فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه های امام رضایی
السلام علیک
یا شمس الشموس
یا علی ابن موسی الرضا(ع)
باز هم کبوتر دلم را راهی حرمت میکنم یا امام رضا علیه السلام
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*انا لله و انا الیه راجعون .*
اول فروردین ۱۴۰۱ ایت الله سید مجتبی رودباری به زیارت قبر مادر رفتند و دوم فروردین دعوت حق را لبیک گفتند .
خیلی بجاست که این فیلم به عنوان اوج معرفت و ادب فرزند نسبت به مادر به همه مردم جهان نشان داده بشود.
فرزند در مقام ایت الله قرار دارد ، .
ببینید چگونه سنگ قبر مادر را تکریم میکند.
یک بچه خردسال نیست که اورا وادار کنند، دست مادرش را ببوسد و مادر هم در قید حیات نیست که نیازهای مادی و عواطف احساسی در آن دخالت داشته باشد .
الله اکبر.
این فیلم را به فرزندان خود نشان بدهید.
این فیلم واقعی باید بجای همه مطالبی که در کتب درسی در جهت تکریم پدر ومادر آمده است و یا در فضاهای مجازی جهت بیان جایگاه مادر و نحوه تربیت فرزندان ، بعنوان نمونه؛ شستن پای مادر توسط دانش آموزان ژاپنی را نمایش میدهند ، نمایش داده شود .
خداوند روح این مادر و فرزند را غرق در محبت و رحمت و لطف خود قرار دهد .
امین رب العالمین.رفقا تورو به خدا قدر این گنجها (پدرو مادر)رو بدونید.هر چی تو دنیا و آخرت میخای هنگام بوسیدن دست و پای پدرومادر از خدا بگیر.
@rkhanjani
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_دو
دوباره زنگ میزنه ، و دوباره. سه بار زنگ میزنه اما جواب نمیدم. با بهت و نگرانی فقط به صفحه گوشی خیره میشم. بعد از پنج دقیقه از همون شماره یه پیام میاد .
با ترس و دستایی که کاملا میلرزیدن پیام رو باز میکنم _ سلام جیگر. خوبی ؟ چرا قطع کردی؟ یا تلفن رو جواب بده یا بیا درو باز کن.
یا بیا درو باز کن؟ ادرس اینجا رو از کجا اورده؟
چند ثانیه بعد دوباره صدای زنگ موبایل تو اتاق میپیچه.
_ بله؟
آرمان: اوف . جون. بلاخره افتخار دادی؟
_ خفه شو. بگو چی میخوای ؟
آرمان: او لالا. چه خشن. بابا ترسیدم. میبینم که انقدر بدبخت شدی که لچک سیاه میندازی سرت میری مخ این جوجه بسیجیا رو میزنی. اخی. عزیزم. بیا که آرمان جونت اومده.
از لحن نفرت انگیزش حالم به هم میخوره و با صدای تحلیل رفته ای میگم:چی میخوای؟
آرمان_ تورو.
_ ببند اون دهن کثیفتو.
آرمان:او او. بد اخلاقی نداریما. ببین خانوم کوچولو. ما نتونستیم خیلی باهم حال کنیم. اومدم که جبران کنم . همین. حالا هم برو اون بچه ریشورو ردش کن. فردا هم میای جای همیشگی.
_ درست صحبت کن. اون آقای محترم نامزد منه. محرمه منه.
صدای قهقهش میپیچه تو گوشی و منو عصبی تر میکنه.
آرمان:اون آقای به اصطلاح محترم میدونه نامزد نامحترمش دوست پسر داشته؟
_ چیکار میخوای بکنی؟
آرمان: فردا ساعت ده جای همیشگی. بابای جوجو .
و بوق ممتد تلفن.
گوشی رو پرت میکنم رو زمین. خودم رو روی بالشت میزارم و طبق معمول این بالشت محکوم به تحمل اشک های من میشه.
بلاخره تصمیم خودم رو میگیرم. من باید برم. برای نجات زندگیم. برای نجات آبروم .
تای چادرم رو باز میکنم و روی سرم میندازمش. با مامان خداحافظی میکنم و به بهونه کتابخونه بیرون میام . به محض باز کردن در ، با بی ام وه مشکی رنگی روبه رو میشم. ماشین آرمان. در عقب رو باز میکنم و سوار میشم. ترکیب بوی سیگار و عطر تلخش افتضاح بود. حالت تهوع میگرم و شیشه رو پایین میکشم.
آرمان:سلام نفس. بیا جلو.
_ راحتم.
آرمان: نکنه با این گونی میخوای با من بیای؟
_ مشکلیه پیاده بشم.
