eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
659 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی، زندگی نمی کنی اگر پنجره ها را به بهانه ی آنکه پرده ها کثیف میشوند باز نمیکنی زندگی نمی کنی اگر روکش مشمایی صندلی های ماشینت را هنوز دور ننداخته ای زندگی نمی کنی دیر میشود عزیز بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آینده مان بیشتر باشد چه عیبی دارد کثیف شدند تمیزشان میکنیم ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده ایم نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم اگر راحت تر زندگی کنیم آرامتر و کم دغدغه تر هم خواهیم بود فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده های بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جای جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرش های لاکی پس از فصلی و سالی حالا در آپارتمان هایمان اسیر شده ایم در میان این روکش ها و حفاظ ها... خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی ... در سهل گیری زندگی ... روی زندگی را نپوشانیم ... ━━⊰❀💚❀⊱━━ @rkhanjani
📚 ده نکته کوتاه برای آغاز کتاب‌ خواندن 1️⃣ هیچ‌وقت برای شروع کتاب‌خوانی دیر نیست. احساس جا ماندن و وحشت نکنید. اگر دیگران در رسانه‌ها مدام از بولگاکف و تولستوی، گابریل گارسیا مارکز و نیکوس کازانتزاکیس می‌گویند. به تجربه می‌گویم بعضی از این عزیزان خودشان هم کتاب‌های این نویسندگان را نخوانده‌اند! شروع کنید. فتح اورست هم با اولین قدم شروع می‌شود. شما هم با اولین کتاب شروع کنید. با یک زندگی‌نامه یا داستان‌های کوتاه. خیلی زود گره می‌خورید به کتاب. 2️⃣ لازم نیست هر چه دیگران می‌خوانند شما هم بخوانید. این یک مسابقه برای فخرفروشی نیست. هر کتابی که دوست دارید و با ذائقه و سلیقه‌تان جور در می‌آید را بخوانید. مطمئن باشید کم‌کم مطالعه‌تان عمیق‌تر و حرفه‌ای‌تر می‌شود. 3️⃣ از پول دادن برای خرید کتاب احساس خسارت نکنید. یک کتاب ممکن است بیست سال در کتابخانه شما بماند یا بعد از خواندن به دیگری هدیه بدهید. کتاب، هزینه نیست، سرمایه است. یک سرمایه فکری. 4️⃣ اگر شروع به خواندن کتابی کردید و به این نتیجه رسیدید که برای شما سودمند نیست یا موضوع آن مورد علاقه شما نیست، آن را کنار بگذارید. عمر، کوتاه‌تر از این حرف‌هاست که خودتان را آزار بدهید و البته دنیای کتاب بی‌اندازه وسیع. یک کتاب دیگر بردارید و بخوانید. 5️⃣ هر کتابی که موج‌ش همه را می‌گیرد لزوماً شاهکار نیست. نیازی به خجالت نیست چون کتابی که برای دیگران شاهکار است ممکن است به کام شما خوش نیاید. 6️⃣ هم‌زمان خواندن دو یا چند کتاب عیبی ندارد. خود مغز بلد است چطور فایل‌هایش را دسته‌بندی کند. تداخل ایجاد نمی‌شود و هر بار بعد از خواندن یک صفحه همه شخصیت‌ها سر جایشان قرار می‌گیرند. 7️⃣ اگر کتابی در کتابخانه دارید که خوانده‌اید یا تمایلی به خواندنش ندارید به مراکز تبادل کتاب یا جاهایی که کتاب دست دوم می‌خرند ببرید. اگر به دیگری ببخشید که بسی نکوتر. 8️⃣ دوست دارید بچه‌هایتان کتاب بخوانند؟ بعید است یک کودک با دستور والدین کتاب‌خوان شود. آن‌ها به ما نگاه می‌کنند، وقتی خودمان کتاب نمی‌خوانیم و تمام مدت سرمان توی گوشی است، انتظار داریم آن‌ها با کتاب سرگرم شوند؟ بچه‌ها رفتار ما را بیشتر باور می‌کنند تا گفتارمان را. 9️⃣ اگر هزینه خرید کتاب نو ندارید، کتاب دست دوم بخرید. حتی می‌توانید با دوستان کتاب‌خوان دورهمی کتاب بخوانید یا به هم کتاب به امانت بدهید. 🔟 موقع خرید کتاب، با کتابفروش‌ها حرف بزنید. بسیاری از آن‌ها خوش‌فکر هستند و اشراف کامل به بازار کتاب دارند، پیشنهادهای خوبی می‌دهند به ویژه در مورد آثار ترجمه شده. چون بعضی از ترجمه‌ها ممکن است یک کتاب خوب را غیرقابل تحمل کنند. ✍️ دهپروری پژوهشگر @rkhanjani
👌❤️"احسـاسات افـراد رو تاییـد کنیـد!" 🍃 يكى از مهمترين نكات ايجاد رابطه با فرزندتان، همسرتان يا دوستانتان اين است كه هميشه براى شروع، افراد را كنيد. 👈 مثلا به بگوييد: «می‌دونم از اينكه دير اومدم هستى»، «می‌دونم الان از دستش عصبانى هستى»، «می‌دونم دلت شكسته» و... 👈 يا به بگویید: «می‌دونم که » يا «می‌دونم شدى كه بيشتر تو پارک نمونديم» و ... ✅ شايد باور نكنيد اما در بيشتر مواقع احساس ديگران می‌كند...! ┏━ᬉ━〰️〰️🌺〰️┓ ❤️@rkhanjani ┗━〰️〰️〰️〰️━ ⃟❤️ᬉ
هیچ وقت دیر نیـــست امــــروز می‌توانید تصمیم بگیرید که مابقی عمرتان را چگونه سپری کنید😊 پــس شروع کنید و قوی تر از همیشه کنترل زندگی خود را در دست بگــــیرید.😍 ╔═°•.🍃🍃.•°═════╗ 🌸@rkhanjani ╚════°•.🍃🍃.•°══╝
👌 زمانی نیست که ، وقتی از کسی و کینه‌ای به دل می‌گیرم، در حقیقت او می‌شوم 👈🌺 او را تحت خود می‌گیرد اشتهایم را از بین می‌برد؛ آرامش و نیات خوبم را می‌رباید و کار کردن را از من می‌گیرد 👈🌺 را از بین می‌برد و مانع از اجابت می‌گردد او فکرم را می‌گیرد و هر کجا که می‌روم برایم ایجاد می‌کند 🙏 هیچ راهی برای از او ندارم. تا زمانی که ، با من است و وقتی که ، وارد می‌شود وقتی مشغول هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛ هرگز نمی‌توانم احساس شادی و راحتی کنم. او حتی به روی صدایم نیز تاثیر می‌گذارد؛ او می‌کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم 👌 او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من بنابر این در یافته‌ام اگر نمی‌خواهم یک باشم، در دل نسبت به دیگران و رنجشی نداشته باشم ✔️خود را در نگریستم و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر است. ┏━ᬉ━〰️〰️🌺〰️┓ 🌸@rkhanjani ┗━〰️〰️〰️〰️━ ⃟❤️ᬉ
