فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گره گشائی و رفع نیاز مردم از ویژگی های امام رضا علیه السلام
🎤دکتر#رفیعی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر قبه اباعبدالله الحسین علیه السلام
چند بار توفیق داشتم رفتم زیر قبه
اباعبدالله الحسین علیه السلام
همه یک صدا یک دعا داشتند :
اللهم عجل لولیک الفرج
گویا همه اضطرار را حس کرده اند.😭
#شب_جمعه
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی رو به جز تو ندارم پناهم بده😭😭
#روز_دستمزد
———🌻⃟————
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
کسی رو به جز تو ندارم پناهم بده😭😭 #روز_دستمزد ———🌻⃟————
به مُلازمان سلطان که رسانَد این دعا را ؟
که به شکر پادشاهی ز نظر مَران گدا را 😭💔
———🌻⃟————
@rkhanjani
امروز به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا
یک عده را درمان دهد، یک عده بخشش در جزا
یک عده را مشهد برد، یک عده را دیدار حج
باشد که مزد ما شود، تعجیل در امر فرج
🌙 حلول #ماه_ربیع_الاول مبارک
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @rkhanjani
#حجاب_آمریکایی
#آزادی_و_استقلال
#قسمت_ششم
_ببین من الان میگم اینکه مدام چوب نصیحت و تذکر برداری و بکوبی تو سر مردم جامعه که برات ثواب #امربهمعروف بنویسن اشتباهه!
مردم خودشون عقل و شعور دارن، حقشونه که #آزادی بیان و #استقلال فکری داشته باشن....
هیچ کسی حق نداره تعیین تکلیف کنه برای کس دیگه...😠
_نه خواهر من داری اشتباه میکنی...
اولا که امر به معروف چوب نصیحت کوبوندن تو سر مردم نیست...
امر به معروف یعنی #خیرخواهی؛ تذکری دوستانه و از سر دلسوزی😇...یعنی برای رضای خدا پا رو دلت که میگه ولش کن هر کی رو تو گور خودش میذارن بذاری و یه قدم برداری برای کمک ...
برای اینکه جامعه سالمی داشته باشی...
بعدم کی گفته من دارم #بی_غیرتی آقایون رو میندازم گردن شما ؟من میگم هر کسی باید وظیفه خودش رو انجام بده...
بله درسته آزادی و استقلال حق طبیعی همه افراد جامعهس...
ولی آزادی تا جایی که به بقیه آسیبی نرسه...
هر وقت توی خونه خودت بودی و همسایه اومد در زد گفت باید اینکار بکنی اینکار رو نکنی بگو چهار دیواری اختیاری...البته همونم تا جایی که به همسایه آزاری نرسه...☝️
ولی عزیز من کوچه و خیابون چهار دیواری اختیاری ما نیست ،نمیتونیم با شعار آزادی هر کاری خواستیم انجام بدیم...جامعه قوانین داره...
مثلا به نظرت من میتونم جلو بیمارستان دستمو بذارم رو بوق و بگم اختیار ماشینمو دارم؟؟؟🔊
(خیلی عصبی شد و با کلافگی به موهاش اشاره کرد )
_الان این دولاخ موی من به کی آسیب میرسونه؟
_چرا بزرگش میکنین من چارتار موهامو رو گذاشتم بیرون و شال زرد سرم کردم برای دل خودم ؛کی رو تو همین چند دقیقه جهنمی کردم؟🔥
کی رو از کانون گرم #خانواده زده کردم؟
شماها عادت دارین همه ی تقصیرای جامعه رو بذارین گردن خانم های #بیحجاب...پس مردا چی؟😡
چرا به اونا نمیگین چشماشون رو ببندن؟
چرا به اونا نمیگین اینقدر ضعیف النفس نباشن؟
چرا به اونا نمیگین چشماشون این ور و اونور نچرخه؟👀
#تولیدی
🏴 @rkhanjani
ازدواج به خودی خود افراد را تغییر نمیدهد. زندگی زناشویی مکانی نیست که بتوانید در آن دیگری را تغییر دهید و او را در قالب آنچه که می خواهید در آورید.
با توجه به قانون ۳۰-۷۰؛ معمولاً ۷۰ درصد از خصوصیات همسرتان خوب است (با شما همخوان است) و حدود ۳۰ درصد هم چندان خوب نیست.
اگر روی آن ۳۰ درصد تمرکز کنی و بخواهی آنها را تعویض یا حذف کنی؛ مشکلات شروع خواهند شد. اما اگر روی ۷۰ درصد متمرکز شوید رابطهتان بهتر و بهتر خواهد شد.
در ازدواج به جای اینکه منتظر تغییر باشید؛ بیشتر روی آن چیزهایی که نمیخواهید تغییر کنند، و میخواهید همانگونه که هست، بمانند؛ تمرکز کنید و آنها را تقویت کنید.
❣️ @rkhanjani
💍آیا کفویت در چاقی و لاغری هم ملاک است؟
💕این نکته هم مثل سایر نکات ظاهری باید مورد توجه قرار بگیرد.
بهتر است که دو طرف از این نظر هم شبیه به هم باشند و در این زمینه کفویت وجود داشته باشد.
