطالب بدرد بخور و مناسبی داره. اگر کتاب رو هم ندارین میتونید از طریق اپیکیشن اثار شهید مطهری اونو دانلود کنید ) مورد بعدی اینکه یه دعا یا مناجات یا زیارت و قرانی رو به طور مداوم در طول این ماه دنبال کنید (سوره ی یاسین سوره ی فوق العاده ای ست که اثار و برکاتش در باب سخن نمی گنجد ،برای مثال میتوانید این سوره در این ماه بطور مدام بخوانید و هدیه کنید خانم حضرت زهرا و مطمئن باشید تاثیر فوق العاده ای داره ) برنامه برای این ماه بسیار است و در یک پیام نمی گنجد ... ولی خب خیلی خیلی التماس دعا ،در سحر های این ماه مارو فراموش نکنید :) ممنون مهربون🌸
لاتَخَف وَ لاتَحزَن
سلام ترانه جان من تو علوم یکم ضعیفم میشه به بچه ها بگید چیکار کنم تو علوم عالی بشم. و دوم اینکه برای
https://eitaa.com/reyhanrooooh/13043 سلام علیکم ، علوم دوران راهنمایی پر از نکات زیر و مهم هست که هر کدومش میتونه کم کم ۲ نمره بارم برات داشته باشه ... بخاطر همین بهترین راه حل خلاصه نویسی ست .... اول از همه درس را یکبار چشمی بخون دوم ، نکات و جملات مهم درس رو در یک دفتر یاداشت برداری کن و حتما حتما از جدول کشیدن و نمودار کشیدن کمک بگیر . برای مثال فرمول های فزیک علوم رو حتما در یک جدول کنار یکدیگر بنویس ،چراکه ذهن وقتی تمام مطالب پراکنده درس را در یک جا ببیند بسیار راحت تر میتواند ان ها را حفظ کند و بفهمد .... سوم ،برای تثبیت مطالبی که خوندی شروع کن سوالات ریز و کوتاه پاسخ از متن درس دربیار ، سوالات بلند پاسخ به هیچ دردی نمیخوره و حتما باید سوالات ریز و خط به خط باشه.... برای میان ترم هم همین طور بخون ،روزی سه ساعت وقت بگذاری نمره ۲۰ رو حتما خواهی گرفت... ممنونم مهربون🌸
سلام ترانه جون من توی ماه رمضان کلا خیلی برام سخته درس بخونم مخصوصاً وقتی که گرسنه باشم و مدارسم که حضوریه میشه لطفاً بگی تو ماه رمضان چطور درس میخونی یا اعضای کانال میتونن کمکم کنن مهربون تون سرازیر کنید🌸
سلام به اصرار برخی دوستان خاطرات خودم و دوستم که باعث شد من چادری بشم براتون مینویسیم خواستید بخونید. . . این رمان نیست که نظر نویسندگی و رمان بدید این فقط تعریف کردن منه از یک داستان واقعی واقعی . . امیدوارم خوشتون بیاد و بخونید . . تقدیم به فاطمه جان (: بودی کاش دختر 💓🌊
پارت اول 🎬||| روز اردو ⛺️🍍🛶 صبح عادی نبود روز عادی در پیش نبود از در مدرسه که وارد میشدی میتونستی حس کنی که امروز عادی نیست. بچه ها از ته دل میخندیدن انگار خدا همه مون بغل کرده بود خوشحالی میشد از تمام وجود حس کرد همه چشمها برق میزد . حس کتاب و درس نبود کلاس پر شد بود از وسایل کنار میزها و کشو میزها پر بود معلم ها هم حتی در تکاپو بودن و حس درس دادن نداشتن همه لحظه شماری میکردن که ساعت ۱۲ بشه خندهامون قطع نمیشد زنگ تفریح بوفه مدرسه شلوغ شده بود صف برای خریدن چیبس و پفک ته نداشت همه انگار ازاد بودن بهم دیگه لبخند میزدن کسی اخمو نبود خوشحالی ها ته دلی بود خنده ها محو نمیشد توی حیاط مدرسه جمع شدیم تا حرکت کنیم ساعت ۱۱ بود قرار بود یکی از بچه ها برامون زیر انداز بیاره اما نیومده بود منم قرار بود غذای بچه ها رو بخرم و بیارم اما داشت ۱۲ میشد استرس گرفته بودم بچه ها سراغ غذاها میگرفتن قرار بود مادرم وسایلم و غذاها رو بیاره دیر کرده بود گوشی نداشتم زنگ بزنم . یکی از بچه ها که مسیول زیر انداز بود هم هنوز نیومده بود دختر خالمو که هم مدرسه ایم بود دیدم گوشی گرفتم زنگ زدم به مادرم گفت ۵ دقیقه دیگه میرسم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم به دوستام خبر دادم اما بازم مشکل داشتیم ۴ نفر بدون زیر انداز چیکار میکردیم؟ مامانم اومد بدو بدو با دوستام رفتیم کیف من و غذاها رو گرفتیم موقع دویدن پر در اورده بودیم😂😂 صدای مدیر و معلم ها میومد که سوار بشید سوار اتوبوس بشید سوار شدیم ۴ تایی باهم یکی مون نشست بغل اون یکی 😂 جا نبود اخه ما نباید از هم جدا میشدیم سوار که شدیم نیم ساعت بعد حرکت کردیم هی خود خوری میکردم چرا الکی انقدر استرس داشتم و زنگ زدم مامانم هولش کردم انقدر داخل اتوبوس معطل شدیم که نگو دست و اواز خوندن بچه ها نزاشت زیاد تو فکر بمونم روزی بود که انگار بند زمین نبودیم خوشحالی هامون تموم نشدنی بود انگار ته دنیاست دیگه جیزی مهم نیست . راه افتادیم تنها مشکلمون نداشتن زیر انداز بود و نیومد دوستمون وارد اردوگاه که شدیم معلمها و مدیر داشتن قوانین میگفتن اما کسی حواسش نبود که همه پچ پچ میکردن ذوق وجود هممون فرا گرفته بود توضیحات که تموم شد وارد اردوگاه شدیم یکی از دوستامون پیشنهاد دادبریم زیر آلاچیق بشینیم تمیز تر هم زیر انداز نداریم یکی گفت بریم از نمازخونه اینجا بگیریم ☺️ رفتیم با یه خانمی که مسیول بود گفتیم دوستمون بدقول نیست ها اما نمیدونیم چرا نیومده و مسیول زیر انداز بود اون خانم مهربون بهمون یه تیکه موکت از نمازخونه داد رفتیم داخل الاچیق و بند ک بساطمون پهن کردیم همه بهمون میگفتن بیاید روی سبزه ها چرا اونجا اما ما تصمیمون گرفتیم و نشستیم☺️ بوی غذاها کل اردوگاه پر کرده بود معلم هامون سه چهار تا فرش اورده بودن ونشسته بودن همراه یه عالمه ترشیجات غذاشون کباب بود😝 سفرمون پهن کردیم پنج تا ساندویچ که دوتا کالباس دوتا هات داگ یک بندری با نوشابه های قوطی نارنجی و مشکی ☺️😌 سس هم که خودمون اورده بودیم یکی کچاب یکی فرانسوی یکی تند بسم الله گفتیم شروع کردیم خندهامون سر سفره تموم نمیشد😂 بچه ها نگران نوشابه قوطی بودن میگفتن قیمتش چند شده ترانه بگو اخه اونموقع زیاد مد نبود از این نوشابه ها منم تو فکرم گفتم حتما رسیده پولمون که بابام خریده گفتم بخورید رسیده پولمون 😂 بین خوردن بودیم که یکی از دخترایی که هم مدرسه ای بود کوچیک تر از ههمون اومد بهم گفت میشه نوشابه تو بامن عوض کنی من تاحالا از اینا نخوردم ☺️نوشابه مو دادم بهش دوستام شروع کردن نوشابه داد به من خلاصه بی نوشابه نموندم😂 یه لیوان مشکی یه لیوان نارنجی😂 غذامون تموم شد رفتم سمت دست شستن که دیدم بعضیا اومدن ظرفهاشون بشورن صحنه ای جالبی بود اون همه ظرف 😂☺️
پارت دوم 🎬 ||| روز اردو ⛵️🍍⛺️ بعد ششستن ظرفها رفتیم طرف زمین فوتبال بزرگ بود شروع کردیم عکس گرفتن از خودمون عکس های هنری عکس های مسخره بازی عکس های کلاسیک😂🤣 مسابقه دو گذاشتیم البته بیشتر برای هضم غذا روی سبزها داراز کشیدیم و اسمون تماشا میکردیم خندهامون قطع نمیشد ها 😆 یکی از دوستامون شروع کرد شعر خوندن شعرهای قشنگی حفظ میکرد معصومه عاشق شعر بود اخه عاشق شده بودعاشق پسر همسایه شون صبح ها فقط همه دیگه رو چند لحظه اونم با فاصله زیاد میدیدن . معصومه مذهبی زیاد نبود اما حیایی در وجودش بود که اجازه نمیداد با جنس مخالف و نامحرم دوست بشه 😆 (معصومه عزیزم الهی ابجی قربونت بره قربون اون دختر کوچولوت برم😍😍 ایشون با همون پسر همسایه شون اقا علی رضا ازدواج کردن