🎗اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی، زندگی نمی کنی اگر پنجره ها را به بهانه ی آنکه پرده ها کثیف میشوند باز نمیکنی زندگی نمی کنی اگر روکش مشمایی صندلی های ماشینت را هنوز دور ننداخته ای زندگی نمی کنی 🌱دیر میشہ عزیز بیا دست برداریم از این اسارت کهنه این وسایل میتواند از من و تو و نسل آینده مان بیشتر باشد چه عیبی دارد کثیف شدند تمیزشان میکنیم ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده ایم نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم ... اگر راحت تر زندگی کنیم آرامتر و کم دغدغه تر هم خواهیم بود فقط فکر کن که چه صفایی داشته پرده های بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جای جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود 🌸 شستن و تکاندن فرش های لاکی پس از فصلی و سالی حالا در آپارتمان هایمان اسیر شده ایم در میان این روکش ها و حفاظ ها ... خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی ... در سهل گیری زندگی ... ... 💞 @rkhanjani
♦️تکنیک موثر برای اینکه چطوری به طرف مقابلمون بگیم باعث ناراحتی ما شده: 🔸لحظه‌ای مکث کنید. نفس عمیق بکشید، جملتون رو با کلمه «وقتی که» شروع کنید، بعد رو بیان کنید و در آخر دلیلتون رو بگید. 1️⃣ وقتی تو دیر میای و جواب تلفنت رو نمیدی: احساس نگرانی می‌کنم چون فکر می‌کنم برات اتفاق بدی افتاده که جواب نمیدی. 2️⃣ وقتی مدام غر میزنی: احساس می‌کنم برات کافی نیستم 3️⃣ وقتی قهر می‌کنی: حس می‌کنم خیلی ازت دورم 4️⃣ وقتی داد میزنی: حس می‌کنم منو دوست نداری 5️⃣ وقتی گریه می‌کنی: حس می‌کنم با من خوشبخت نیستی 🔸این تکنیک یک روش خوب در داشتن رابطه موفقه، پس به جای اینکه انگشتتون رو به سمت طرف مقابل بگیرید از احساستون حرف بزنید. @rkhanjani
👨‍👨‍👧‍👦 تو زندگی ما آدما کسایی هستن که باید قدرشون رو بدونیم 🌟میخوام به چند نمونه از این آدما اشاره کنم. از امروز به این آدم ها تو زندگیت دقت کن و سعی کن بیشتر قدرشون رو بدونی 1️⃣ اونی که همیشه ازمون حمایت میکنه 2️⃣ اونی که وقتی پیشش هستیم، میتونیم خود واقعی‌مون باشیم 3️⃣ اونی که تو سختی‌ها اولین نفره که یادش می‌افتیم 4️⃣ اونی که موفقیت‌هامونو جشن میگیره 5️⃣ اونی که هیچ وقت قضاوت‌مون نمی‌کنه 6️⃣ اونی که همیشه به یادمونه و حال‌مون رو می‌پرسه 7️⃣ اونی که حضورش حال‌مونو بهتر می‌کنه 8️⃣ اونی که به مرزهامون احترام میذاره (حتی اگه خودش نظر مخالفی داره) 9️⃣ اونی که میشه باهاش خندید ⚠️ قدر همدیگه رو بدونیم، قبل ازاینکه دیر بشه @rkhanjani
❌ خطاهای فکری: استدلال احساسی 🙊 به خود یادآور شوید که احساسات لزوماً واقعیت نیستند🧐 مطمئناً در این باره اشتباه می کنیم آیا مطمئن هستید که احساسات شما نشان دهنده واقعیاتی است که وجود دارد واقعیت را بخواهید این طور نیست و اغلب اوقات توجه بیش از اندازه به احساسات میان شما و واقعیت ها فاصله می‌اندازند به چند نمونه از استدلال احساسی توجه کنید👇 ⭕️همسر شما در ماه گذشته تا دیر وقت در اداره با همکارش کار کرده است شما نسبت به همسرتان سوءظن پیدا میکنید حسادت شما جلب می شود با توجه به این احساسات به این نتیجه می رسید که همسرتان با آن شخص سر و سری دارد ⭕️احساس گناه می کنید با خود به این نتیجه می‌رسید که حتماً عمل بدی انجام داده اید که احساس گناه دارید ✅ اغلب اوقات احساسات شما ناشی از یک فکر یا خاطره است که حتی ممکن است ناآگاهانه با آنها روبرو شده باشید در مواقعی هم این ها می توانند نشانه های یک اختلال دیگر مانند افسردگی یا اضطراب باشد بعضی از احساسات به هنگام بیدار شدن از خواب ناشی از خواب هایی هستند که دیده اید و حالا یا متوجه آن هستید یا نیستید توصیه می کنیم کمی به احساسات خود با شک و تردید نگاه کنید توجه داشته باشید که احساسات می توانند شما را گمراه کنند😳 -زندگی @rkhanjani
✅ نسخه ای معنوی برای فرزندآوری... ✨اذان بگو... ✨ 🔹یه شخصی آمد محضر علی بن موسی الرضا، عرض کرد: "یا ابن رسول الله من مدتهاست که تو زندگیم، گرفتاری های پیچیده ای به وجود آمده، هیچ راهی هم ندارم... فقیرم، اما گدا نیستم... درمانده ام تو کارهام... چندتا کسالت هم خودم و بچه ها داریم... ناراحتیم شدیدا... چه کار کنیم آقا جان؟! هم فقر و مریضی بیچاره مون کرده... هم اینکه دوست داشتیم دوتا بچه دیگه هم داشته باشیم... اما مدتی است که بچه دار هم نمی شویم، خواستم بچه دار هم بشیم ان شاء الله..." ✨ حضرت فرمودند:" برو و برای نمازهات اذان بگو ... همون تو خونه ات اذان بگو..." گفتم:"یا ابن رسول الله همین کافیه؟! " فرمودند:" بله همین کافی است. " طول کشید، کمتر از یک ماه، یا حالا بیشتر، آن شخص با امام رضا برخورد کرد و گفت: " یا ابن رسول الله، کارم درست شد، مریضی از خونه ام رفت، فقرمم اصلاح شد، کارم رو ارابه افتاد و خانواده هم باردار شد و داریم بچه دار میشیم... " برخی از بزرگان و علما، که شنیده بودم، وقتی می گفتند اولاد دار نمیشن و یا دیر میشن، می گفتند اذان بگید تو خانه... نرین بالا پشت بام فریاد بزنید!! نه