#یک_داستان_یک_پند
✍پشت دیوار مسجد مطلب خان گروهی از نیازمندان بودند که توان رفتن به شهر برای گرفتن طعام رایگانی که به نیازمندان میدادند را نداشتند. مشهدی عبدالله آخر هر شب نانی با شیرۀ انگور در منزل میپخت و آن را در گونی بر دوش میکشید و شب آن را به نیازمندان گرسنه میرساند. روزی به او گفتند: ثروت و دارایی خود را کجا ذخیره میکنی؟! گفت: آخر شب بیایید! آنان را به آن مکان برد و گفت: پسانداز من شکم نیازمندان است که نیاز به اخذ شاهدی در زمان تحویل پساندازم به رسم امانتداری به کسی ندارم، خداوند خود برترین و تنها شاهد من است. دوم: نیازی نیست برای پس گرفتن پسانداز امانتم از کسی تقاضا کنم، زیرا خداوند هر زمان مرا در زمان نیاز به پساندازم یافت خودش بدون دست زدن به سپردهام مرا تأمین میکند. سوم: شبها را در تلاطم دزدیده شدن پساندازم بیقرار نیستم چون کسی را توان سرقت پساندازم جز من نیست. گفتند: چگونه پسانداز خود را سرقت میکنی؟! گفت: زمانی که پسانداز خود را برای نفسام و ریا کرده باشم خود دزد مال خویش گشتهام.
@roghaiiehkhoor