6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ زیبایی خالق یکتا را ببینیم
فوقالعاده است 😍
☘ ان الله جمیل و یحب الجمال💞
#اعتراف
رفتم از سوپر مارکت سرکوچمون شکر بخرم ،، صاحب مغازه خواستگارم بود، مغازه هم شلووووغ، از فروشنده ی نایلون گرفتم و پرسیدم شکرا کجاست گفت بیرونه. خلاصه رفتم سراغ کیسه شکر و نایلونم و پر کردم، نایلون دادم به فروشنده که وزن کنه یکم با تعجب نگام کرد گفت شما چی میخواستین؟ گفتم شکر! یهو گفت ممد بیا ببر این نمکا رو خالی کن جاش شکر پر کن 😀
همه زدن زیر خنده😂
منه بدبخت 🫠
بگو خدا زده بعد۲۵سال هنوز شکرو تشخیص نمیدی:/ فقط نمیدونم چرا خواستگاریشو پیگیری نکرد، کلا منصرف شد😂😭
😂😂 📚🌱
#صباکاشانی
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدنش خالی از لطف نیست
🌹🌹🌹
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
🌹🌹🌹
دلتنگ نبودی ك مرا خوب بفهمی ،
هربار دلم یاد تو اُفتاد شکستم . .💔
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشمش به خدا گلاب قمصر دارد
از شانه ی من عذاب را بردارد
وقتی که نوار قلب من می گیرند
آهنگ دلم صدای مادر دارد
حسین جعفری
اگر سر پوش برداری، به کیوان میرسد آتش
ز بس کاندر دل عشاق، آهِ آرزو مانده
#یغمای_خشتمال
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدنش خالی از لطف نیست
🌹🌹🌹
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
🌹🌹🌹
یک جرعه شعر... حسین جعفری
دیدنش خالی از لطف نیست 🌹🌹🌹 تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی 🌹🌹🌹
معلم چو آمد، به ناگه کلاس
چو شهری فروخفته خاموش شد؛
سخنهای ناگفتهی کودکان
به لب نارسیده فراموش شد
سکوت کلاس غمآلوده را
صدای درشت معلم شکست؛
ز جا احمدک جست و بند دلش
بدین بی خبر بانگ، ناگه گسست:
بیا احمدک، درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
ولی احمدک درس ناخوانده بود
به جز آنچه دیروز آنجا شنفت
عرق چون شتابان سرشک یتیم
خطوط خجالت به رویش نگاشت؛
لباس پر از وصله و ژندهاش
به روی تن لاغرش لرزه داشت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت:
بنیآدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یکباره فریاد کرد:
که در آفرینش ز یک گوهرند
در اقلیم ما رنج بر مردمان،
ــ زبان دلش گفت بیاختیار ــ
چو عضوی به درد آورد روزگار،
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز، کز، تو کز … وای! یادش نبود؛
جهان پیش چشمش سیهپوش شد
سرش را بهسنگینی از روی شرم
به پایین بیفکند و خاموش شد
ز چشم معلم شراری جهید
نمایندهی آتش خشم او؛
درونش پر از نفرت و کینه گشت،
غضب میدرخشید در چشم او
چرا احمدِ کودنِ بیشعور،
معلم بگفتا به لحن گران
نخواندی چنین درس سهل و روان؟
مگر چیست فرق تو با دیگران؟
عرق از جبین، احمدک پاک کرد
«خدایا! چه می گوید آموزگار؟
نمیبیند آیا که در این میان
بوَد فرق مابین دار و ندار؟»
بهآهستگی، احمد بینوا
چنین زیر لب گفت با قلب چاک
که آنها به دامان مادر خوشاند؛
و من بیوجودش نهم سر به خاک
به آنها جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تا کنون یک سخن؛
ندارند کاری بهجز خورد و خواب؛
به مال پدر تکیه دارند و من…
من از روی اجبار و از ترس مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست؛
کنم با پدر پینهدوزی و کار؛
ببین! دست پرپینهام شاهد است
سخنهای او را معلم برید.
هنوز او سخنهای بسیار داشت
دلی از ستمهای ظالم نژند،
دلی بس ستمدیده و زار داشت
معلم بکوبید پا بر زمین
که این پیک قلبی پر از کینه است:
به من چه که مادر ز کف دادهای؟
به من چه که دستت پر از پینه است؟
یکی پیش ناظم رود با شتاب
به همراه خود یک فلک آورَد؛
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورَد
دل احمد آزرده و ریش گشت
چو او این سخن از معلم شنفت؛
ز چشمان او کورسویی جهید
به یاد آمدش شعر سعدی و گفت:
ببین، یادم آمد، دمی صبر کن؛
تأمل ــ خدا را ــ تأمل، دمی؛
علی اصغر اصفهانی
1.47M
شرح یکی از تلمیحات اشعار ترکی استاد شهریار، از کتاب "موهبت بیان"
به نام "قاچاق نبی"
نوشته ی" استاد فرامرز مولایی"
بابت دو اشتباه در خوانش، عذرخواهم.
به جهت احترام به نویسنده ی بزرگوار و تعهد بنده (به عنوان یک مخاطب) به امانت داری در انتقال مطالب ،ویس اصلاحی را دوباره گرفتم و برای شما دوستان به اشتراک میگذارم.