همین تو خونه... هم تون از بین میره، هم تون رو از بین میبره ، همین که صاحب خواهید شد ان شاء الله... خیلی عالی است اذان گفتن... @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 1 هنوز موهامو کامل سشوار نکرده بودم که زنگ آیفون به صدا در اومد. گاهی بدجوری بعضیا رو مخن! همینطوری جفت پا میان رو اعصاب و با ناخن های تیز و بلند و کثیفشون چنگ میندازن به صبر آدم! والا.. یکی نیست بگه هوووی! صبرم درد گرفت! آخه این چه وقت اومدنه! وقتی میگید ساعت هفت چرا زودتر میاید! همین کارا رو میکنین آدم حرص میخوره پیر میشه دیگه! 4 روز دیگه جاری و خواهر شوهرمم میگن وااای عزیزم چه قدر زود شکسته شدی! نمیدونن هر آتشی هست از زیر سر همین شوهر فرضی در به در شدست دیگه! هنوز نیومده دارم حرص میخورم ازش! میگم فرضی برا اینکه هنوز نه به داره نه به باره! تازه قراره بیاد خواستگاری حضرت بانو تا در ادامه یه "نه" تپل بشنوه! حالا توی این وقت کم چه خاکی به سر دشمنام بریزم! چیه؟ لابد میخواستید خاک رو سر خودم بریزم! لا اله الا الله! به هوای ساعت 7 بودم و کلی کارام مونده بود. آدم دستپاچه هم که دست و پاشو میکنه توی یک پاچه! اصلا به من چه! دندشون نرم! میخواستن زود نیان! من چرا جوش بزنم. - حالا که اومدن... پیشنهادت چیه؟ کوتاه بیا..! - از من میپرسی؟ اصلا تو کی هستی که من رو سین جینم میکنی! آها جناب وجدان شمائید؟ خوب موقعی تشریف نیاوردید البته! حالا که تشریف آوردین بفرمائین داخل دم در زشته! غرورم از شما پذیرایی میکنن! بله بله.. سلامت باشید. جناب غرور میفرمایند حالا که بنده خداها زود اومدن و ما هم که عین خیالمون نیست بده طفلیا بیکار بمونن! تا ما برسیم به مهمونا بفرمایید زمینا رو متر کنن ببینیم واقعا متراژی که توی سند ملک گفته شده درسته یا نه! نه نه اشتباه نشه نمیخوایم بفروشیم... ولی خب اینکه بدونیم کارشناس مربوطه خوب کار کرده یا نه بد نیست. اگه احیانا بازم وقت اضافه آوردن نشون میده یا سرعت عملشون بالاست یا دیگه خیلی زود تشریف آوردن! حالا طوری نیست. تعداد پارکت ها و چین پرده ها و گل قالی ها هم هست. میتونن اونا رو هم یه محاسبه ای داشته باشن..! فقط اینکه... زیاد نشمرن! چون از قدیم گفتن هرچیزی رو زیاد بشمری کم میشه! گفتم یه وقتی برای ما دردسر نشه ممنون. خودم میدونم این پاراگرافی که گذشت خیلی بیخود و مسخره بود ولی مهم اینه که جزء نوشته جاتم بود. علت اینکه پاک نشده هم اینه که حالش رو نداشتم پاکش کنم. یعنی اول نوشتم بعد دیدم مسخرست دلم نیومد پاکش کنم پس هیچ اعتراضی به متنم وارد نیست. ضمنا من خودم حق دارم به خودم چیز میز بگم ولی دیگران نه! پس لوس و مسخره و احیانا کلمه دیگه ای هم اگه توی ذهنتون بهم گفتید این بار نمیگم خودتونید ولی لطفا بیشتر دقت کنید! با آرامش و سر فرصت به سشوار کردنم ادامه دادم. انگار نه انگار خبریه! اصلا هم بی ادب نیستم! بی اعصاب هم نیستم. فقط یه کمی روی یه چیزایی حساسم همین! بدقولی که فقط به دیر اومدن نیست! زود اومدن هم یه جورایی بدقولیه! ✍ مجتبی مختاری 🌸 @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐قسمت دوم👇
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 2 هنوز دو سه دقیقه ای نگذشته بود که در اتاقم به صدا در اومد.. - جانم ؟! - دخترم ده باری در زدم چرا جواب نمیدی! - ببخشید مامان... صدای سشوار بلند بود نشنیدم. - صدای گوشیت بلند شه هم همینطوری..؟! بله همونطور که مستحضرید این سه نقطه حکم فلان فلان شده رو داشت که مامانم نگفت ولی حس کردنش سخت نبود. - من تسلیمم مامی. ببخشین... حالا چه کارم داشتین؟ - فائزه اومده بود. کارت داشت. بهش گفتم الان دستت بنده و سرت شلوغه...، گفت پس آخر شب میاد. زود کار بارات رو بکن الان مهمونا میرسنا... رفتم توی ذهن خودم... چه قدر این خواستگار بیچاره فلک زده رو فحش و لیچار بارش کردم. نگو فائزه بوده! طفلی... دلم براش سوخت... البته به چشم برادری! و الا برا شوهر جماعت که نباید دل سوزوند! الکی... مثلا من خیلی از شوهر بدم و میاد و باهاش دشمنم فائزه دوست صمیمی و هم کلاسی دانشگاهم بود و مثل خودم تا ولش میکردی باید سرش رو به زور از توی کتاب در میاوردی! البته فعلا سر من به سشوار و برس و بابلیس و این چیزا گرم بود... حدود یه ربع بعد دوباره صدای در اومد - هانیه...؟! ایندفعه زود جواب دادم تا مامان سر از تنم جدا نکرده! - بله مامان. - زود حاضر شو فکر کنم مهمونا اومدن.. - چی..؟! وااای مامااان! من هنوز آماده نیستم... چرا الان اومدن! هنوز نیم ساعت مونده که! - من نمیدونم... حالا که اومدن عزیزم. یه کاریش بکن. دیر نیای زشته ها! آخه چه کارش کنم؟! کارد میزدی خونم در نمیومد...! مگه بادکنکه که بادش کنم! حیف دلسوزی براش! هر چی گفته بودم حقش بود! اگه میشد یه چند تا نیشگون هم ازش میگرفتم! یه آرایش مختصری کردم... سریع موهامو بُرِسی کشیدم یه اسپری زدم و فیکسشون کردم... کت و شلوار زرشکی سفیدم رو پوشیدم شال دو تیکه حریر و تور ستش رو هم شل روی سرم انداختم موهامو آبشاری از سمت چپ ریختم بیرون و رفتم سر وقت آقای خواستگار! آقایی لاغر و کشیده ، تقریبا سی ساله با مادرش و یه خانوم نسبتا تپل که نمیدونم چه کارش بود روی مبل توی پذیرایی نشسته بودن. از لباساشون که همه با هم اناری ست کرده بودن خندم گرفته بود. جلو خودمو گرفته بودم ضایع بازی در نیارم. مامانمم هِی بهم چشم غره میرفت و حرص میخورد. مجتبی مختاری 🌸 @rkhanjani
