eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
643 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 امام حسن عسکری(علیه السلام) : ✍ با کسی جدال و نزاع نکن که بهاء و ارزش خود را از دست می‌دهی، با کسی شوخی و مزاح ناشایسته و بی مورد نکن و گرنه افراد بر تو جریء و چیره خواهند شد. 📖 اعیان الشیعه ج ۲ ص ۴۱ ✼═══┅💖💖┅═══✼ 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ودوم ﷽ حورا: -عطش؟؟؟ +آره -بابا +جونم -خدا...ممکنه عاشق باشه؟! +شک نکن -از کجا
﷽ حورا: سرم را به شیشه تکیه دادم. اولین پرتوهای  خورشید صورتم را نوازش کرد. یکدفعه یک نفر از پشت سرش با شوق گفت: «بچه ها آسمونو! چقدر قشنگه! » نگاه خسته ام را از جاده گرفتم و به آسمان پرواز دادم. ابرهای کوچک و بزرگ تابلوی سفیدی را به نظم کشیده بودند. چشمانم را بستم. دلم میخواست هرچه زودتر از شلوغی شهر بیرون بزنیم و برسیم به کوهها، کوههایی که آرزو داشتم می توانستم بر قله یکی شان بایستم و تاجایی که میتوانم فریاد بزنم. کاش میتوانستم قلب سنگینم را به آسمان پرتاب کنم تا شبیه قاصدکی سبکبال ذره ذره در آبی یکدستش محو شود. چشمانم را که بازکردم دوباره خودم بودم. با قدم هایی که مجبورند راه بلند و نامعلومی را بروند و نفس هایی که وادار میشوند از پس هم بدوند. به دستانم نگاه کردم و انگشتانی که قرار است لحظه های زندگی را یکی یکی بشمارند. اما حس کردم یک چیز آنجا برایم خوب است همینکه غریبه بودم و کسی مرا  نمی شناخت. فکر و خیالها در ذهنم گشت میزدند.  تقریبا همه اش درمورد یک نفر! چند ساعتی  درحال و هوای خودم بود که ماشین کنار زد و زن جوانی به صحبت ایستاد: «سلام  قدیریان  هستم مسئول این اتوبوس، الان ده دقیقه برای نماز می مونیم. » با اصرارهای دخترها، زمان توقف به پانزده دقیقه افزایش یافت. نفسم را با بی حوصلگی بیرون دادم و با خودم فکر کرد که گوشه ای بنشینم یا فوقش ادای نماز خواندن را درآورم  و... اما بعد از خودم پرسیدم که چرا پیش خداهم باید فیلم بازی کنم؟ پیاده شدم. وضو گرفتن بقیه را تماشا میکردم که یکی از کنارم رد شد و گفت: «زود باش وضوتو بگیر از کاروان جا می مونی ها. » شیر آب را که باز کردم انگار دهان شیطان از گوشم جدا شد. چندبار امتحان کردم تا وضو گرفتم. فکر میکردم مسخره ام کنند اما کسی به  من کاری نداشت. دنبال بقیه رفتم طرف نماز خانه. وارد نماز خانه که شدم، پرچم یاحسین(ع) میهمان چشمانم شد. در دلم آرامش نشست. نماز خواندن پدرم را خیلی وقتها تماشا میکردم، اذکار نماز را هم از دوران مدرسه به خاطر داشتم ولی ترتیب و چگونگی خواندن نماز را نمی دانستم. تلفنم را برداشتم و طریقه نماز خواندن را در اینترنت جستجو کردم. هنوز سرم به گوشیام بود که یکی بلند گفت: «کاروان تهران عجله کنید.»  یکدفعه یکی به شانه ام زد. خانم قدیریان بود که با لبخند گفت: «باید نمازتو شکسته میخوندی یادت بود؟» با خودم گفتم: «شکسته؟! شبیه دلم؟!» خانم قدیریان با عجله گفت: «اشکال نداره صبرمیکنیم تا بخونی. پیش میاد. چندتا از بچه های دیگه هم یادشون نبود کامل خوندن نمازو... » بعد درحالی که از نمازخانه بیرون میرفت گفت: «دو رکعتی بخونی ها» دوباره در اینترنت جستجو کردم. خیالم راحت شد . رو به قبله ایستادم و نیت کردم. دستم را که بالا بردم انگار به سینه ی شیطان مشت میزدم. "الله اکبر"  گفتم و حس لطیفی در وجودم جان گرفت. مطمئن نبودم کاملا درست خوانده باشم اما درهر حال دو نماز را تمام کردم و به سمت جمعی که انتظارم را میکشیدند، رفتم. چشم هایشان انگار مهربانتر شده بود. اینها چرا مثل بقیه نیستند؟ الان باید از معطل کردنشان ناراحت و عصبانی باشند اما انگار این مسیر با همه مسیرهای  دنیا فرق میکند. تا این افکار را از ذهن میگذراندم سوار اتوبوس شده بودم و با "بسم الله" گفتن راننده، حرکت کردیم. حدود دو ساعت بعد برای ناهار نگه داشتند. اما فقط راننده پیاده شد. و بعد از چند دقیقه با یک پلاستیک ساندویچ و یک فلاکس چای برگشت. بعد از ناهار پلک هایم سنگین میشد که  خانم قدیریان از جایش بلند شد و رو به جمع گفت: «خسته که نیستید؟ هرکی بگه آره جشن پتو مهمون جمع مونه، حالا کی خسته است؟» همه با صدای بلند گفتند: «دشمن» اینها این همه انرژی را از کجا آورده اند؟ شاید میدانند کجا میروند و شوق رسیدن بیقرارشان کرده! صدای خانم قدیریان ، دوباره رشته افکارش را از هم باز کرد: « بچه ها ما داریم نزدیک میشیم به کردستان، جایی که بزرگترین فرمانده های مشهور ایرانمون ازش دفاع کردن نذاشتن از کشور جدا بشه، نذاشتن مردمش قتل عام بشن، بچه ها میدونید پاسدارا برای لوله کشی گاز واسه روستاهای کردستان چقدر شهید دادن! فکرمیکنید کی میکشتشون؟» اکثر جمع میگفتند صدام و بعثی ها اما خانم قدیریان سری تکان داد و گفت: نه... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ سوال: 🔹 نمیدونم چرا شوهرم اینقدر نسبت به کارهای خانواده فراموشکار شده؟ ‼️ پاسخ: 🔸نباید این مسئله را به‌عنوان یک مشکل زناشویی و یا ناشی از بی‌توجهی یا بی‌علاقگی همسرتان بدانید، بلکه باید علت و ریشه این حواس‌پرتی و فراموش‌کاری را شناسایی کنید تا بتونید برای رفع این مسئله اقدام کنید. 💠...دلایل فراموشکاری آقایان... 🔅انجام کارهای دور از علاقه و . 🔅مرور دائمی و که باعث عدم تمرکز فرد بر مسائل فعلی می‌‌شود. 🔅انجام چند کار با هم، که موجب از بین رفتن می‌گردد. 🔅 و نخوردن صبحانه، مغز بدون تأمین سوخت مورد نیاز نمی‌تواند درست عمل کند. 🔅 : علاوه بر ایجاد حس ، غمگین بودن، بی‌تفاوتی و پوچی می‌تواند تمرکز و توجه فرد را نیز مختل کند. 🔅 و . 🔅 عوارض جانبی : برخی داروها از قبیل داروهای ضدحساسیت، افسردگی و... باعث بروز مشکلاتی در حافظه می‌شوند. 🔅 : کم‌خوابی می‌تواند تمرکز و حافظه کوتاه‌مدت را تحت تأثیر قرار دهد. نباید خواب شبانه کافی (۷ تا ۹ ساعت) را نادیده گرفت. 🔅 💢حواس‌پرتی در بیشتر موارد مربوط به کم‌توجهی است، و ارتباطی با بیماری‌های مغزی ندارد. 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ خیالت را نفس میکشم؛ این عطر هوای توست که هر صبح، دلتنگی هایم را به دست باد میسپارد... سلام ای رویای صادقه من؛ کِی محقق می‌شوی؟ 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 🌸@rkhanjani
⚘⚘⚘😊😊😊 💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
؟ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
زیباترین واژه از نظر من همین واژه ی امنیت هست واژه ی مومن از امن گرفته شده مومن امنیت بخش است شنونده ی امن نعمت است ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
از من به شما نصیحت گره‌های ابرو رو با لب باز کنید..😊 @rkhanjani