یک شبی آهنگ این کردم که از غربتِ شما بنویسم، قلم را روی کاغذ چرخاندم و واژه ها را ردیف به ردیف در ذهنم نشاندم، کمی احساس لابه لای واژه ها و کمی هم در عمق چشمانم چکاندم و در خلوتی جانانه با غم غربتتان رو به رو شدم،
خواستم واژه ها را به غلیان بیاورم و به صحنه ی نگارش بکشانم!
اما هر چه صبر کردم هیچ واژه ای به مهمانی صفحه ام نیامد، همه خیره و ساکت چشم در چشم من، گویی از ناتمامی معنا می گریستند...
می دانی! من غربت را تا به حال اینگونه حس نکرده بودم 💔
اینکه تو در میان مایی، با خنده های ما می خندی و با گریه های ما اندوهگین می شوی، برای گناهانمان توبه می کنی و برای دعاهامان آمین می گویی
اما من حتی واژه ای نداشتم که غمِ غربت و دلتنگی و فاصله را درونش بریزم و بر صفحه ی نگارش بیاورم💔
و این شاید همان غربتی ست که برای شما و برای ما وجود دارد...
همان غربتی که هنوز به واژه هم نیامده...
[ و در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود: «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب علیها السّلام که فرج مرا نزدیک گرداند.»][1]
1.شیفتگان حضرت مهدى( عج).ج۱.ص۲۵۱
#غم_غربت
#فاصله
#دوری
#غیبت
#دلتنگیییییی
#مثل_خیلی_ها
———🌻⃟————
@rkhanjani