💐 قسمت 9 با پدر و مادرم تو یه خونه ویلایی هفتصد متری سمت شمال تهران زندگی میکنیم. هیی... آب و هواش نسبت به آلودگی افتضاح مناطق دیگه تهران میشه گفت بهتره. قبل رسیدن ریموت رو زدم تا معطل باز شدن در نشم. به محض رسیدن ماشین رو توی حیاط کنار شاسی بلند بابا پارک کردم و به سمت در ورودی رفتم بعد سلام و خوش و بش و چشم چشم گفتن به سفارشات مامانم، سریع لباسا رو از تنم کندم و خسته و کوفته روی کاناپه ولو شدم. به لطف مامان خوبم و البته شاید کوکب خانم که این احتمال دومی خیلی قوی تر و معقول تره، یک شکلات داغ روی میز منتظرم بود. چه قدر لم دادن روی راحتی حال میده! مخصوصا اگه یه پریز هم نزدیکش باشه. اگه سیم شارژرت هم بلند که دیگه زندگی توی خود بهشته! اگر فکر میکنید دارم چرت و پرت میگم بدونید که درد کشیده نیستید! اونی که سختی کشیده باشه با اشاره من خودش تا تهش میره و چه بسا الان خنده رو لباش باشه! توی حال خودم بودم و پیام های گوشیم رو چک میکردم که با صدای ترکیدن بمبی از جا پریدم. از این بمب صوتی ها که توی فیلما نشون میده گوش آدما کر میشه و تا مدت ها صوت میزنه! - هاااانیه! تو چرا دراز کشیدی! یعنی کافیه یه بار دیگه مامانم اینطوری صدام کنه.. مطمئنا تا مدت ها دیگه موهام نیاز به اتو نداره! تا چند ثانیه که کامل کپ کرده بودم.. انصافا فکر کردم بمبی چیزی ترکید.. به خودم که اومدم دیدم مامانم دست به کمر، با چشایی که ازش آتش میباره داره منو نگاه میکنه... - مامااان...! ترسیدم...! بین دو ابروی پهن مامانم پر چین شده بود! - الان مهمونا میرسن... دیر اومدی درازم کشیدی! گاهی ما دخترا واقعا نمیدونیم باید به مامانامون چی بگیم! - یه کمی توی ترافیک موندم.. حالا چرا این همه خشونت! تربیتم خراب میشه ها... کاملا معلوم بود که با اعصابش کنار نیومده و از هم جدا شدن! خواستم بگم "اینهمه خواستگار راه دادین خسته نشدین؟! اصلا چرا هر کی زنگ میزنه راهش میدین! باید برا یه بارم که شده تکلیفم رو مامانم روشن میکردم! فیلم اکشن که تماشا نمیکنید! من خودم رو بندازم توی هچل بعد چی؟! تا همینجاش هم چپ چپ نگاه کردنای مامانم داد میزد که چند ثانیه دیگه اینجا بمونم هر چی دیدم از چشم خودم دیدم و البته حتما شروعش با چپه شدن همین شکلات داغ روی سرم بود! پس خیلی محترمانه و بدون هیچ حرف اضافی و تحریک کلامی قبل از بروز هر حادثه ای سریع چشمی گفتم و روی مامیم رو بوسیدم و سرپایی قهوه رو خوردم و رفتم تا حاضر بشم! ببخشید منظورم شکلات داغ بود. حواس برا آدم نمیذارن که! ✍ مجتبی مختاری 🌸@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥مستندداستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت دهم👇
💐 قسمت 10 این جمله رو به نظرم آقایون هیچ وقت نمیتونن درک کنن! چه بسا بهشون بگی یه سری دری وری هم بهت بگن! البته حق دارن. توقعی هم نیست. چون نکشیدن درک نمیکنن! ولی مطمئنم خانم ها با تک تک سلول ها و مویرگ ها و حتی دونه دونه الکترون ها و اتم هاشون تاییدم میکنن! سخت تر از مهمونی دادن و مهمونی رفتن و کار توی معدن و کوه کندن و جون کندن و خلاصه هر بدبختی بیچاره گی که فکرش رو بکنی همینه که ندونی و کلافه بشی و مدام از خودت بپرسی... " الان من چی بپوشم؟!! یعنی اینقدری که ما خانم ها سر همین یه مورد توی زندگی سختی میکشیم انیشتین توی تموم عمرش سختی نکشیده! به نظرم همین مساله به ظاهر ساده، سخت تر از همه سختی هاست. باز صد رحمت به وقتی مهمون بخواد بیاد! این یه کمی بگی نگی قابل تحمل تره! اما امان از وقتی که بخوای مهمونی بری! اونوقته که کل کمدت رو باید بریزی بیرون و یکی یکی لباسا رو تست کنی و هزار بار جلوی آینه بری و مدام روی ماهت رو ببینی! حالا این همه سختی رو بذارید کنار اینکه زیاد وقت هم نداشته باشی و هر لحظه قرار باشه مهمونا از راه برسن! سریع چند دست لباس انتخاب کردم و ریختم روی تخت. یکی دوتاشون رو تست کردم و دیگه وسواس به خرج ندادم و رفتم سراغ سر و صورت. کمی جلوی آینه به خودم رسیدم و ژیگول میگول تر که شدم از شدت خستگی روی تخت ولو شدم. کاش میشد یه کمی میخوابیدم... ولی خب با این سر و وضع که نمیشد خوابید! اینکه نگفتم چی پوشیدم و چی نپوشیدم علت داره...! آخه کاری کردن که به شدت ازش بدم میاد! یک ساعت.. دوساعت... نخیر! خبری نشد که نشد! بدجوری خونم قُل قُل میکرد! اینقده جوشیده بود که مثل رب غلیظ شده بود! حالا تو بیا کارد بزن! مگه چیزی در میاد! آقا با یه عالم فیس و افاده با کلی تاخیر بالاخره تشریف آوردن! خب الان چی باید بهشون بگم! حیف نون واقعا! حتی اون نون های لواشی که سوخته یا خمیره! طرف دیر اومده دو قورت و نیمشونم باقیه! لابد خودشم مرد زندگی میدونه! حالا کاش مثلا عذر خاصی میداشت! نخیر! خواهرشون از مسافرت اومده بودن دلشون تنگ شده بوده وایستادن ایشون رو ملاقات کنن! لا اله الا الله! حیف دور از شخصیتمه و الا جا داشت هر چی فحش بلدم روی کاغذ بنویسم موشک کنم بفرستم بره دم خونشون... اصلا چون خیلی ناراحتم ماجرای این یکی خواستگار رو حتی در حد و اندازه قبلی هم تعریف نمیکنم! اینجوری قضاوتم نکنین...! حق دارم ناراحت باشم! واقعا بعضی آدما بیشعورتر از بیشعورین! یکی اونقده تبش تنده که دو ساعت زودتر میاد! یکی هم انگار نه انگار قراری داره و یه عده منتظرشن و بوق سگ پا میشه میاد! مگه نمیگن مرد سرش بره قولش نمیره! پس چرا اینا..! واقعا چه طور میشه به این آدما اعتماد کرد! سالی که نکوست از بهارش پیداست! مجتبی مختاری 🌸@rkhanjani