و ثمره عشقشون شد یه دختر کوچولو 😆) شروع کردیم به حدس زدن اینکه همسرامون چه ویژی گی دارن یا اسمشون چیه یا چطور رفتار میکنیم😂 حتی نازنین شروع کرد به ادا دراوردن غش کردیم از خنده چشمامون پر از اشک شد از خنده دل درد گرفته بودیم . فاطمه جان فاطمه جانم کجاییی اخه چرا نیستی الان پیشمون تو که بدقول نبودی چرا نیومدی اخه فکرم پیش فاطمه بود هی وسط خنده و شادی ها حواسم پرتش میشد. رفتیم سمت بند و بساطمو تخمه هامون ریختیم داخل ظرف یکی تخمه سیاه یکی تخمه افتابگردون یکی تخمه کدو اورده بود همراهش چیبس سرکه هامون باز کردم و ماست موسیرمون رو شروع کردیم به پذیرایی از خودمون 😚در حال خوردن بودیم که دیدم بارون نم نم میاد بارون بهاری اخ چقدر قشنگ بود ماکه خوشحال بودیم یهو دیدم همه دارن بند ک بساطشون جمع میکنن برن داخل نماز خونه دلمون براشون سوخت اخه ما زیر آلاچیق بودیم😝 و چهارتا الاچیق بیشتر نبود تازه یکیش سوراخ بود😂 بارون شدت گرفت دیگه زمین حسابی خیس شد ساعت ۴ بود ما قرار بود ۶ بریم بچه ها ناراحت از پنجره نمازخونه نگاه میکردن اما من و دوستام کیف میکردیم هوا بارونی بوی بارون خاک و سبزه ها😍 یکی از بچه ها که مسیول چایی و نسکافه بود شروع کرد به دلبر بازی 😝 نسکافه داغ درست کرد همراه شکلات های شکلاتی و کیک خوشمزه خونگی زدیم به بد یه سرمای ریزی بود چادر من و دوستم انداختم رومون نسکافه داغ به دست بهترین حس دنیا بود انگار اول دنیا بودیم بالش هامون زیر سرمون گذاشتیم خوابیدیم نفس عمیق میکشیدیم فاطمه جان فاطمه جانم چرا نیومدی اخه وسط تموم خوشی هامون فاطمه جلو چشمام بود که چرا نیست . بارون قطع شد ساعت ۵ ونیم بود من و دوستام رفتبم داخل چمن ها قطره های بارون از روی درختها روی صورتمون لباسمون میرخت کفش هامون کمی خیس شده بود اصلا سراغ تاپ و سرسره نرفتیم چون از نظر ۴ تامون معنی نداشت که اردومون با این چیزا بگذرونیم ساعت ۶ همه مون جمع کردن موقع رفتن بود خسته شده بودیم . ساعت ۶ ونیم سوار شدیم زینب مثل مامان های مهربون لقمه سبزی و پنیر گرفته بود بهمون داخل ماشین داد هنوز مزه اش لای دندونامه لقمه های زینب بین هممون مشهور شده بود سرش دعوا میشد گاهی😂 داخل اتوبوس بودیم که باز بارون شروع کرد از شیشه بیرون نگاه میکردم فکر فاطمه بودم فاطمه جانم امروز بدون تو گذشت اما بدقول نبودی که دختر
من مانده ام تنهای تنها ... همه رفتن بخوابن منم گفتم خودم را تحویل بگیرم؟ چرا که نه پس خودم را یه اب دوغ خیار مهمون کردم خواستم حس خوب خورده خوری های تا سر را با تون به اشتراک بزارم✌️🏻🌱 ☺️☺️نوش جان بله
عکس کیک تولدم {8 اسفند}✨🌈 اینم تبدیل شد به یه چالش خودجوش😉😄 ☺️☺️به به چه کیک خوشمزه ای😋 امیدوارم همیشه موفق و خندون باشی
📌برنامه و موضوع جلسات علیرضا پناهیان در ماه رمضان ۱۴۰۱ +گفتید برای سحر برنامه میخواید اینم از برنامه سحر با استاد پناهیاان😍 پ.ن : هرچند فقط گزینه آخر برای سحر هستش😅 ممنون🌸🌸🌸🌸🌸🌸
لاتَخَف وَ لاتَحزَن
سلام ترانه جون من توی ماه رمضان کلا خیلی برام سخته درس بخونم مخصوصاً وقتی که گرسنه باشم و مدارسم که
سلام عزیزم میتونی اینجوری درس بخونی💕🌹 ساعت چهار صبح تا 12ظهر باز 5 تا8شب 9تا1 بامداد در این ساعت کمتر گشنه یا تشنه میشی😍💕 ممنون🌸
سلام عزیزم خوبی؟ این نقاشی رو خودم کشیدم و پیشنهاد میکنم اگه حالتون بد شد نقاشیــ♥️ بکشید خیلی حس خوبی هستــــ🤤 ممنون میشم بزاری کانالت🙂 ☺️☺️👏🏻👏🏻👏🏻