بدون هیچ حرفی ماشین رو روشن میکنه و میره همون کافه ای که یاداور تمام خاطرات تلخم بوده و ظاهرا داره میشه. از ماشین پیاده میشم و بدون اینکه منتظر آرمان بشم ، در چوبی رو هل میدم و وارد میشم. به جز یک میز که یه دختر و پسر جوون با اوضاعی افتضاح اشغالش کرده بودن بقیه میزها خالی بود، میز وسط رو انتخاب میکنم ، صندلی رو عقب میکشم و میشینم. آرمان هم بعد از من روی صندلی رو به رو میشینه.
منو رو به طرفم میگیره و میگه: عشقم انتخاب کن .
منو رو ازش میگیرم و روی میز میکوبم. با نفرت تو چشم هاش زل میزنم و میگم: من عشق تو نیستم اولا . دوما کارت رو بگو عجله دارم.
آرمان:جونم چه جیگری میشی وقتی عصبی میشی.
_ خفه شو. کارتو بگو.
آرمان:عه. اینجوریاست ؟ میخوای بد قلقی کنی؟ باشه. اصل مطلب ، میری و به اون بچه بسیجیه میگه تمام. همین.
ازجام بلند میشم _ خوش گذشت.
برمیگردم که از کافه خارج بشم که صداش میخکوبم میکنه.
آرمان_ خانواده و نامزد جونت اگه بدونن چه غلطایی کردی مثلا چیکار میکنن؟
برمیگردم طرفش_ آرمان تو خودتم میدونی ، من و تو فقط در حد یه دوست معمولی بودیم همین. مگه چیکار کردم ؟
آرمان: اره. من میدونم تو هم میدونی . ولی ولی اونا که نمیدونن.
_ با کدوم مدرک میخوای دروغتو ثابت کنی؟
آرمان: مدرک معتبر تر از عکس، عموت و دوستای صمیمیت؟
_ چیییی؟
آرمان: بشین.
_ چی گفتی؟ عموم ؟
آرمان:گفتم بشین.
سرجام میشینم و پرسشی خیره میشم به آرمان.
آرمان:عمو جونت همونجوری که آدرست رو داد شاهد غلطای به قول خودت نکردت هم میشه. تو فتوشاپ هم که میدونی مهارت دارم. اون دوست جونیات هم که جونشون میره که فقط یک شب با من دوست باشن ، پس ، شاهد و مدرک حله .
_ عموم آدرس منو داده؟
آرمان:اوهوم. در قبال همکاری تو یه پروژه توپ.
اشکام دوباره بی اجازه روونه صورتم میشن.
_ از من چی میخوای ؟
آرمان: فکر نکنم به درد ازدواج بخوری ، شایدم خوردی البته. فعلا برو اون بچه بسیجیه رو رد کن. تا ساعت دهفرصت داری. وگرنه ، هم آدرسش رو دارم هم شمارشو.
_ خیلی پستی.
آرمان: اختیار داری لیدی.
از کافه بیرون میرم ، دیگه نمیتونم جلوی هق هق گریم رو بگیرم. دستم رو به دیوار میگیرم و خودم رو تا نیمکتی که تو پارک کنار کافه بود میرسونم. فکر جدایی از امیرحسین برام بدتر از مرگ بود.
اما مطمئنا حاضر نمیشد با حانیه ای زندگی کنه آرمان با مدارک جعلیش میساخت یا پدر و مادر من که رو مسئله دوستی با جنس مخالف انقدر مخالف بودن و حتی از مهمونیای من خبر نداشتن.
اگه با عشق از هم جدا میشدیم ، بهتر از نفرت بود. آره بهتر بود.
نباید زود تصمیم میگرفتم ولی این تنها راهم بود .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
🕌زیارت امام #حسن_عسكرى(عليه السّلام) در روز #پنجشنبه
﷽
🔆السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ خَالِصَتَهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثَ الْمُرْسَلِينَ وَ حُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
🔆يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلًى لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، وَ هَذَا يَوْمُكَ وَ هُوَ يَوْمُ #الْخَمِيسِ، وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ مُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيَافَتِي وَ إِجَارَتِي بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ🌺
@rkhanjani
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند؛
🍃سُرورُ المؤمنِ بطاعَةِ رَبِّهِ، و حُزنُهُ على ذَنبِهِ
شادى مومن آن گاه است كه پروردگارش را اطاعت كند، و اندوهش آن گاه كه گناه كند .
دوست دار حقیقی خداوند کمال لذت و شادی و فرح قلبی خود را در پیروی محض از اراده و خواست خداوند می داند. خواست او را بر همه چیز و همه کس مقدم می دارد و از تسلیم بودن خود و اظهار خضوع در برابر محبوب لذت می برد و پیوسته به دنبال رضایت معشوق است و به همین خاطر از هرگونه نافرمانی او پرهیز میکند. گناه، نافرمانی خداست و سالک خدا به خاطر عشقی که دارد سعی می کند از هرگونه نافرمانی خدا پرهیز کند.