یک عمر باید بگذرد تا بفهمیم بیشتر غصه هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود... و چقدر دیر می فهمیم که زندگی همین روزهاییست که منتظـر گذشتنش هستیم... 🍃 🍃🍃 @rkhanjani
♦️تکنیک موثر برای اینکه چطوری به طرف مقابلمون بگیم باعث ناراحتی ما شده: 🔸لحظه‌ای مکث کنید. نفس عمیق بکشید، جملتون رو با کلمه «وقتی که» شروع کنید، بعد رو بیان کنید و در آخر دلیلتون رو بگید. 1️⃣ وقتی تو دیر میای و جواب تلفنت رو نمیدی: احساس نگرانی می‌کنم چون فکر می‌کنم برات اتفاق بدی افتاده که جواب نمیدی. 2️⃣ وقتی مدام غر میزنی: احساس می‌کنم برات کافی نیستم 3️⃣ وقتی قهر می‌کنی: حس می‌کنم خیلی ازت دورم 4️⃣ وقتی داد میزنی: حس می‌کنم منو دوست نداری 5️⃣ وقتی گریه می‌کنی: حس می‌کنم با من خوشبخت نیستی 🔸این تکنیک یک روش خوب در داشتن رابطه موفقه، پس به جای اینکه انگشتتون رو به سمت طرف مقابل بگیرید از احساستون حرف بزنید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rkhanjani
✅روش جالب تربیت فرزند ✍️آیت الله شاه آبادی (ره) استاد عرفان حضرت امام خمینی (ره) توصیه می‌کرد که اگر به عنوان مثال، فرزند شما نیاز به کفش دارد، گرچه شما دیر یا زود آن را تهیه خواهید کرد، به فرزند خود بگویید: عزیزم، بابا باید پول داشته باشد. مگر نمی‌دانی خدا روزی رسان است؟ پس از خدا بخواه زودتر به پدر پول بدهد تا برایت کفش بخرد. این کودک قطعاً دعا خواهد کرد و پدر نیز قطعاً پولی به دست خواهد آورد. پس کفش را از خدا می‌داند و عاشق خدا می‌شود؛ یعنی از همان کوچکی می‌آموزد که پدر فقط واسطه رزق و روزی است. در این صورت، پدر دست فرزندش را در دست خدا گذاشته است. @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 39✍️ مثل هر روز 6 صبح با کلی کش و قوس خودم رو از رختخواب کندم. لباسامو عوض کردم، آبی به دست و صورتم زدم. با مامان و بابا صبحونه خوردم و از خونه زدم بیرون. پیش به سوی دکتری مغز و اعصاب. سر کلاس منتظر اومدن استاد ژنتیک بودیم، این استاده نمیدونم چرا همیشه دیر میاد. فائزه کنارم نشسته بود و گوش مجانی گیرآورده بود! با اومدن یکی از بچه های کلاس و تبریک و خوش و بش، گوشم از دست فائزه خلاص شد. البته صرفا از دست فائزه. - ببخشید هانیه جون وقتتو میگیرم. یکی دوتا از سوالای آزمون ذهنمو درگیر کرده. چند باری خواستم ازت بپرسم موقعیتش پیش نیومد. الان مزاحمت نیستم. میتونی جواب بدی؟ باید یک منشی برای خودم بگیرم. شهرت این چیزا رو هم داره دیگه. 4 روز دیگه باید به این و اون امضا هم بدم. ابرویی برای فائزه بالا انداختم که بلههه فائزه خانم! ببین چه دوست خفنی داری! درسته سوم شدی ولی مغز کل بودن یه چیز دیگست! خلاصه کلی با همون نگاه ازش نیشگون گرفتم و موهاش رو کشیدم. نمیدونم چرا حرص دادن فائزه بهم انرژی میده. مهربون به ترنم کردم و گفتم: - آره عزیزم بپرس. بچه درس خون بود. هوشش هم بد نبود نمیدونم چرا توی جواب این 2 تا سوال ساده مونده بود. بهش حق میدم... گاهی ذهن که گیر کنه جواب نمیاد که نمیاد. ولو اون چیز اسم و فامیل نزدیکترین دوستت باشه! خواستم از این قسمت رد بشم ولی خب سنگ مفت؛ گنجشک مفت! سوال رو میگم شما هم هم تلاشتون رو بکنین تا ذهنتون برا مرحله دوم گرم بشه. البته سعی کنید مثل 3 سوال قبلی که براتون گفتم نشه! خیلی ها توی اون سوال ها مثل آهو توی چمن زار گیر کرده بودن! بله میدونم شما یکی دوتاش رو درست جواب دادی! نه با شما نیستم. خوبه حالا همش رو درست جواب ندادید! بریم ببینیم این سری چه میکنید. یادتون باشه فکر مکر نباید بکنید. یعنی زمان ندارید که برگردید و سوال رو 2 بار بخونید. پس زودی باید جواب بدید. آماده اید؟ خب کاملا مشخصه که کمربندا رو سفت بستید تا خودی نشون بدید. بریم ببینیم چه میکنید. فقط بلند بلند سوال رو نخونید و اگه احیانا بلند خوندید با صدای بلند جواب ندید! بالاخره از قدیم گفتن احتیاط شرط عقله. اما سوال... فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول شش نفر وارد اتوبوس می شوند، در ایستگاه دوم سه نفر پیاده میشوند ولی پنج نفر دیگر سوار میشوند. اتوبوس قدمتش 15 سال است و هر سه سال موتورش نیاز به تعمیر اساسی دارد. هر تعمیر 1 ماه کامل زمان میبرد. اتوبوس چهار سال است که تعمیر نشده است. با این اوصاف بگوئید راننده چند سال سن دارد؟ سوال تموم شد. ادامه متن رو تا جواب ندادید نخونید. انصافا سوال سختی نبود. نگید که توی جواب موندید. بله متوجهم. درسته گفتم گاهی ذهن گیر میکنه. ولی اینکه دیگه هر دفعه گیر کنه عادی نیست ها! بله شاید گفتید مهم نیست و حالا بریم بببینیم جواب چیه. برگردید فکر کنید. خودتون رو محک بزنید. ناسلامتی قراره خودتون رو تست کنید دیگه. برگردید. فرصت که دارین! چه عجله ایه! نمیخواید کمی بیشتر تامل کنین؟ اما جواب: اینکه راننده چند سال سن داره چه ربطی به تعداد مسافرا و خرابی و تعمیر اتوبوس داره؟! بله همینطوره، اصلا ربطی نداره. ولی این دلیل نمیشه که سوال اشتباه باشه! فقط یه کم دقت میخواست. راننده اتوبوس باید هم سن شما باشه. چون توی جمله اول میگه ”تصور کنید که راننده اتوبوس هستید.” به همین راحتی به همین خوشمزگی! امیدوارم درست جواب داده باشین. اگر درست جواب دادید حتما الان حس غرور و تیزهوشی گرفتتتون اگرم اشتباه جواب دادین برید یه آب بخورین بعد سوال بعدی رو بخونین تا سلول های مغزیتون آماده تر بشن. همین الان برید آب بخورید بعد بیاید ادامه متن رو بخونید. پاشید دیگه! هیچوقت این مقاومتتون رو نمیفهمم! چون میدونم که اصلا نرفتید آب بخورید! درسته پیش شما نیستم ولی میفهمم! مثلا نخبه ام دیگه! شاید از تنبلیه! شایدم از روی عجله برای دیدن سوال بعدی! طوری نیست، خودمم همینطورم! بریم بعدی. مجتبی مختاری @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 48 👇 اما سوالات: سوال اول زیاد سخت نیست. تا جا
