.
این خانواده همینن، قول بدن پاے قولشون میمونن، شب عاشوراء این آقا زادهے سیزده سالہاے ڪہ امشب اومدے براش نالہ بزنی، وقتی عمو بهش گفت: مرگ در نزد تو چگونہ است، چہ ڪرده من نمیدونم، این جملہ چقدر زیبا میدرخشہ بر تارڪ تاریخ ڪربلا، وقتی دید وجود قاسم لبالب از عشق شهادتہ
تا قاسم گفت: اهلا من العسل، بعد گفت: عمو آیا من ڪشتہ میشم فردا، آیا اجازه میدان دارم خودم رو برات فدا ڪنم؟
.
.
از موقعی ڪہ عمو بهش گفت تو رو میڪشند، دیگہ سر از پا نمیشناخت، اول رفت تو خیمہ، مادرم شمشیرم رو بده، خودش رو آماده ڪرد
.
.
جانم بہ این آقازاده، چہ ڪرده امام حسن علیہالسلام، چہ پسرے، چہ میوهے دلی، چه اتفاقی است ڪہ یڪ جوون سیزده سالہ این قدر جگردار میشہ، این قدر نترس میشہ، این قدر بی مهابا
.
.
وقتی مقتل رو ورق می زنی، میبینی این آقا زاده زده بہ قلب لشڪر، ان تنڪرونی فانابن الحسن، چند هزار نفر، جلوے قاسم لال شدند، وقتی گفت: من پسر حسنم، آیا این بہ خاطر اینہ ڪہ پسر امام مجتبی است، یہ دلیلش همینہ
.
.
آقا امام باقر علیہالسلام فرمود: خوشبخت اون پدرے است ڪہ پسرش رفتار و ڪردار و چهرهاش بہ او بره، این پدر میتونہ بگہ من خوشبختم، آقا امام حسن علیہالسلام، شما چیڪار ڪردید تو جمل، چہ ڪردے تو اون جنگها ڪہ این پسر سیزده سالہات، یہ نفرے بایستہ بگہ احلی من العسل
.
.
یہ حرفی بزنم سادات ببخشند، درستہ این پسر امام مجتبی است اما نوهے زهراست، این پسر، نوهے صدیقہے ڪبرے است، اصلاً شیر مادر تو وجودشہ، مادر بزرگ وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها باشہ، قربونش برم، اینها بہ مادربزرگشون رفتن، هم خودش و هم اون عبدالله، عبدالله هم همینہ، اینها بہ مادر بزرگ رفتن، هم بہ امیر المؤمنین علیہالسلام، هم بہ بیبی دوعالم
.
.
اینها بی خود نبود اینهمہ شجاع بودن یہ تنہ بہ قلب دشمن زدند، آخہ مادر بزرگشون هم یہ نفرے جلو همہ ایستاد، ببخشید مُحرمہ، نمی تونم راحت روضہے فاطمیہ بگم اینها از مادر بزرگ یادگرفتن
.
.
یہ نفرے اومد ڪمر بند مولارو گرفت، برو مقتل رو بخون، وقتی عمو بهش اجازهے میدان داد، رفت، اومد از عمو جدا بشہ، اون وداع و اون گریہها بماند
.
.
می دونی قاسم یہ نگاه بہ عمو ڪرد چی گفت: دقیقاً همون جملہاے رو گفت، ڪہ مادرش تو مدینہ گفت، وقتی از تو مسجد مولا رو آورد بیرون، یہ نگاه ڪرد فرمود: روحی لروحک الفداه یا اباالحسن، نفسی بنفسک الوقاء یا اباالحسن، قاسمم یہ نگاه بہ عمو ڪرد عمو قاسم فدات بشہ، اجازه دادے من برم
.
.
رفت میدان، چہ میدان رفتنی، شروع ڪرد رجز خوندن، الله اڪبر، تا خودش رو معرفی نڪرده، حواست هست قاسم چه جورے رفته میدان، قاسم تنها شهیدے است ڪہ بہ اندازه بدنش سپر و جوشن پیدا نشد، ابیعبدالله یہ تیڪہ از آستینش رو ڪند، هم براش عمامہ درست ڪرد، تحت حنڪش رو مثل ڪفن تن قاسم پوشوند، حواست هست یا نہ، اصلاً تصور میڪنی یہ نوجوان سیزده سالہ، هر ڪارے ڪردن، پاش بہ رڪاب اسب نرسید، لااله الا الله
.