« هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ »
اوباشماست هرجاکه باشید...
#حدید۴
———🌻⃟————
@rkhanjani
سلام امام زمانم ❣
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحْیِیَ مَعَالِمِ الدِّینِ وَ أَهْلِهِ...
سلام بر تو و نَفَس مسیحایی تو که روح زندگی را در کالبد مرده ی نشانه های دین خدا می دمد تا قلب اهالی ایمان با تپشی عاشقانه زندگی حقیقی را از سر بگیرند.
اللهم عجل لولیک الفرج
@rkhanjani
#استوری
ما یتیمان آل طاها هستیم
#چهارشنبه_امام_رضایی
———🌻⃟————
@rkhanjani
هرجایِ دنیایی ،
در مسیر حق
موثر باش
حتی اگر شده
به یک اخم یا لبخندی...!
کسی رنج میبرد که رفعت ذکر ندارد،
کسی رنج میبرد که خیال میکند برای خوشی آمده!
تو میخواهی خانه بسازی
ولی آنها میخواهند خودت را بسازند
و آنچه تو را میسازد
همین خانه خراب شدنهاست!
همین شکستنهاست که سازنده میشود.
#منباوردارمدرسختیهاانسانمتجلیمیشود.
———🌻⃟————
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_بیست_و_یکم
یه حس خاصی بهم دست داد. نمیدونم دلیلش چی بود.
امیرعلی: اینجا مزار شهداس .
_ اون خوشگله هم اینجاست.
امیرعلی خندید و گفت : اون خوشگله لبنانه.
-من میشینم تو ماشین حوصله ندارم.
امیرعلی: حوصلت سر میره ها.
_ اومممم. خیلی خب بریم .
وارد اون قطعه شدیم. برام جالب بود. یه خانم محجبه که داشت ریسه گل درست میکرد برای قبر یکی از شهدا. یکی دیگه داشت حلوا پخش میکرد. یه پیر زن هم نشسته بود سر قبر یه شهید و داشت گریه میکرد. نمیدونم چرا ولی بدجور دلم براش سوخت . و کمی اونور تر..... نمیتونستم چیزی رو که میبینم باور کنم. یه دختر بچه چهار پنج ساله سرش رو گذاشته بود رو یه قبر و گریه میکرد و میگفت: بابایی. بابا پاشو دیگه. بابا دلم برات تنگ شده.
یعنی باباش شهید شده بود؟ نه مگه میشه ؟ الهی بمیرم. با حس خیسی گونم متوجه شدم حسی که به اون دختر کوچولو داشتم فراتر از یه دل سوزیه ساده بود. اشک ریختن برای کسی که اصلا نمیشناختمش...
برگشتم ببینم امیرعلی چه عکس العملی نشون میده که همزمان با برگشتن من یه قطره اشک از چشمش ریخت. میدونستم که امیرعلی ارادت خاصی به شهدا داره ولی فکر نمیکردم ارادتش در حدی باشه که اشک یه مرد رو در بیاره. دل از نگاه کردن به امیرعلی و اون دختر کوچولو کندم و رفتم یه گوشه وایسادم ؛ واقعا نمیتونستم اشک های اون بچه معصوم رو تحمل کنم. امیر علی هم چند دقیقه بعد اومد ؛
امیرعلی: خواهری من میخوام برم سمت مدافعان حرم ،مامان ایناهم فکر کنم رفتن اونجا. میای؟
اول اومدم بگم نه. ولی یاد اون پسر خوشگله افتادم. امیر میگفت اونم مدافع حرم بوده. تو یه تصمیم آنی گفتم خیلی خب بریم.
وای چقدر شلوغ بود. همه چشماشون خیس بود حتی مردا. و اکثرا هم از اون تیپ آدمایی که من اصلا خوشم نمیومد ازشون. آدمایی مثل مهدی. البته نمیدونم چرا انگار چهره های اینا خیلی معصوم تر از اون گودزیلا بود. یادآوری امیرعلی و برخورداش برام یادآور شد که همه آدما مثله هم نیستن. همچنین برخوردی که از فاطمه و زهراسادات و ملیکا سادات دیده بودم خیلی با برخوردای اون دختر محجبههای دانشگاه و حتی مدرسه فرق داشت.
با صدای امیرعلی برگشتم سمتش.
امیرعلی: سلام حاج آقا. حال شما؟
روحانی: سلام امیرعلی جان. خوبی؟ کم پیدایی از شلمچه که برگشتیم دیگه.......
گفتم شاید امیرعلی دوست نداشته باشه اون حاج آقاعه منو با این تیپ ببینه به خاطر همین رفتم اونور و دیگه حرفاشون رو نشنیدم.
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
ریسمانی که "پاره" شود🌼🍃
را می توان گره زد
ولی همیشه یک
گره باقی می ماند...
مواظب باشیم رشته
"محبت" بین ما انسانها
پاره نشود و نیازی به
گره زدن نداشته باشد..🌼🍃
———🌻⃟————
@rkhanjani
بداخلاقی باعث نابودی اعمال4_5875198558629530534.mp3
زمان:
حجم:
5.18M
💐 #درس_اخلاق
🔻حاج آقا عالی
———🌻⃟————
@rkhanjani
اگر به من بگويند زيباترين واژه ای که يادگرفتی چيست؟
ميگويم "پذيرش" است.
🔹پذيرش يعنی ...
پذيرفتن شرايط با تمام سختی هاش
🔸پذيرش يعنی ...
پذيرفتن آدم ها با تمام نقص هاشون
🔹پذيرش يعنی ...
پذيرفتن اینکه مشکلات هست،
و بايد به مسير ادامه داد
🔸پذيرش يعنی ...
پذيرفتن اينکه گاهی من هم اشتباه ميکنم
🔹پذيرش يعنی ...
پذيرفتن اينکه من کامل نيستم
🔸پذيرش يعنی ...
پذيرفتن اينکه هيچ کس
مسئول زندگی من نيست
🔹پذيرش يعنی ...
پذيرفتن اينکه انتظار از ديگران نداشتن
✅ داشتن پذيرش توی زندگی يعنی پايان دادن به تمام دعواها، اختلاف ها و جدل ها