💐 قسمت ۴۹👇 روی این سوال بیشتر دقت کنید و بی معطلی پاسخ بدید. سوال دوم : اگر ساعت 12 ظهر یکشنبه هوا بارانی باشد، آیا میتوان انتظار داشت تا 72 ساعت بعد هوا آفتابی باشد؟ چرا؟ سوال تموم شد. جواب بدید و ادامه متن رو نخونید. میدونم در نگاه اول سوال مسخره ای به نظر میاد! اصلا شاید کلی فکر کرده باشید نکنه سوال رو اشتباه گفتم یا شما بد فهمیدید! ولی سوال درسته. میخواد ببینه تا 72 ساعت بعد میتونه هوا آفتابی باشه یا نه. دقیقا 72 ساعت نه کمتر نه بیشتر. پس اگر به بهونه اینکه سوال رو نفهمیدید اومدید سراغ جواب دوباره برگردید و یه بار دیگه بخونید و پاسخ بدید. برای اشتباه جواب دادن کافیه یه ذره، فقط یه ذره آدم حواسش پرت باشه و خوب دقت نکنه! اگر وقت هم زیاد نباشه که دیگه هیچی! میدونم واسه رو سفید شدن خوب دقت کردین و اصلا به روی خودتون نیاوردین که قرار بود معطل نکنین و زیاد وقت نذارید. طوری نیست. حقیقتش این سوال وقت منم یه کمی گرفت ولی خوشبختانه قبل اینکه دیر بشه متوجه نکته ای که بود شدم و جواب درست رو دادم. وقتی جواب رو بفهمید متوجه میشید اونقدرا هم وقت لازم نداره...! اما جواب: شاید کسی بگه اینکه یکشنبه هوا بارونی باشه چه کار به روزای بعدش داره؟! اگه توده هوایی بد و ابرای زیاد در راه نباشه بله خب میشه آفتابی باشه! اما اگر بارون مارون نباشه و هوا ابری نباشه خب آفتابی میشه دیگه! من خودم موقع آزمون رفتم توی خط 72 ساعت! گفتم شاید نکته انحرافی سر عدد باشه. اصلا 72 ساعت بعد از ساعت 12 شبه یا روزه؟ اگر شب باشه چه هوا ابری باشه چه نباشه فرقی نداره.،. نمیشه هوا آفتابی باشه دیگه، چون شبا که آفتاب نیست! سریع حساب کردم ببینم 72 ساعت بعد اصلا شبه یا روز. ولی دیدم نه! نکته اصلی این نیست! آخه 72 ساعت بعد یعنی دقیقا 3 شبانه روز بعد. و چون بر اساس ساعت 12 محاسبه شده دقیقا دوباره میشه ساعت 12 ظهر! یه کمی این سوال من رو درگیر کرد. تا اینکه به کلمه ای در متن سوال برخورد کردم. با قطعیت جواب صحیح "نه" هست. ولی چرا؟! همه ی نکته و دقت سوال روی کلمه "تا" در عبارت "تا 72 ساعت" هست. اگه خوب دقت بشه میبینم نگفته در 72 ساعت بعد، بلکه گفته شد تا 72 ساعت بعد. خیلی مسخره ست ولی واقعیت داره! پس جواب خیر هست چون نمیشه انتظار داشت تا ۷۲ ساعت هوا آفتابی باشه. چون طی این ۷۲ ساعت، شب‌ها هوا تاریک میشه همیشه روز نیست که حالا هوا بخواد آفتابی باشه یا نباشه! به همین سختی، به همین بدمزگی! کسی که نفهمید شما هم به روی خودتون نیارید که نکته سوال رو نفهمیده بودید! البته شایدم بودن کسانی که دقت داشتن آفرین! بعضیا میگن ما فکر کردیم اینکه "تا" اومده اشتباه تایپی هست! وسط مستند داستانی هانیه و اشتباه تایپی؟ پذیرفته شده نیست! مجتبی مختاری @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 53👇 ایام امتحانات روزای جون کندن و مصیبت دانشجوهاست. البته به جز اونایی که همیشه صندلی جلو میشینن! اونقدری که طول سال درس خوندن که دیگه امتحان باشه نباشه فرقی نداره! ولی نه. خوب که فکر میکنم واسه اون ها سخت تره!! نمونش فائزه! درس خوندن توی ذاتشه! خدا نکنه امتحان هم باشه که دیگه هیچ! اونوقت از 24 ساعت، 25 ساعتش سرش توی کتابه! حالا جدای از رو مخ بودن یا نبودن امتحان، به نظرم همین که کلاس ها رو تعطیل میکنن دمشون گرم! من یکی که همیشه کلی کار عقب افتاده دارم که دلتنگ یه وقت آزادن! فردا دانشگاه نداشتم و گوشی برای شنیدن درس نبود. رفتم توی گوشی و بعد یه کم بازیگوشی و بازی با گوشی خوابم برد.. خخخخ... اگه مسخره بود ببخشید! یه کمی وسوسه شدم با گوش و گوشی و بازیگوشی و بازی با گوشی جمله بسازم! اون شب دیر خوابیدم ولی صبحش از خجالت خودم در اومدم و تا لنگ ظهر توی رختخواب بودم! بعد مدت ها با خیال راحت تخت خوابیده بودم. اگه نگید چه قدر حاشیه میزنه، باید بگم زیاد خوابیدم ولی زیاد حال نداد! نمیدونم چر ا ولی انگاری هیچی خواب شب نمیشه. اصلا یه انرژی دیگه ای به آدم میده!! شاید واسه همینه دکترا میگن حتما ساعت 22 تا 2 رو خواب باشید که واسه بدن خیلی مفیده. ممنونم که این ذهن پر از هیجان من رو تحمل میکنید! نمیخوام از این شاخه به اون شاخه بپرما! خودش میره! ادامه 👇👇👇
نسیم فقاهت و توحید
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 53👇 ایام امتحانات روزای جون کندن و مصیبت دانشجو
