بازتابِ نفس صبحدمان
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد... پیرو نوشتار امشب وبلاگ...دیگه میز جوابگو نبود و بساط رو آوردم پا
هدیه من به شما از این شب؛
مطلبی که وقتی دیدمش، اونقدر هیجان روحی بهم دست داد که برای آروم شدن، لحظاتی راه رفتم ...
جناب صدرا میفرماد؛ از نظر فلاسفه آسمان دارای فضیلته و از نظر عرفا، زمین...
چقدر زیبا و کاربردیه این نوع نگاه... چقدر عجیب و قشنگه....جستجو کردم و منبع مستقیمی برای مطالعه بیشتر این موضوع ندیدم ولی همین یه جمله چقدر میتونه کارگشا باشه...
این یعنی همون نگاه جناب مولوی به دنیا؛
من که صلحم دائما با این پدر
این جهان چون جنتاستم در نظر
این یعنی، همون معجزهای که توی ژنتیک میبینید که از بین هزاران هزار جهش و تغییرات ژنی، من و شمای معجزه،سالم به دنیا اومدیم و فضل الهی حیات رو بهمون هدیه کرده و ماییم که باید عاشقانه و شاد زندگی کنیم و منِ برترمون رو بسازیم...
این یعنی؛ رقص در میانه زندگی! اونم جایی که هرچه هست خداست...
و هزارتا یعنیِ دیگه که جون میده برای یک کار علمی و تحقیقاتی...
از عدم حرف میزنید و میخندید
از وجود میگید و ذوق میکنید
و گاهی دیدم که حتی از وحدت شخصیه که میگید دهنتون آب میوفته! و یکبار کسی پرسید، این قسمت رو نمیفهمم و گفتید " دیگه این قسمت رو باید بچشی تا بفهمی و باز ذوق کردید"...
#لذت_فلسفه
#لذت_درس
#استاد_یزدان_پناه
#به_وقت_درس
علم حجاب است؛ قسم به خدا که صحیح است حجابی عظیم که قلب را از غفلت و جهل و خودپرستی و حماقت و حب ریاست و بیهوده به هرسو گشتن و غوطهور شدن در شبهات و عمل به محرمات و پذیرش پستها و تقرب به سلطانها و بیزاری جستن از فقرای تنها و گمنامان و غیر این امور از آنچه ضد علم و نتیجه جهل است، باز میدارد.
پس چگونه به آن شاد نباشیم و افتخار نکنیم؟! و به خاطر آن، دو سرا را ترک نکنیم و به سبب آن از هر دو جهان قطع نظر و توجه ننماییم؟!🥺🥺
ایقاظ النائمین
جناب صدرا
MI-Homayonpour-mane divaneh.mp3
11.87M
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مرساد
ترکیب این نوا با فص ابراهیمی....
منو از این خواب شیرین بیدار نکنید...
خدا جانم... عزیز من..
چقدر این بیت، توی اوج درد و غم و بلا و گرفتاری میچسبه....
#به_وقت_درس
#فصوص_ابن_عربی
#هیمان
آخرین روز بهمن ماه ۱۴۰۳؛
نشستم به نوشتن برنامه اسفند قشنگ. و دو تا کار جدید هیجانانگیز دارم که باید شروعش کنم به امید خدا.
یادمه دو سال پیش، اصرار داشتم به خوندن فصوص؛ تا قم رفتم و استاد فرمود، شبیه داروخونهایه که تمام داروهاش بهدرد تو نمیخوره. حالا که تا اینجا اومدی، فص ابراهیمی رو هدیه میدم بهت، برو بخون. مقدمات رو که گذروندی بیا.
حالا قراره شروع کنم و اینقدر ذوق داشتم که سه شبه خواب رو ازم گرفته و تا آخرش رو تورقی کردم تا امشب که شروع کنم انشالله...
گاهی که زندگی خیلی سخت میشه تنها امید و شوقم به زندگی، خوندن معارفه... پر میشم از شوق، شعف، شگفتی، امید به زندگی....جوون میشم...کاملاً احساس جوانی میکنم...
#به_وقت_درس
#به_وقت_شروع_فصوص
#خدایا_نمیرم_!
اول اسفندماه ۱۴۰۳
کمتر کسی پیدا میشه که در ۸۴ سالگی، چشمهاش برق زندگی داشته باشه و صداش هنوز هم با صفت "شاد" توصیف بشه....
چقدر لوک خوششانس با صدای شما جذاب بود...