اما باید به دو نکته در این زمینه توجه کرد:
✨ اگر طرف مقابل چاق یا لاغر است او را همانطوری که هست بپذیریم.یعنی به امید اینکه در آینده چاق یا لاغر شود با او ازدواج نکنید
✨ اگر می خواهید با فردی ازدواج کنید که در این زمینه با او کفویت ندارید بدانید که در جامعه ما ممکن است برخی نگاه ها یا حرف ها شما را اذیت کند
نسبت به این مشکل به طور جدی فکر کنید و اگر مشکلی با این گونه رفتار ها ندارید و اثری بر شما ندارد مانعی برای ازدواج نیست.
💝 @rkhanjani
روایت شنیدنی از امام رضا .mp3
1.64M
اگر میخواهیم بیشتر بگیریم....
هدیه به امام رضا صلوات.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
@rkhanjani
#امام_زمان_عج:
🌼ما بر تمامي احوال و اخبار شما آگاه
و آشنائيم و چيزي از شما نزد ما پنهان
نيست.
📗بحارالأنوار،ج۵۳،ص۱۷۵
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@rkhanjani
♦️ زندگی شیرینتری خواهیم داشت اگر...
اگر محدودیتهای دنیا را باور کنیم، زندگی راحتتری خواهیم داشت.
اگر تلخیهای دنیا را باور کنیم، زندگی شیرینتری خواهیم داشت.
اگر قیامت و حساب و کتاب را باور کنیم،شدیدا سرگرم تنظیم پرونده اعمالمان خواهیم شد و دائما به دنبال افزایش امتیازاتمان میشویم و از این سرگرمی لذت خواهیم برد.
استاد #پناهیان
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه ربیع الاول در کلام مقام معظم رهبری - دامت برکاته -
@rkhanjani
🔴 توصیه امام زمان (عج) برای چگونگی غلبه بر شیطان
🔹 سستی و بیحالی در عبادت و نماز، نشان ضعف ایمان است. به فرموده رسول خدا(ص): آفت عبادت، سستی و تنبلی است.
📚 بحارالأنوار، ج۶۶، ص۳۸۹
🔹 بنابراین بخشی از اوقات روزانه یک مسلمان باید به عبادت بگذرد تا لحظات عمرش روشن و سرشار باشد.
🌕 حضرت مهدی علیه السلام نماز را یکی از راههای غلبه بر شیطان دانسته و میفرماید:
🔺 «...هیچ چیز مانند نماز بینی شیطان را به خاک نمیساید، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بسای...».
📚 کمالالدین، ج۲، باب۴۵، ح۴۹
🔵 تقویت رابطه با خدا با نماز و عبادت، سلطه ابلیس را از بین میبرد و ما را مصون میسازد.
#توصیه_های_مهدوی
@rkhanjani
🔴 چرا حوائج مان را از امام زمان نخواهیم؟
🔵 آیت الله مصباح یزدی (ره):
🌕 اگر ما نوکر وجود مقدس امام زمان (عج) هستیم مشکلاتمان را چرا از آقاى خودمان نخواهیم؟! اگر باورمان هست که او آقاست و ما نوکر، آقایى که سراپا رحمت است، محبت است، عطوفت است، میگوید آن وقتى هم که یاد من نیستید و مرتکب گناه میشوید، من برایتان استغفار میکنم؛ دعا میکنید، آمین میگویم. آن وقت وقتى احتیاج داریم چرا نرویم در خانه او؟! چه کسى از او مهربانتر، چه کسى از او قدرتمندتر؟!
۸۳/۰۷/۰۴
🔺 آری به راستی چه کسی از او مهربانتر؟ چه کسی از او قدرتمندتر ؟
#وظایف_منتظران
@rkhanjani
🌻نقش وجایگاه زنان درحکومت امام زمان عج
قسمت دوم:
❇️صیانه، بانوی شایسته حکومت مهدوی
«صیانه ماشطه»، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزقیل (مردی که در قرآن کریم، از او به عنوان «مؤمن آل فرعون» یاد شده) بود. [1]
♻️این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که مانند آن در تاریخ کمتر دیده شده است.
🔰در کتاب «خصائص الفاطمیه» روایت شده که در دولت حقّه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✳️ سیزده زن برای معالجه مجروحان، به دنیا رجعت میکنند که یکی از آنها صیانه ماشطه است.
◀️در اینجا به گوشه ای از زندگی این بانوی بزرگوار اشاره میکنیم:
روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود.
ناگاه شانه از دستش افتادخم شد و هنگام برداشتن آن گفت: «بسم الله».
دختر فرعون به او گفت: «آیا پدر مرا میگویی؟ »🤔
صیانه گفت: «خیر، بلکه کسی را میگویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست». دختر فرعون گفت: «حتماً این حرف تو را به پدرم خواهم گفت». صیانه هم گفت: «بگو، من هیچ ترسی ندارم».
دختر فرعون این جریان را به اطلاع پدرش رساند. آتش خشم فرعون شعله کشید و دستور داد تا صیانه و فرزندانش را حاضر کنند.
ادامه دارد.....
🔰برگرفته ازکتاب بایسته های زنان منتظر
----------
[1]: و وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ... ؛ (مؤمنون (۲۳_۲۸)
#جمعه_های_انتظار
🌸 @rkhanjani