💐ادامه قسمت 53 👇 یکی دو تا چک هم برای بابا و خاله بود که باید امروز تا بانک میبردمشون. یه نیمچه وکالتی برای اینجور کارا ازشون دارم و گاهی کمکشون میکنم. البته الان فقط میخواستم چک ها رو بزنم پای حساب. حدود ساعتای 11 بود که آماده رفتن شدم. شلوار چسب کتون طوسیم که قدش راحت تا ساق پام میرسید رو با یه شومیز حریر سفید گل دوزی شده پوشیدم. یه مانتو صورتی کوتاه جلو باز هم تنم کردم و شال طوسی رنگم رو نصفه نیمه روی سرم انداختم. موهام رو از پشت سر آزاد بیرون ریختم و از جلو هم آبشاری گذاشتم بیرون باشن. ست شال و شلوارم با این مانتو خیلی قشنگ میشد. البته قشنگی از خودمه و الا این لباسا بدون من هیچن! چند دقیقه ای به آرایش دست و صورتم رسیدم و زیاد طولش ندادم. کیف قرمزم رو روی دوشم انداختم و با نیم بوت های پائیزی اسپورت همرنگ کیفم ستش کردم. و بالاخره با برداشتن سوئیچ ماشین از خونه زدم بیرون... هووووف! این همه ماشین کی تولید شده! جای پارک که هیچ! سوزن هم مینداختی به زمین نمیرسید! 400 ، 500 متری تا بانک فاصله داشتم! ریسک نکردم و همونجا ماشین رو پارک کردم.. از مجبوری توی این هوای همیشه آلوده تهران باید قدم میزدم. تموم نمیشد هر چی میرفتم! صدای بوق و سر و صدایی بود که از ماشین ها میومد! هیچ وقت فکر نمیکردم 400 متر ایییین همه باشه! حتما امروز باید این کار رو انجام میدادم.. دیگه معلوم نبود کی فرصت کنم بیام.. بالاخره پام به بانک باز شد.. جالب اینجا بود که یه فرش قرمز البته کثیف هم انداخته بودن جلوی در! مثل پرنسس ها وارد شدم. ساعت از 12 رد شده بود. خوشبختانه دیر نرسیدم. نوبت گرفتم و روی صندلی نشستم! برا پارک ماشین که شانس نیاوردم ولی خوشبختانه جای نشستن راحت پیدا شد! باید منتظر میموندم تا این شماره های بی جون من رو برسونن به اون باجه دار با جون!. پای راستم رو مدام روی زمین میزدم و منتظر گذر ثانیه ها بودم نگاه های مریض چلغوزهای توی بانگ رو به روی خودم حس میکردم... دختر ندیده ها! توی حال خودم بودم که چشمم به برگه نوبتم افتاد! یااا خدااا! چند باری خوب نگاه کردم ولی اشتباه نمیکردم! 1 ساعت تا تعطیلی بانک مونده بود و 34 نفر جلوتر از من توی صف بودن! یعنی چون فردا تعطیل رسمی هست اینقده شلوغه! اینطوری که امروز نوبتم نمیشه! باید از حس پلیسیم استفاده میکردم. بلند شدم و بازرس بازی در آوردم. دور و بر بانک رو میگشتم ببینم نوبتی چیزی پیدا میشه که زودتر از نوبت من باشه، برش دارم یا نه. داشتم مثل این دیوونه ها بانک رو متر میکردم که از بخت بلندم پیرمردی رو دیدم که نوبت میفروخت! خیالم راحت شد. ازش خریدم و دوباره سر جام نشستم. حالا 34 تا شده بود 4 تا. بانک 5 تا باجه داشت ولی چه مرضی بود که فقط دوتاش فعال بود نمیدونم. ده دقیقه ای نشستم... شمارمو که صدا کرد به سمت باجه رفتم. روی صندلی جلوی باجه نشستم. منتظر بودم که بگه بله خانم بفرمایید در خدمتم و از اینجور حرف ها و من بنالم که چه کار دارم ولی اصلا حواسش به من نبود.. یه خانم 30 ، 40 ساله بود که لباسای سورمه ای بانک تنش بود. فر قبلی رفته بود ولی انگاری هنوز کارای اون رو داشت انجام میداد.. اوهومی کردم و گفتم: - ببخشید خانم یه دوتا چک داشتم. فقط یه لحظه نگام کرد و گفت: - یه لحظه اجازه بدید چشم... همین. و به کارش ادامه داد. منتظرش نموندم و رفتم سراغ کیفم تا چک ها رو آماده کنم. چند تا چک سفید امضا بود که 2 تاش رو باید قیمت میزدم و پشت نویسیشون میکردم. بی هوا تپش قلبم بالا رفت... مجتبی مختاری @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 62 👇 گوشه رینگ گیر افتاده بودم. حق با بابا بود. باید زودتر میدیدم. ولی خب هانیه تسلیم بشو نیست! همینطور که داخل کیف رو نگاه میکردم، گفتم: - نگران نباش باباجون. طرف آدم درستی بود. و باز هم نگاه های پدرانه...! - آدم شناس شدی هانیه! همه چی رو 2 بار چک کردم! - بفرمائید همش هست. بالاخره نفس عمیق به ریه های بابا رسید. منم بدجوری امروز استرسی شده بودم. بابا تلفنی به کلانتری خبر داد که کیف پیدا شده. ولی خب بازم گفتن فردا حضوری باس بره اونجا گزارش پر کنه، امضا کنه و از اینجور کارا. تا خونه فاصله زیادی نبود. خیالمون که واسه چک ها راحت شد، راه افتادیم. بابا رو کرد به من... - نگفتی؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: - متوجه نشدم.. چیو؟ سوالی پرسیدید؟ - نگفتی چرا اینقدر دیر اومدی؟ تازه دوهزاریم جا افتاد! - هااا... ؟ هیچی... ابروهای بابا بالا رفت... - جواب چرا که هیچی نیست! مخم امروز به تعطیلات رفته بود! سعی کردم درستش کنم بدتر شد! - چیزه... هیچی هیچی که نه. راستش رفتم تو که کیف رو بگیرم دیدم جلسه دارن مجبور شدم یه کم نشستم. - جلسه بود نشستی؟ نمیفهمم! شما هم دعوت بودی؟ با یه لبخند به صورت بابا نگاه کردم و با سکوت دوباره نگاهم رو به خیابون دادم.. معلوم بود بابا هنوز واسه معطل شدنش کلافه هست... - ما اینجا زیر پامون علف سبز شد، خانم جلسه تشریف بردن. بفرمائید اونوقت چه جلسه ای بود؟ سران قوا یا پنج به علاوه یک؟ اینطوری فایده نداشت... فرمون ماشین که دستم بود... باید فرمون بحث رو هم دست میگرفتم. از مهره ماری که هر دختری پیش باباش داره استفاده کردم. هر چه مظلومیت و معصومیت بود توی چشام ریختم... دست بابا رو توی دستم گرفت. با لحن معصومانه صداش زدم.. - بابایی... ببشخید. اشتباه کردم. ناراحت نباشید دیگه. معذرت میخوام.. دیگه تکرار نمیشه. قول میدم... این بار بابا سکوت کرده بود.. ادامه دادم... - راستش نمیخواستم دیر بیام. پیش اومد. کاملا اتفاقی.. رفتم تو دیدم مجلس روضه دارن.. زهرا گفت بشین تا برم کیفت رو بیارم. یه کم یاد قدیما افتادم و حواسم پرت شد بازم معذرت میخوام که معطلتون کردم. بابا سری تکون داد که یعنی خب حالا. بخشیدمت دفعه بعد تکرار نشه زدم روی ترمز و بابا رو بغل کردم. خنده روی صورت بابا نقش بست.. بابا دستش رو روی صندلی من گذشت و به سمت من چرخید و پرسید.. - چیزی بهت نگفتن؟ چرا امشب هر چی بابا میپرسه من مثل خل و چل ها فقط نگاه میکنم و متوجه نمیشم! یعنی چی که چیزی بهت نگفتن! گفت بشین تا کیف رو بیارم دیگه. همین. متعجب پرسیدم.. - نه چه طور؟ چیزی باید میگفتن؟ نباید چیزی میگفتن؟! از نگاه بابا تازه متوجه ضایع بودن ریخت و قیافم شدم! شلوار چسب کوتاه، مانتو جلوباز، موهای بیرون ریخته، آرایش! انصافا مناسب هیئت نبود! ماشین رو توی حیاط پارک کردم سری تکون دادم و گفتم - نه چیزی که نگفتن. یعنی شایدم پیش نیومد که نگفتن. نمیدونم... اصلا همه جا تاریک بود. منم که تا آخرش نموندم و زود اومدم دیگه. بابا از اون نگاه هاش کرد و گفت: - معنی زود اومدنم فهمیدیم. تو هم مثل مامانت اهل زود اومدنی! خندیدیم و به سمت خونه رفتیم.. @rkhanjani
🔰 انگیزه اگر خدمت است باید ائتلاف کنید!! 🔸اصرار نامزدهای جبهه انقلاب -بهتر است گفته شود برخی از اطرافیان آنها- بر خودداری از ائتلاف و تبدیل عرصه چند کاندیدایی به یک کاندیدا، در حالی است که بعید است از ضرورت حیاتی ائتلاف و دغدغه بارها بر زبان و قلم آمده دلسوزان و مردم انقلابی بی‌خبر باشند! 🔸ممکن است هر یک از دو کاندیدای مطرح «‌سبد رای» خود را از دیگری افزون‌تر بداند و بر‌اساس این برداشت، ادامه حضور خود را بر دیگری بایسته‌تر بداند و یا هریک از آنها در مقایسه با دیگری مجموعه ویژگی و مختصات لازم برای ریاست جمهوری را در شخصیت خود افزون‌تر از طرف دیگر تلقی کرده و از این روی خود را برای تصدی جایگاه ریاست جمهوری (البته با انگیزه خدمت‌) شایسته‌تر از دیگری بداند. 🔸برداشت‌های یاد شده در شرایط عادی نه فقط قابل ملامت نیست بلکه توجه به این ویژگی‌ها ضروری نیز هست ولی هنگامی که پای اسلام و انقلاب در میان است و یکی از نامزدها (صرفنظر از شخصیت حقیقی او‌) با جماعتی بد‌سابقه، نابلد، خود‌باخته‌، التماس‌کننده در مقابل دشمنان بیرونی، بی‌اعتنا به قشر مستضعف، همسو با جرج سوروس صهیونیست، مخالف توان نظامی کشور و کسانی که بارها وابستگی آنها به دشمنان بیرونی تجربه شده است و‌... محاصره شده و به میدان آمده باشد، ماجرا متفاوت خواهد بود. 🔻در این حالت ائتلاف نامزدهای جبهه انقلاب و حضور تک کاندیدایی در صحنه، یک ضرورت اسلامی و انقلابی است و نادیده گرفتن آن -بدون تعارف و با عرض پوزش-‌ با شخصیت انقلابی نامزدها همخوانی نداشته و دور از انتظار است! 🔸گفته می‌شود -و البته میزان صحت آن مورد تردید است- که شماری از اطرافیان دو نامزد مورد اشاره مانع ائتلاف و حضور تک کاندیدایی هستند! -که ان‌شاءالله این خبر صحت نداشته باشد-‌ و در صورتی که خدای نخواسته صحت داشته باشد باید به آن عزیزان گوشزد کرد که اصرار شما در پیشگیری از ائتلاف می‌تواند نشانه ترجیح منافع و بایسته‌های انقلاب به خواسته‌های سیاسی خود و یا برخاسته از غفلتی زیانبار باشد. 🔸 و بالاخره باید به این نکته توجه داشت که هریک از نامزدها، درکنار خصوصیات مثبت و برجسته‌ای که دارند، با کاستی‌هایی نیز رو‌به‌رو هستند. مهم آن است که اصلی‌ترین ویژگی‌های لازم را داشته باشند که دارند و نه آن که از هر نقیصه‌ای دور باشند. امام معصوم که نیستند! نهایتاً باید یکی از آنها را برگزید و دیگری و دیگران را در همان سمت و سو به کار گرفت. 🔸هنوز دیر نشده، هرکدام به اسلام و انقلاب دلباختگی بیشتری دارند باید در پیشنهاد خدا‌پسندانه کنار رفتن به نفع دیگری پیشقدم شود. حسین شریعتمداری کیهان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 کانال نسیم فقاهت و توحید ❇️ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضۀ شب عاشورا امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود/ فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی/ فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می‌شود امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی/ فردا صدای الامان زین دشت برپا می‌شود امشب کنار مادرش لب‌تشنه اصغر خفته است/ فردا خدایا بسترش آغوش صحرا می‌شود امشب که جمع کودکان در خواب ناز آسوده‌اند/ فردا به زیر خارها گمگشته پیدا می‌شود امشب رقیه حلقه‌ زرین اگر دارد به گوش/ فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می‌شود امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان/ فردا کنار علقمه بی دست سقا می‌شود امشب بُوَد جای علی آغوش گرم مادرش/ فردا چو گل‌ها پیکرش پامال اعدا می‌شود امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را/ فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها می‌شود امشب به دست شاه دین باشد سلیمانی نگین/ فردا به دست ساربان این حلقه یغما می‌شود امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بُوَد/ فردا انیس خولی و دیر نصارا می‌شود ترسم زمین و آسمان زیر و زبر گردد "حسان"/ فردا اسارت‌نامه‌ زینب چو اجرا می‌شود @rkhanjani
🌄 وقتی دیر می‌شود... عین‌صاد ❞بعد از عاشورا چهارهزار خون از توابين بر روى زمين ريخت، ولى اين خون‌ها چه كرد؟...اين مهم است كه عمل را با زمان و مكان خودش بسنجيم و شتاب كنيم. | ص ۷۹ @rkhanjani