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند؛ 🍃سُرورُ المؤمنِ بطاعَةِ رَبِّهِ، و حُزنُهُ على ذَنبِهِ شادى موم
به این حقیقت در مناجات شعبانیه چنین تصریح شده:
إِلَهِی لَمْ یكُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیتِكَ إِلا فِی وَقْتٍ أَیقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِكَ ، بارالها! مرا قدرتی بر گذر از گناه نیست، جز آن هنگام که تو با عشق و محبتت بیدارم سازی. او عاشقانه و سالکانه می کوشد با انجام وظایف بندگی هم عشق خود را شکوفاتر و بالنده تر سازد و غرق در لذت معنوی و سرور روحانی و عیش ربانی شود و هم دل محبوب را بدست آورد و لبخند رضایت بر او بنشاند. عید و جشن و لذت واقعی برای او زمانی است که چشم باطنی و روحی، بر جمال دلگشای معبودش بگشاید و از توجه قلبی به محبوب واقعی اش، سیراب گردد و کام از محبتش بردارد.
و عندی عِیدی کلَّ یوم اَری به
جمالَ مُحَیّاها بعینِ قریرهَ(ابن فارض)
هر روز عید باشد اگر آن جمال را
می بینم آشکار به عین قریرتی(جامی)
@rkhanjani
4_5812001267374886492.mp3
11.62M
🍃🌷🌷🍃
#استاد_شجاعی
#آیتالله_جوادی_آملی
⚡️وقتی یه کسی، یه کار بدی، در حقّم میکنه، تموم ذهن و قلبم درگیرش میشه!
⚡️تا یه مشکلی برام پیش میاد، دیگه مدیریت روح خودم رو از دست میدم!
⚡️به محض اینکه بین چند تا فشار مختلف، گیر میکنم، تموم آرامشم از دست میره!
چرا من اینجوریاَم ؟
چکار کنم که خوب بشم؟
@rkhanjani
شب جمعهس امشب کربلا میهمان دارد
مادری دست به پهلو حرم میآید😭
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_دو
شماره امیرحسین رو میگیرم ، بعد از دوتا بوق صدای شادش تو گوشی میپیچه _جان دلم؟
دلم قنج میره برای این جان دل گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم:سلام. میتونید بیاید اینجا؟
با نگرانی سریع میپرسه: چی شده؟ گریه کردی؟
چیزی نمیگم که با دادی که پشت گوشی میزنه سریع به خودم میام.
امیرحسین: حانیه میگم چی شده؟ چرا چیزی نمیگی؟
_ امیر . فقط بیا. فقط بیا. آدرس رو برات میفرستم.
تلفن رو قطع میکنم و دوباره هق هق گریم بلند میشه. پاهام قدرت راه رفتن نداشتن ، نمیتونستم جایی برم تنها کاری که از دستم برمیومد ارسال آدرس برای امیرحسین بود ، آدرس رو میفرستم و گوشیم رو دوباره خاموش میکنم . سرم رو روی زانوم میگذارم و به اشکام آزادی میدم. حدود ده دقیقه میگذره سرم رو بالا میارم که با چشمای سرخ امیرحسین که کنار پام زانو زده بود و بهم خیره شده بود مواجه میشم.
امیرحسین: چی شده که عشق من انقدر بی قراره؟
"هواییم نکن مرد. همینجوری هم نمیتونم با دوریت کنار بیام. "
_ منو میبری خونه؟
امیرحسین : اره. اره. حتما.
برای اولین بار دست امیرحسین رو میگیرم ، چاره دیگه ای ندارم. گرماش تا قلبم رسوخ میکنه اما قلبم رو گرم نمیکنه میسوزونه ، میسوزونه از این جدایی.
تورا ديدن ولي از تو گذشتن درد دارد.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
∞♥∞
❣#سلام_امام_زمانم ❣
اولین جمعه سال است ارادت داریم
اندر این سینه ی خود شوق سعادت داریم...
🌱دیر کردی به ظهورت، به خدا خیلی دیر
گر چه ما با غم این زمزمه عادت داریم...
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
@rkhanjani
#پندانه
✅خدا جبران تمام نداشتههای ماست
✍مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتوگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع «خدا» رسیدند، آرایشگر گفت:
من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید: چرا باور نمیکنی؟ آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میدهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظهای فکر کرد اما جوابی نداد، چون نمیخواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و بههم تابیده و ریش اصلاحنکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: میدانی چیست؟ بهنظر من آرایشگرها هم وجود ندارند. آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچکس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاحنکرده پیدا نمیشد. آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تأیید کرد:
دقیقا! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.
@rkhanjani