چقدر بیحاشیه و متین و بزرگ، تمام سالهای کودکی تا امروز کنارمون بودید..تمام سالهای جنگ.. خانواده ما بودید...
چقدر حیف...مرد دوستداشتنی و پر از زندگیِ دوبله، استاد منوچهر والیزاده عزیز، سفرتون بیخطر🥺
حلالترین لذتی که میشه به گوش داد، نوازشش با صداهای آهنگین و متین و خاص و ژرف دوبلورهای بزرگ و بیهمتای ایرانه.... که متاسفانه از اون نسل رویایی و طلایی، فقط چند نفری ماندند -عمرشون طولانی و بابرکت باد-
چقدر دلگیر شدم...
به خودم اومدم دیدم در حین آشپزی دارم به این موضوع فکر میکنم که اگه عرفا توبه رو بازگشت نمیدونن و معتقدن اصلا بازگشتی وجود نداره ، پس چیه... و بعد هی این مطلب توی ذهنم بسط پیدا کرد به هبوط آدم و و و....
بعد فکر کردم آخرین بار که داشتم فکر میکردم فلان رفتار مادرشوهر یا جاری رو دوست نداشتم کِی بوده... واقعیتش اینه که واقعاً شأن انسان رو بالاتر از این میدونم و وقتش رو ارزشمندتر از اینکه ذهنم رو درگیر این مسائل کنم؛ که خب واقعا سخته که بخوای درگیر نشی.
قوه خیال رو اگه بتونیم مودب کنیم و با خودمون و عقلمون همراهش کنیم، بهنظرم توی این دنیا بُرد کردیم.
میفرمود؛ تصادف که میشه، برای چی میایستی نگاه میکنی؟ دکتری؟ از بستگانشی؟ پلیسی؟ صرفا خیالت رو درگیر کردی...
بنابراین ته همه ی مسائلی که میخوایم ببینیم و بشنویم، باید بپرسیم "که چی؟ ، نسبتش با من چیه؟"
تدبیر روابط و حفظ حریم شخصی لازمه، ولی چقدر؟ تا کجا؟ تا کجا اجازه بدیم که فکر و خیالش مدام بیاد و بره؟
خیالمون رو ادب کنیم...اجازه ندیم به چیزهای بیارزش بپردازه...
بعضی شبها به سندروم "مراقب باش خوابت نبره" دچار میشم!
انگار تمام شبهای سختی که داشتم بهم آلارم میدن که مراقب باش نخوابی، چون اتفاقی میوفته، چون هیچجا امن نیست، چون هیچ آدمی امن نیست...
دیشب تصمیم گرفتم همونطور که خانم #توران_میرهادی گفتن "غم بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل کنم"...
اول دلم گریه میخواست، یه قسمت خاتون رو دیدم و برای ایران گریه کردم...بعد دیدم وقتشه؛ نشستم سیرمطالعاتی که چند ماه پیش شروع کرده بودم رو ادامه دادم؛ "تاریخ تحولات سیاسی ایران" رو خوندم و برای همه مردم ایران و مظلومان تاریخ گریه کردم...بعد دیدم چارهای جز رجوع به انسان کامل ندارم و اشکها نباید هدر بره ...دعای ندبه جمعه رو همون نیمه شب، خوندم و پای همه "أين" ها گریه کردم...
بعد برای بابا که همیشه میگفت ؛ مسبحات رو هرشب بخونیم و دعای عهد رو صبحها، نمیمیریم تا امام عصر رو ببینیم، گریه کردم و فکر کردم چرا توی بحث آخرمون که درباره همین موضوع بود، و حس کرده بود دیگه وقتی نداره، فرصت نشد تمام بحثهای لازم این مبحث رو باز کنیم و به سطح عمیقتری از ظهور برسیم...
نزدیکای صبح دیگه اشکام تمام شده بود...بعد نماز نشستم که این غمهای بزرگ رو تبدیل به کار بزرگ کنم...
این #کتاب رو به همه مادرها توصیه میکنم بخونن.
مادر بودن ما، زن بودنمون، قدیمها، یه چیزی داشت که الان دیگه خیلی کمرنگ شده... البته بهنظرم توی تمام دنیا این اتفاق افتاده و برای ما، بیشتر...
آقا بارها تاکید داشتند و دارند که تاریخ معاصر ایران رو بخونید و بدونید...
این، اولین #کتاب ی هست که آقای زادبر توی کلاس تاریخ معاصر معرفی کردند.
کمی قطوره ولی خوندنش بهنظر من واجبه...